عشق قرار دادی پارت 9
ویو لیا: صبح پاشدم داخل هندزفری اهنگ پلی کردم و صبحونه اماده کردم البته من زود بیدار شدم همه خواب بودن که خدمتکار اومد و با تعجب گفت: عه خانم شما اینجا چیکار میکنید ؟ که روی کابینت رو نگاه کرد و گفت: وای خانم شما چیکار کردید اصلا بارم نمیشه اینا خیلی خوشمزه به نظر میان لیا : اوهوم . خوب دیگه من میرم مامان بابامو بیدار کنم تو هم میزو بچین خدمتکار: چشم . منم رفتم و مامانمو و بابامو بیدار کردم اومدیم سر میز که مامانم گفت: وای لونا ( اسم خدمتکار) امروز شاهکار کردی لونا : خانم اینا کار من نیست کار لیا خانم هست . مامانم با تعجب یه نگاه به من کرد و با مکث گفت: ل...لی....لیا 😳منم با خنده گفتم: چیه مامان انتظار نداشتی ؟ مامان لیا: خوب چی بگم ، پس از این کارا هم بلدی ولی رو نمیکنی . که بابام گفت:دستت درد نکنه دخترم من بعد صبحونه میرم شرکت شما برای شب آماده بشید لباس برای منم آماده کنید لیا : باشه باباجون تا منو داری غم نداری بابای لیا : اونکه شکی توش نیست. خلاصه بابام رفت و منم شروع کردم چک کردن رگال لباسام تا ببینم چیا دارم ولی چیز جالبی پیدا نکردم پس نشستم طراحی کردم یه لباس برای خودم یه لباس برای مامانم یکی هم برای بابام چون دیگه حرفه ای بودم داخل یه ساعت سه تا طراحی کردم و داخل چهار ساعتم دوختم سه تاشو یعنی من کارمو ساعت ۹ صبح شروع کردن ساعت ۲ کارام آماده بود مامانمو صدا کردم تا وارد اتاقم شد گفت : وای دخترم تو چیکار کردی ؟ اینا خیلی خوشگلن لیا : مرسی مامان ولی یه چیزی الان باید مناسب با اینا کیف و کفش بخریم مامان لیا: خوب غذا بخوریم بعد بریم دیگه لیا : باشه
شرط
7تا لایک
7تا کامنت
شرط
7تا لایک
7تا کامنت
۵.۴k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.