SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||4
آلما:آره...خوب این طور که معلومه این دختر خانم ما ۱۴ سالشه و توی پرورشگاه زندگی میکنه...یک رفیق صمیمی هم به اسم آلیس داره....آلیس هم ۱۵ سالشه و تموم مدت به عنوان خواهر بزرگتر هواشو داشته....و...شاید از شنیدن این زیاد خوشحال نشی...اما پدرش جک هست...
شوگا:چییی؟(تعجب)
آلما:انگار جک برای اینکه دخترش دست قمار باز ها و مافیا هایه دیگه نیوفته....اونو به پرورشگاه میفرسته و خوب مادر جک هم به دلیل مریضی سرطان موقعی که کلارا ۱۰ سالش بود از دنیا میره...
شوگا:چه زندگی سختی داشته...ببینم خواهر یا برادری هم داره؟
آلما:معلوم نیست...اما اگه هم باشه از وجود هم خبر ندارن...
شوگا:یعنی امکانش هست خواهر یا برادر داشته باشه؟
آلما:پنجاه..پنجاه ست...
شوگا:خیلی خوبممنون از کمکت...فعلا..
آلما:فعلا...
شوگابعد از قطع تلفن با سرعت زیادی به سمت امارت حرکت کرد...وارد خونه شد...
شوگا:نامجووو(داد)
نامجو:بله..چی شده؟
شوگا:اون دختر دختر جک هستش...
جیهوپ:چیییی(داد)
شوگا:تو از کجا پیدات شد...
جونگکوک:می خوای با اون دختر چی کار کنی؟
جین:سریع بگو می خوای چه غلطی بکنی...زود باش شوگا...
شوگا:بیاین همه بشینین تا تمام موضوع رو توضیح بدم...
همه دور میز نشستند...چشم انتظار به شوگا نگاه می کردن...
شوگا:خوب این دختر اسمش کلارا هستش...و ۱۴ سالشه...تو پرورشگاه هست....نظر خودماینه که همون جا بزارم بزرگ شه....و از دور مراقبش باشم....
نامجو:ایده ی خوبیه....اما کسی به غیر از تو میدونه این موضوع رو؟
شوگا:نه....فعلا نه...اگه کسی بفهمه زندگی اون دختر نابود میشه....
جیهوپ:بچه ها به هیچ کس در این باره نمیگیم باشه...
اعضا:باشه...
تهیونگ:جونگکوک گوشی ات داره زنگ می خوره...
جونگکوک:الو...سلام...نگاه چه موضوعی پیش اومده جک دختر داره...اونم تو پرورشگاه هست...
تهیونگ سریع گوشی رو از دست جونگکوک قاپید...
تهیونگ:مگه قرار نبود حرف نزنی ها؟(داد)
جونگکوک:ببخشید هیجانی شدم....
جیمین:تهیونگ ببین کی بوده که این حرف هارو بهش زده...
تهیونگ شماره رو نگاهی کرد...
تهیونگ:ناشناسه....جونگکوک خودت بگو...
جونگکوک:خوب میدونین که من رو کی کراش دارم هوم؟
تهیونگ:نگو که به خواهر دشمن شماره دو مون گفتی ها؟(داد)
جین:ولش کن اتفاقیه که افتاده...الان با ید یک جوری این موضوع رو درست کنیم...
جیمین:به نظرم الان تنها راه اینه که...اون دختر رو به سرپرستی بگیریم...و بزرگش کنیم...
شوگا:که بعد بشه علیه خودمون...
جیهوپ:اون تو پرورشگاه بزرگ شده...حتمی خیلی رنج کشیده...فکر نکنم بهمون خیانت کنه...
جین:ولی اگه بفهمه بابا شو...
نامجو:قرار نیست بفهمه...شوگا...آدرس پرورشگاه رو داری؟
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||4
آلما:آره...خوب این طور که معلومه این دختر خانم ما ۱۴ سالشه و توی پرورشگاه زندگی میکنه...یک رفیق صمیمی هم به اسم آلیس داره....آلیس هم ۱۵ سالشه و تموم مدت به عنوان خواهر بزرگتر هواشو داشته....و...شاید از شنیدن این زیاد خوشحال نشی...اما پدرش جک هست...
شوگا:چییی؟(تعجب)
آلما:انگار جک برای اینکه دخترش دست قمار باز ها و مافیا هایه دیگه نیوفته....اونو به پرورشگاه میفرسته و خوب مادر جک هم به دلیل مریضی سرطان موقعی که کلارا ۱۰ سالش بود از دنیا میره...
شوگا:چه زندگی سختی داشته...ببینم خواهر یا برادری هم داره؟
آلما:معلوم نیست...اما اگه هم باشه از وجود هم خبر ندارن...
شوگا:یعنی امکانش هست خواهر یا برادر داشته باشه؟
آلما:پنجاه..پنجاه ست...
شوگا:خیلی خوبممنون از کمکت...فعلا..
آلما:فعلا...
شوگابعد از قطع تلفن با سرعت زیادی به سمت امارت حرکت کرد...وارد خونه شد...
شوگا:نامجووو(داد)
نامجو:بله..چی شده؟
شوگا:اون دختر دختر جک هستش...
جیهوپ:چیییی(داد)
شوگا:تو از کجا پیدات شد...
جونگکوک:می خوای با اون دختر چی کار کنی؟
جین:سریع بگو می خوای چه غلطی بکنی...زود باش شوگا...
شوگا:بیاین همه بشینین تا تمام موضوع رو توضیح بدم...
همه دور میز نشستند...چشم انتظار به شوگا نگاه می کردن...
شوگا:خوب این دختر اسمش کلارا هستش...و ۱۴ سالشه...تو پرورشگاه هست....نظر خودماینه که همون جا بزارم بزرگ شه....و از دور مراقبش باشم....
نامجو:ایده ی خوبیه....اما کسی به غیر از تو میدونه این موضوع رو؟
شوگا:نه....فعلا نه...اگه کسی بفهمه زندگی اون دختر نابود میشه....
جیهوپ:بچه ها به هیچ کس در این باره نمیگیم باشه...
اعضا:باشه...
تهیونگ:جونگکوک گوشی ات داره زنگ می خوره...
جونگکوک:الو...سلام...نگاه چه موضوعی پیش اومده جک دختر داره...اونم تو پرورشگاه هست...
تهیونگ سریع گوشی رو از دست جونگکوک قاپید...
تهیونگ:مگه قرار نبود حرف نزنی ها؟(داد)
جونگکوک:ببخشید هیجانی شدم....
جیمین:تهیونگ ببین کی بوده که این حرف هارو بهش زده...
تهیونگ شماره رو نگاهی کرد...
تهیونگ:ناشناسه....جونگکوک خودت بگو...
جونگکوک:خوب میدونین که من رو کی کراش دارم هوم؟
تهیونگ:نگو که به خواهر دشمن شماره دو مون گفتی ها؟(داد)
جین:ولش کن اتفاقیه که افتاده...الان با ید یک جوری این موضوع رو درست کنیم...
جیمین:به نظرم الان تنها راه اینه که...اون دختر رو به سرپرستی بگیریم...و بزرگش کنیم...
شوگا:که بعد بشه علیه خودمون...
جیهوپ:اون تو پرورشگاه بزرگ شده...حتمی خیلی رنج کشیده...فکر نکنم بهمون خیانت کنه...
جین:ولی اگه بفهمه بابا شو...
نامجو:قرار نیست بفهمه...شوگا...آدرس پرورشگاه رو داری؟
لایک و کامنت یادتون نره❤
۳.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.