Part 43
Part 43
سویا ویو
با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید دستم جلو دهنم بود و اشک مثل رود از چشمام جاری بود نمیدونستم چیکار کنم من...همین الان چیزی رو دیدم که دوست نداشته بودم ببینم چیزی که ازش میترسیدم نه...امکان نداشت چطور چطور ممکنه اون همچین کاری کرده باشه....از جام بلند شدم حرکت کردم سمت عمارت درسته الان توی سالن اصلی جلسه بود و چه بهتر از الان که ویدیو رو پخش کنم ولی قبلش به یونگی پیام دادم....
" یونگی عزیزم باید بگم که نباید میرفتی و من در هر صورت حرفت رو باور میکردم و من مثل خواهر و برادرام نبودم الان دارم میرم عمارت تا همه چیز رو فاش کنم تا همه بدونن که قاتل واقعی کیه اگه برای من اتفاق افتاد میخوام بدونی که عاشقتم"
بعد از پیام گوشیمو خاموش کردم و راه افتادم سمت عمارت....رسیدم دم عمارت عصبی بودم سعی کردم جلوی گریم رو بگیرم و وارد شدم بدون هیچ حرفی وارد عمارت و سالن اصلی شدم همه با تعجب نگاهم میکردن رفتم سمت مانیتور بزرگی که توی سالن بود..
میلن: چیکار میکنی؟
سویا: وایسا میفهمی
میلن: با تو ام برو بیرون دختره نمک نشناس
سویا: پدر صبر کن
میلن: چیکار میخوای بکنی؟
سویا: مگه نمیخواستی بدونی قاتل مادر کیه؟
میلن: خوب این که معلومه...مین یونگی
سویا: نه پدر داری اشتباه میکنی
میلن: من اشتباه نمیکنم خودم دیدم
سویا: آهان پس صبر کن
ودیو رو پلی کردم اون همه متعجب خیره به صفحه مانیتور بودن
سویا: شما به یونگی گفتید قاتل در صورتی که اون کاری نکرده بود آره حالا میخوام بگم که من عاشقش شدم عاشق کسی که تا الان فکر میکردم مادرم رو کشته که پدرم تفنگ رو بالا گرفت سمت من
سویا: ها چیه میخوای بکشیم؟ بکش میخوای منم مثل مادرم بکشی؟ خوب بکش قاتل تمام این مدت فکر میکردیم که مین یونگی قاتله در صورتی که قاتل دقیقا کنار ما بود
....
ادامه دارد...
سویا ویو
با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید دستم جلو دهنم بود و اشک مثل رود از چشمام جاری بود نمیدونستم چیکار کنم من...همین الان چیزی رو دیدم که دوست نداشته بودم ببینم چیزی که ازش میترسیدم نه...امکان نداشت چطور چطور ممکنه اون همچین کاری کرده باشه....از جام بلند شدم حرکت کردم سمت عمارت درسته الان توی سالن اصلی جلسه بود و چه بهتر از الان که ویدیو رو پخش کنم ولی قبلش به یونگی پیام دادم....
" یونگی عزیزم باید بگم که نباید میرفتی و من در هر صورت حرفت رو باور میکردم و من مثل خواهر و برادرام نبودم الان دارم میرم عمارت تا همه چیز رو فاش کنم تا همه بدونن که قاتل واقعی کیه اگه برای من اتفاق افتاد میخوام بدونی که عاشقتم"
بعد از پیام گوشیمو خاموش کردم و راه افتادم سمت عمارت....رسیدم دم عمارت عصبی بودم سعی کردم جلوی گریم رو بگیرم و وارد شدم بدون هیچ حرفی وارد عمارت و سالن اصلی شدم همه با تعجب نگاهم میکردن رفتم سمت مانیتور بزرگی که توی سالن بود..
میلن: چیکار میکنی؟
سویا: وایسا میفهمی
میلن: با تو ام برو بیرون دختره نمک نشناس
سویا: پدر صبر کن
میلن: چیکار میخوای بکنی؟
سویا: مگه نمیخواستی بدونی قاتل مادر کیه؟
میلن: خوب این که معلومه...مین یونگی
سویا: نه پدر داری اشتباه میکنی
میلن: من اشتباه نمیکنم خودم دیدم
سویا: آهان پس صبر کن
ودیو رو پلی کردم اون همه متعجب خیره به صفحه مانیتور بودن
سویا: شما به یونگی گفتید قاتل در صورتی که اون کاری نکرده بود آره حالا میخوام بگم که من عاشقش شدم عاشق کسی که تا الان فکر میکردم مادرم رو کشته که پدرم تفنگ رو بالا گرفت سمت من
سویا: ها چیه میخوای بکشیم؟ بکش میخوای منم مثل مادرم بکشی؟ خوب بکش قاتل تمام این مدت فکر میکردیم که مین یونگی قاتله در صورتی که قاتل دقیقا کنار ما بود
....
ادامه دارد...
۱.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.