فيك كوكي پارت ٧
پارت٧
كوكي (بغلش كردم
ات:ميتوني از بيمارستان منو ببري؟
كوكي :ن نمي
ات:لطفا
كوكي:باشع😔
بيو كوكي :
ديدم ات داشت بلند ميشد و بغلش كردم و خودم بردمش
ات:ع عوا
كوكي:نبايد راه بري باز بغلم ميفتي بزار از همون اول بغلم باشي..!:)
ات:🙃🫂
بيو ات:رفتيم سوار ماشين شديم و همينطوري تو بغلش بودم كوكي دستشون گذاشت رو سرم گفت:
كوكي. : بخواب:))ميخوام نگاه كنم
ات:هوم.!!ذوقققق
بيو كوكي:
مث اينكه خيلي خسته بود بغلم نو ماشين خوابش برد و منم خوابم برد تا برسيم ب شهر خودمون(سئول)
رسيديم و از خواب بيدار شدم ولي ات هنو خواب بود تو بغلم بردمش رو تختش خوابيد
فردا صبح :
بيو ات:ميخواستم پاشدم اب بخورم كتفم درد ميكرد و نميتونستم براي همين بزور بلند شدم و رفتم اب خوردم ميخواستم و رفتم پيش تختم نميتونستم دراز بكشم كتفم درد ميكرد وايستاده بودم داشتم ب تخم نكته ميكردم ……
كوكي:ات بيدار..
كوكي:چرا وايستاده اي؟
ات :هيچي
كوكي :برو بخواب
ات:نميشه
كوكي:😐🤝چرا ؟
ات:چون كتفم درد ميگيره نميتونم بخوابم
كوكي:اوه😂👍🏻
بيو كوكي:ات رو بغل كردم و گذاشتم رو تخت
كوكي (بغلش كردم
ات:ميتوني از بيمارستان منو ببري؟
كوكي :ن نمي
ات:لطفا
كوكي:باشع😔
بيو كوكي :
ديدم ات داشت بلند ميشد و بغلش كردم و خودم بردمش
ات:ع عوا
كوكي:نبايد راه بري باز بغلم ميفتي بزار از همون اول بغلم باشي..!:)
ات:🙃🫂
بيو ات:رفتيم سوار ماشين شديم و همينطوري تو بغلش بودم كوكي دستشون گذاشت رو سرم گفت:
كوكي. : بخواب:))ميخوام نگاه كنم
ات:هوم.!!ذوقققق
بيو كوكي:
مث اينكه خيلي خسته بود بغلم نو ماشين خوابش برد و منم خوابم برد تا برسيم ب شهر خودمون(سئول)
رسيديم و از خواب بيدار شدم ولي ات هنو خواب بود تو بغلم بردمش رو تختش خوابيد
فردا صبح :
بيو ات:ميخواستم پاشدم اب بخورم كتفم درد ميكرد و نميتونستم براي همين بزور بلند شدم و رفتم اب خوردم ميخواستم و رفتم پيش تختم نميتونستم دراز بكشم كتفم درد ميكرد وايستاده بودم داشتم ب تخم نكته ميكردم ……
كوكي:ات بيدار..
كوكي:چرا وايستاده اي؟
ات :هيچي
كوكي :برو بخواب
ات:نميشه
كوكي:😐🤝چرا ؟
ات:چون كتفم درد ميگيره نميتونم بخوابم
كوكي:اوه😂👍🏻
بيو كوكي:ات رو بغل كردم و گذاشتم رو تخت
۲.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.