عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part:11
جونکوک اومد سمتم و در بست و چسبوندم به دیوار ،
+هوم،
_ ایندفعه هم تحمل کن ،
_ها ، وایسا ببینم .........
یهو لباش رو گذاشت رو لبم و محکم مک میزد لع*نتی خیلی زورش زیاد بود نمیتونستم از دستش فرار کنم ،اما تو همین صحنه از لای در چیسو رو دیدم، فهمیدم چرا این کار رو کرد،
ولی همین جوری مک میزد که نفسم کم اومد و زدم از سینش تا ولم کنه،
ولم کرد،
ویو جونکوک: همین جور داشتم لباش رو مک میزدم که شروع کرد به زدن سینم فهمیدم نفس کم اورده ولش کردم و نگاه کردم به چشماش ،از زیر چشم به چیسو هم نکا کردم که دیدم گریه کرد و رفت،
ویو ات:
ولم کرد و خیره شد تو چشمام ،به لای در نگا کردم چیسو رفته بود، ولی نمیشه هر وقت هز غلطی خاست بکنه، (عصبانی)
+آه قصد کشتنم رو داری ؟(عصبانی )
_ شاید ،(نیشخند )
+زهر*مار(جونکوک رو هل داد اون طرف )
جونکوک رو هل دادم اون طرف و از اتاق رفتم بیرون ،
دستم رو کردم تو موهام و یکم بهم ریختمشون،
رفتم طرف پله ها که تو سالن رو دیدم خشکم زد خدایی این همه مهمون همشون مافیان؟
یهو یه دستی رو موهام حس کردم ،
سرم رو بالا اوردم و با تهیونگ مواجه شدم ،
+تهیونگ!
=هوم ، زن داداش خوشگلم موهات خراب شده ،(موهای ات رو درست کرد)
+چرا بهم میگی زن داداش ؟.......آاااا فهمیدم ،و ممنونم،(خجالت)
=هوم ، دختر باهوشی هستی من دیگه برم الان اون خل پیداش میشه میاد میگه برای چی به زن من نزدیک شدی و از این چرت و پرتا ، من دیگه میرم ،
+هوم،
تهیونگ رفت ، یه نگاهی به کفشام انداختم و بعد به دور و برم که جونکوک رو تو سالن دیدم چه زود رفت تو سالن کی رفت؟ بلخره رفتم سمتش ،
+جونکوک همه ی اینایی که دعوت کردی مافیان؟
_بگی، نگی، چرا میترسی؟(نیشخند )
+یااا مَنو چی فرض کردی ، ولی اره میترسم ،(خنده)
_هوم خب فقط دست منو بگیر ،
+ها؟
_دستم رو بگیر ،(اشاره به دستش)
+هوم ،
دست جونکوک رو گرفتم باهاش رفتم پایین ،
اونجا کلی ادم مست و هیز بود ، میترسیدم ،
گرفتم از کمر جونکوک ، واکنشی نشون نداد،
رفتیم تا رسیدیم به کسی که ویسکی میداد(ویسکی نوعی مشروب است😇)
جونکوک خواست یکی ورداره که از کمرش جدا شدم و یکی برداشتم،
_توهم مشروب میخوری ؟
+ها؟....او اره (خنده ی الکی)
_هوم ،(یه لیوان ویسکی برداشت )
نمیدونم، آخه این غلطی بود من کردم آخه من مشروب خورم ،اَه لع*نتی ،
جونکوک همین جور راحت کشید سرش ، من هنوز داشتم به لیوان نگاه میکردم ،
_بخور دیگه ،
+آ ، الان ،
یه قلوم خوردم که نتونستم حتی قورتش بدم و توف کردم ،
_هه دوست دختر ما رو ،
+اَییییی هوق حالم بهم خورد ، این چیه چطوری هروز یه شیشه میخوری،
_ تو که نمیتونی مشروب بخوری چرا ورداشتی؟(خنده)
+نمیدونم ، اَه خدایی حالم داره بهم میخوره ،...
_ تو این مراسم ....
ادامه دارد....
Part:11
جونکوک اومد سمتم و در بست و چسبوندم به دیوار ،
+هوم،
_ ایندفعه هم تحمل کن ،
_ها ، وایسا ببینم .........
یهو لباش رو گذاشت رو لبم و محکم مک میزد لع*نتی خیلی زورش زیاد بود نمیتونستم از دستش فرار کنم ،اما تو همین صحنه از لای در چیسو رو دیدم، فهمیدم چرا این کار رو کرد،
ولی همین جوری مک میزد که نفسم کم اومد و زدم از سینش تا ولم کنه،
ولم کرد،
ویو جونکوک: همین جور داشتم لباش رو مک میزدم که شروع کرد به زدن سینم فهمیدم نفس کم اورده ولش کردم و نگاه کردم به چشماش ،از زیر چشم به چیسو هم نکا کردم که دیدم گریه کرد و رفت،
ویو ات:
ولم کرد و خیره شد تو چشمام ،به لای در نگا کردم چیسو رفته بود، ولی نمیشه هر وقت هز غلطی خاست بکنه، (عصبانی)
+آه قصد کشتنم رو داری ؟(عصبانی )
_ شاید ،(نیشخند )
+زهر*مار(جونکوک رو هل داد اون طرف )
جونکوک رو هل دادم اون طرف و از اتاق رفتم بیرون ،
دستم رو کردم تو موهام و یکم بهم ریختمشون،
رفتم طرف پله ها که تو سالن رو دیدم خشکم زد خدایی این همه مهمون همشون مافیان؟
یهو یه دستی رو موهام حس کردم ،
سرم رو بالا اوردم و با تهیونگ مواجه شدم ،
+تهیونگ!
=هوم ، زن داداش خوشگلم موهات خراب شده ،(موهای ات رو درست کرد)
+چرا بهم میگی زن داداش ؟.......آاااا فهمیدم ،و ممنونم،(خجالت)
=هوم ، دختر باهوشی هستی من دیگه برم الان اون خل پیداش میشه میاد میگه برای چی به زن من نزدیک شدی و از این چرت و پرتا ، من دیگه میرم ،
+هوم،
تهیونگ رفت ، یه نگاهی به کفشام انداختم و بعد به دور و برم که جونکوک رو تو سالن دیدم چه زود رفت تو سالن کی رفت؟ بلخره رفتم سمتش ،
+جونکوک همه ی اینایی که دعوت کردی مافیان؟
_بگی، نگی، چرا میترسی؟(نیشخند )
+یااا مَنو چی فرض کردی ، ولی اره میترسم ،(خنده)
_هوم خب فقط دست منو بگیر ،
+ها؟
_دستم رو بگیر ،(اشاره به دستش)
+هوم ،
دست جونکوک رو گرفتم باهاش رفتم پایین ،
اونجا کلی ادم مست و هیز بود ، میترسیدم ،
گرفتم از کمر جونکوک ، واکنشی نشون نداد،
رفتیم تا رسیدیم به کسی که ویسکی میداد(ویسکی نوعی مشروب است😇)
جونکوک خواست یکی ورداره که از کمرش جدا شدم و یکی برداشتم،
_توهم مشروب میخوری ؟
+ها؟....او اره (خنده ی الکی)
_هوم ،(یه لیوان ویسکی برداشت )
نمیدونم، آخه این غلطی بود من کردم آخه من مشروب خورم ،اَه لع*نتی ،
جونکوک همین جور راحت کشید سرش ، من هنوز داشتم به لیوان نگاه میکردم ،
_بخور دیگه ،
+آ ، الان ،
یه قلوم خوردم که نتونستم حتی قورتش بدم و توف کردم ،
_هه دوست دختر ما رو ،
+اَییییی هوق حالم بهم خورد ، این چیه چطوری هروز یه شیشه میخوری،
_ تو که نمیتونی مشروب بخوری چرا ورداشتی؟(خنده)
+نمیدونم ، اَه خدایی حالم داره بهم میخوره ،...
_ تو این مراسم ....
ادامه دارد....
۴۵۷
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.