★دختری در سیاهی 15★
★هشدار هشدار★
این پارت هنتـ*ـــایی هست کسایی که دوست ندارن نخونن
من از همین الان دارم میگم و اگه گزارش بشه دیگه نمیزارم
و رمان رو تموم میکنم یا بدون پارت ۱۵ ادامه پیدا میکنه ممنون که
به هشدار گوش دادید
(ویو آنیا)
•
•
•
آنیا:دامیان سریع حمله کرد بهم و انداختم رو تخت و شروع کرد به درآوردن لباسام دکمه لباسم رو باز کرد و رسید به شلوارکم و دکمه هاش رو باز کرد الان فقط یه سوتیــ*ــن و شور*ت داشتم که میخواست سوتیــ*ــن ام هم باز کنه که گفتم:
آنیا:پس ددی نمیخواد لباس خودشو باز کنه؟
که دامیان گفت
دامیان:اوه لیدی چطوره تو این کارو کنی؟
آنیا:با کمال میل ددی
انیا: و شروع کردم به درآوردن لباساش که وقتی رسیدم به شلوارش دامیان دستم و گرفت و گفت...
دامیان:یعنی دوست داری بدونی چطور شــ*ــق کرده؟
آنیا: به حرفش اهمیت ندادم که یهو با دیدن دیــ*ــکش فاتحمو خوندم قطعا پاره میشدم...هعی خدایا خودت به فریادم برس..
آنیا:که یهو دامیان پرتم کرد رو تخت شروع کرد به خوردن
لبــ*ــام چند دقیقه طور کشید که از لبــ*ــام دل کند و رفت
سراغ گردنم خیلی بد کیس میزاشت داغ و دردناک بود که با
هر کیسش آه و نا*لم بلند میشد که همین اوضاع رو بدتر میکرد
با کیـ*ـــس آخری که گرفت جیغ بلندی کشیدم و رفت سراغ سیــ*ـنـه هام
یکی رو مــ*ــک میزد یکی رو فشار میداد و همینطور ادامه داشت که
داشتم از درد میمردم که گفتم
انیا:تروخدا...آه... واردم کن...اوم...ددی..اهه
دامیان:خیلی زود هوس کردی لیدی اما باش
انیا:که اول انگشت فا*کش رو واردم کرد و جیغم بلند شو گفتم:
آنیا:درش بیار...ددی...تروخدا...درد داره
دامیان:اینقدر توانت کمه الان تبدیل به لذت میشه نگران نباش
آنیا:که شروع کرد انگشت بعد رو کرد توم
و بعد چند دقیقه درآورد و دیــ*ــکش و واردم کرد
خیلی درد داشت گریه ام گرفته بود
ولی وایساد که بهش عادت کنم و بعد ۳ دقیقه شروع کرد به تلــ*ــمبه زدن و
دردش تبدیل یه لذت شد تقریبا نمیدونم ساعت چند بود ولی ۱۸ راند و رفته بودیم
و مطمئن بودم حامله میشم که بلاخره تموم شد و با آه آخرم باهم ار*ضا شدیم
و دامیان بردم حموم و ملافه هارو عوض کردیم و...
•
•
•
(ویو صبح)
آنیا:...
______
★ببخشید اگه بد بود برای پارت بعد ۳ لایک★
این پارت هنتـ*ـــایی هست کسایی که دوست ندارن نخونن
من از همین الان دارم میگم و اگه گزارش بشه دیگه نمیزارم
و رمان رو تموم میکنم یا بدون پارت ۱۵ ادامه پیدا میکنه ممنون که
به هشدار گوش دادید
(ویو آنیا)
•
•
•
آنیا:دامیان سریع حمله کرد بهم و انداختم رو تخت و شروع کرد به درآوردن لباسام دکمه لباسم رو باز کرد و رسید به شلوارکم و دکمه هاش رو باز کرد الان فقط یه سوتیــ*ــن و شور*ت داشتم که میخواست سوتیــ*ــن ام هم باز کنه که گفتم:
آنیا:پس ددی نمیخواد لباس خودشو باز کنه؟
که دامیان گفت
دامیان:اوه لیدی چطوره تو این کارو کنی؟
آنیا:با کمال میل ددی
انیا: و شروع کردم به درآوردن لباساش که وقتی رسیدم به شلوارش دامیان دستم و گرفت و گفت...
دامیان:یعنی دوست داری بدونی چطور شــ*ــق کرده؟
آنیا: به حرفش اهمیت ندادم که یهو با دیدن دیــ*ــکش فاتحمو خوندم قطعا پاره میشدم...هعی خدایا خودت به فریادم برس..
آنیا:که یهو دامیان پرتم کرد رو تخت شروع کرد به خوردن
لبــ*ــام چند دقیقه طور کشید که از لبــ*ــام دل کند و رفت
سراغ گردنم خیلی بد کیس میزاشت داغ و دردناک بود که با
هر کیسش آه و نا*لم بلند میشد که همین اوضاع رو بدتر میکرد
با کیـ*ـــس آخری که گرفت جیغ بلندی کشیدم و رفت سراغ سیــ*ـنـه هام
یکی رو مــ*ــک میزد یکی رو فشار میداد و همینطور ادامه داشت که
داشتم از درد میمردم که گفتم
انیا:تروخدا...آه... واردم کن...اوم...ددی..اهه
دامیان:خیلی زود هوس کردی لیدی اما باش
انیا:که اول انگشت فا*کش رو واردم کرد و جیغم بلند شو گفتم:
آنیا:درش بیار...ددی...تروخدا...درد داره
دامیان:اینقدر توانت کمه الان تبدیل به لذت میشه نگران نباش
آنیا:که شروع کرد انگشت بعد رو کرد توم
و بعد چند دقیقه درآورد و دیــ*ــکش و واردم کرد
خیلی درد داشت گریه ام گرفته بود
ولی وایساد که بهش عادت کنم و بعد ۳ دقیقه شروع کرد به تلــ*ــمبه زدن و
دردش تبدیل یه لذت شد تقریبا نمیدونم ساعت چند بود ولی ۱۸ راند و رفته بودیم
و مطمئن بودم حامله میشم که بلاخره تموم شد و با آه آخرم باهم ار*ضا شدیم
و دامیان بردم حموم و ملافه هارو عوض کردیم و...
•
•
•
(ویو صبح)
آنیا:...
______
★ببخشید اگه بد بود برای پارت بعد ۳ لایک★
۴.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.