درگیر مافیاها فصل دوم/پارت ۶
بچه ها لطفا ۵ پارت قبلی رو بخونین که یادتون بیاد چه خبر بود🙏🙏
از زبان سویون:
توی فرودگاه برادرمو پیدا کردم همو بغل کردیم و با هم احوالپرسی کردیم
سونگ هون: خواهر زیبامو ببین چقد ماه تر از قبل شدی خیلی وقته ندیدمت
سویون: بیا بریم تو راه حرف میزنیم ....
سوار ماشین شدیم و به طرف خونه رفتیم توی راه از برادرم پرسیدم: چرا تو این چند سال ازم خبری نگرفتی؟ بعد اینکه سهمتو از اموال بابا دادم دیگه باهام تماس نگرفتی چرا؟
سونگ هون: خب توام سراغی از من نگرفتی ولی دلیل اصلی من شوهرته تو چطور تونستی با یه کسی که در خدمت پدرمون بود ازدواج کنی و خونوادمونو بهش بفروشی؟
سویون: من کسیو نفروختم هر آدمی جنایت کنه باید تاوانشو پس بده من همون موقع همه چیو برات تعریف کردیم ولی مثل اینکه تو هم موافق کارای بابا بودی
سونگ هون: نه بابا و نه کاراش هیچکدوم به من ربطی ندارن من فقط مشکلم اینه که الان دیگه قدرت و نفوذ بابا رو نداریم
سویون: بس کن سونگ هون دیگه دربارش حرفی نزن لطفا نمیخوام به گذشته برگردم من زندگیمو دوس دارم هیچ عذاب وجدانیم ندارم چون کار اشتباهی نکردم
سونگ هون: باشه حرف نمیزنم ولی بعد از کاری که تو کردی من از لحاظ مالی به زحمت افتادم و مجبور شدم کلی کار کنم تا بتونم زندگیمو تو سوییس مثل همیشه ادامه بدم
سویون: آها پس بگو ناراحت اینی که دیگه بابا پول بی زحمت برات نمیفرستاد هر ماه که تو راحت زندگی کنی
سونگ هون: اون پولا همش حقم بود بابام آدمی نبود که اینطوری الکی به کسی پول بده حتی به ما که بچه هاش بودیم ولی بابت کشتن مادر از منو تو میترسید و پولش بیشتر جنبه رشوه داشت تا رسیدگی به بچه هاش
سویون: آره اون میترسید بابت از دست دادن مادر ازش انتقام بگیریم
سونگ هون: و تو اینکارو کردی
سویون: شاید از نظر تو اینطوری باشه...
از زبان سونگ هون: خوشحال بودم که خواهرمو میبینم ولی نمیدونستم وقتی جونگکوک و تهیونگ رو ببینم هم خوشحال خواهم بود یا نه ... بلاخره به خونه سویون و جونگکوک رسیدیم خونشون دست کمی از اون عمارت بابا نداشت فوقالعاده بود گفتم: به به عجب عمارت زیبایی فک میکردم تو عمارت بابا زندگی میکنین
سویون: انقد اسم بابا رو نیار داری رو اعصابم راه میری اون پدر من نیست کسیم تو عمارتای اون زندگی نمیکنه اونا متروکن ولی نفروختمشون اینا رو ولش کن بیا بریم خواهر زادتو بهت نشون بدم
سونگ هون: باشه بریم فقط امیدوارم شبیه تو باشه
از زبان سویون: سونگ هون همیشه زبونش تند و تیز بود اخلاقای خوب زیادی نداشت ولی برادرم بود تصورم اینه که شاید یکم بزرگ شده باشه و مثل قبلنا بدجنس نباشه من همیشه حس میکنم از دست دادن مامان بود که اینطوری سونگ هون رو سرد و بی روح کرد برای همین همیشه باهاش مدارا کردم...
شرط:۶۰
از زبان سویون:
توی فرودگاه برادرمو پیدا کردم همو بغل کردیم و با هم احوالپرسی کردیم
سونگ هون: خواهر زیبامو ببین چقد ماه تر از قبل شدی خیلی وقته ندیدمت
سویون: بیا بریم تو راه حرف میزنیم ....
سوار ماشین شدیم و به طرف خونه رفتیم توی راه از برادرم پرسیدم: چرا تو این چند سال ازم خبری نگرفتی؟ بعد اینکه سهمتو از اموال بابا دادم دیگه باهام تماس نگرفتی چرا؟
سونگ هون: خب توام سراغی از من نگرفتی ولی دلیل اصلی من شوهرته تو چطور تونستی با یه کسی که در خدمت پدرمون بود ازدواج کنی و خونوادمونو بهش بفروشی؟
سویون: من کسیو نفروختم هر آدمی جنایت کنه باید تاوانشو پس بده من همون موقع همه چیو برات تعریف کردیم ولی مثل اینکه تو هم موافق کارای بابا بودی
سونگ هون: نه بابا و نه کاراش هیچکدوم به من ربطی ندارن من فقط مشکلم اینه که الان دیگه قدرت و نفوذ بابا رو نداریم
سویون: بس کن سونگ هون دیگه دربارش حرفی نزن لطفا نمیخوام به گذشته برگردم من زندگیمو دوس دارم هیچ عذاب وجدانیم ندارم چون کار اشتباهی نکردم
سونگ هون: باشه حرف نمیزنم ولی بعد از کاری که تو کردی من از لحاظ مالی به زحمت افتادم و مجبور شدم کلی کار کنم تا بتونم زندگیمو تو سوییس مثل همیشه ادامه بدم
سویون: آها پس بگو ناراحت اینی که دیگه بابا پول بی زحمت برات نمیفرستاد هر ماه که تو راحت زندگی کنی
سونگ هون: اون پولا همش حقم بود بابام آدمی نبود که اینطوری الکی به کسی پول بده حتی به ما که بچه هاش بودیم ولی بابت کشتن مادر از منو تو میترسید و پولش بیشتر جنبه رشوه داشت تا رسیدگی به بچه هاش
سویون: آره اون میترسید بابت از دست دادن مادر ازش انتقام بگیریم
سونگ هون: و تو اینکارو کردی
سویون: شاید از نظر تو اینطوری باشه...
از زبان سونگ هون: خوشحال بودم که خواهرمو میبینم ولی نمیدونستم وقتی جونگکوک و تهیونگ رو ببینم هم خوشحال خواهم بود یا نه ... بلاخره به خونه سویون و جونگکوک رسیدیم خونشون دست کمی از اون عمارت بابا نداشت فوقالعاده بود گفتم: به به عجب عمارت زیبایی فک میکردم تو عمارت بابا زندگی میکنین
سویون: انقد اسم بابا رو نیار داری رو اعصابم راه میری اون پدر من نیست کسیم تو عمارتای اون زندگی نمیکنه اونا متروکن ولی نفروختمشون اینا رو ولش کن بیا بریم خواهر زادتو بهت نشون بدم
سونگ هون: باشه بریم فقط امیدوارم شبیه تو باشه
از زبان سویون: سونگ هون همیشه زبونش تند و تیز بود اخلاقای خوب زیادی نداشت ولی برادرم بود تصورم اینه که شاید یکم بزرگ شده باشه و مثل قبلنا بدجنس نباشه من همیشه حس میکنم از دست دادن مامان بود که اینطوری سونگ هون رو سرد و بی روح کرد برای همین همیشه باهاش مدارا کردم...
شرط:۶۰
۲۶.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.