اکازا. پارت۱۵(عشق بچگی)
در باز میشع و توجه اکازا و آت پیش در میره که سانمی رو میبینن و اول نگاه سانمی به زمین بود و بعد که اومد به آت و اکازا نگاه کنه قیافه ی هر ستا شون واد فاک بود:/
اکازا و آت میشن خود گوجه فرنگی سانمی هم همون جا کوپ میکنه😐🤣
ات دستاشو میزاره جلوی صورتش میگه: تقسیر من بود
اکازا هول میشه و میگه: ن... ن.. نه نه... ت... تقسیر م.. من بود.... ب.. بخشید...
آت: نه.. نه مقسر م.. من بودم ش.. شرمنده
سانمی درو رو با همون قیافه ی واد فاک میبنده و میره بیرون و میگه: سانمی.... پسر.... عاقل باشو و همچیز رو فراموش کن😐قیافشم شبیه این استیکره بود..
اکازا و آت هم رخت خواباشون رو بخاطر اتفاقی که افتاد یه متر با هم فاصله دادن و تا صبح خوابشون نبرد🤣
فردا میشه و گیو میاد و در میزنه... آت با صدای خواب آلو میگه: کیه...
گیو: منم.
آت: تو کی هستی:/
گیو: من منم:/
آت: نه میگم اسمت چیه...
گیو: گیو:/
آت: عه گیو سان تویی؟
آت درو باز میکنه و میگه بیا تو.
گیو: خبری از ارباب کاگایا دارم. ارباب گفتن تا یکم خون بهتون بدم...
آت: خ... خون؟
گیو: اره... ارباب مرد مهربونیه و تصمیم گرفت تا به تامایو سان بگه تا اگه کسی داو طلب شد ازش خون بگیره و به شما بده... و اینکه پسری به اسم تانجیرو کامادو به اندازه ای که تو و اکازا رو سیر کنه خون داد.
آت: ا.. اما..
گیو: تانجیرو خودش هم یه خواهر داره که تبدیل به شیطان شده و اسمش نزوکو عه و تاحالا ادمی رو نخورده. بخاطر اینکه تانجیرو خودش این رو میفهمه بهتون خون داده...
گیو از جیب کیمونو اش یه ظرف چوبی در اورد که توش یه بشر (شیشه های بلند برای ازمایش) که شبیه استوانه ی مدرج بود در اورد. توش خون بود و اونو به آت داد و گفت: امشب ساعت 7 دم در عمارت باش...
آت از گیو خداحافظی کرد و در رو بست.
اکازا:*با صدای خواب آلو*کی بود؟
آت بخاطر اتفاق دیشب قرمز میشه و میگه: گ.. گیو سان
اکازا: سان؟
آت: اره
اکازا: چرا؟
آت: عهههه چرا انقدر سوال پیچم میکنی؟ برای احترام
ساعت هفت:
ات: بلند شو باید بریم عمارت.
اکازا: باشه
عمارت:
هاشیراها همه جمع شده بودن که اکازا و آت وارد میشن.
تنگن: چه مسخره... منتظر بودم دو تا شیطان پر زرق و برق ببینم اما این دو این چیزا بهشون نمیاد....
توکیتو: امروز چند شنبس؟
شینوبو: اوه اون دوتا شیطانی که ارباب گفتن اینا ان؟
رنگوکو: اوووه اونا اومدن... به دختره نمیاد کیزوکی رده اول باشه...
اوبانای: خب خب... میبینم که ارباب دوتا شیطان دیگه رو هم پزیرفت.... خب جوری که ارباب داره پیش میره تا اطلاع ثانوی کل کیزوکی ها و شیطانا میان عمارت....
آت: او متاسفم... خودمو معرفی نکردم.... آت هستم از دیدنتون خوشبختم.
تنگن: خوشم اومد.... اسم دوستت چیه کوچولو؟
با کلمه ی کوچولو اکازا عصبی شد و یه قدم جلو اومد اما آت دستش رو جلوی آکازا گرفت و اکازا وایستاد و آت گفت: اسم دوستم اکازاس....
که همون لحظه سانمی به حرف میاد که به درختی توی سایه تکیه داده بود و دست به سینه بود و یه پاش رو به درخت تکیه داد: به به... دیشب خوش گذشت؟
اکازا با حالت عصبانی میگه: دهنتو ببند.....
کع آت میگه: سانمی سان منظورتو متوجه نمیشم.....
سانمی: پس متوجه نمیشی؟میخوای جلو ی هاشیرا ها حالیت کنم؟
میتسوری: ارباب اومد.....
خیلی زیاد شد بقیش پارت 16،منتظر باشین... سیونارا😊
اکازا و آت میشن خود گوجه فرنگی سانمی هم همون جا کوپ میکنه😐🤣
ات دستاشو میزاره جلوی صورتش میگه: تقسیر من بود
اکازا هول میشه و میگه: ن... ن.. نه نه... ت... تقسیر م.. من بود.... ب.. بخشید...
آت: نه.. نه مقسر م.. من بودم ش.. شرمنده
سانمی درو رو با همون قیافه ی واد فاک میبنده و میره بیرون و میگه: سانمی.... پسر.... عاقل باشو و همچیز رو فراموش کن😐قیافشم شبیه این استیکره بود..
اکازا و آت هم رخت خواباشون رو بخاطر اتفاقی که افتاد یه متر با هم فاصله دادن و تا صبح خوابشون نبرد🤣
فردا میشه و گیو میاد و در میزنه... آت با صدای خواب آلو میگه: کیه...
گیو: منم.
آت: تو کی هستی:/
گیو: من منم:/
آت: نه میگم اسمت چیه...
گیو: گیو:/
آت: عه گیو سان تویی؟
آت درو باز میکنه و میگه بیا تو.
گیو: خبری از ارباب کاگایا دارم. ارباب گفتن تا یکم خون بهتون بدم...
آت: خ... خون؟
گیو: اره... ارباب مرد مهربونیه و تصمیم گرفت تا به تامایو سان بگه تا اگه کسی داو طلب شد ازش خون بگیره و به شما بده... و اینکه پسری به اسم تانجیرو کامادو به اندازه ای که تو و اکازا رو سیر کنه خون داد.
آت: ا.. اما..
گیو: تانجیرو خودش هم یه خواهر داره که تبدیل به شیطان شده و اسمش نزوکو عه و تاحالا ادمی رو نخورده. بخاطر اینکه تانجیرو خودش این رو میفهمه بهتون خون داده...
گیو از جیب کیمونو اش یه ظرف چوبی در اورد که توش یه بشر (شیشه های بلند برای ازمایش) که شبیه استوانه ی مدرج بود در اورد. توش خون بود و اونو به آت داد و گفت: امشب ساعت 7 دم در عمارت باش...
آت از گیو خداحافظی کرد و در رو بست.
اکازا:*با صدای خواب آلو*کی بود؟
آت بخاطر اتفاق دیشب قرمز میشه و میگه: گ.. گیو سان
اکازا: سان؟
آت: اره
اکازا: چرا؟
آت: عهههه چرا انقدر سوال پیچم میکنی؟ برای احترام
ساعت هفت:
ات: بلند شو باید بریم عمارت.
اکازا: باشه
عمارت:
هاشیراها همه جمع شده بودن که اکازا و آت وارد میشن.
تنگن: چه مسخره... منتظر بودم دو تا شیطان پر زرق و برق ببینم اما این دو این چیزا بهشون نمیاد....
توکیتو: امروز چند شنبس؟
شینوبو: اوه اون دوتا شیطانی که ارباب گفتن اینا ان؟
رنگوکو: اوووه اونا اومدن... به دختره نمیاد کیزوکی رده اول باشه...
اوبانای: خب خب... میبینم که ارباب دوتا شیطان دیگه رو هم پزیرفت.... خب جوری که ارباب داره پیش میره تا اطلاع ثانوی کل کیزوکی ها و شیطانا میان عمارت....
آت: او متاسفم... خودمو معرفی نکردم.... آت هستم از دیدنتون خوشبختم.
تنگن: خوشم اومد.... اسم دوستت چیه کوچولو؟
با کلمه ی کوچولو اکازا عصبی شد و یه قدم جلو اومد اما آت دستش رو جلوی آکازا گرفت و اکازا وایستاد و آت گفت: اسم دوستم اکازاس....
که همون لحظه سانمی به حرف میاد که به درختی توی سایه تکیه داده بود و دست به سینه بود و یه پاش رو به درخت تکیه داد: به به... دیشب خوش گذشت؟
اکازا با حالت عصبانی میگه: دهنتو ببند.....
کع آت میگه: سانمی سان منظورتو متوجه نمیشم.....
سانمی: پس متوجه نمیشی؟میخوای جلو ی هاشیرا ها حالیت کنم؟
میتسوری: ارباب اومد.....
خیلی زیاد شد بقیش پارت 16،منتظر باشین... سیونارا😊
۶.۴k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.