مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
ات و جیمین هر دوتاشون داشتن به دختر کوچولوشون نگاه میکردن که چقدر قشنگ بود که صدای در اومد
جیمین رفت و در رو باز کرد
"علامت تهیونگ÷"
+سلام ته
÷سلام چطوری اومدم پیش بچه کوچولوم
از کنار جیمین به سرعت رد شد و رفت پیش دخرشون
÷سلام ات
-سلام تهیونگ
÷وای وای وای ببین کی اینجاست دختر قشنگ من اینجاست(مود شما الان: بچه نشدیم🗿😂)
جیمین و ات هردوتاشون داشتن به تهیونگی که داشت بچه رو میبوسید نگاه کردن و لبخندی زدن
+میشه یکم بچه رو بدی به باباش
دوباره جیمین بغلش کرد و بوسیدش
+لینا کوچولو من چطوره
-یااا منم اینجاما
÷راست میگه جیمین شی یکمم به زنت اهمیت بده
جیمین به من نگاهی کرد و گفت
+من ک همیشه حواسم به اون هست
و چشمک برام زد
خندیدم تهیونگ گفت:
÷اوه اوه لینا میبینی وضعیت داره بد میشه
رفت سمت جیمین و بچه رو ازش گرفت
÷منو لینا میریم شما به زن و شوهر بازیتون برسین زشته جلو بچه این کارا چیه
روبه لینا گفت
÷قشنگ عمو تو مثل اینا نشیا
+هی چی داری درمورد من میگی به بچم
جیمین هم روبه لینا گفت:
+بابا داره دروغ میگه توکه میدونی هم مامانی هم بابایی خیلی خوبن
÷اره اصلا بهتر از شما نیست
جیمین دست کرد و باسه دمپاییش تهیونگ هم همون جوری که لینا توی بغلش بود فرار کرد و بیرون
جیمین زیر لب گفت:
+اصلا بزرگ نمیشه
ات هم تمام مدت داشت به اینا میخندید
-حرص نخور پوستت چروک میشه
+داری منو مسخره میکنی
-چی نه نه اصلا
+من ک اینجوری فکر نمیکنم
رفت سمت ات و روش خمیه زد گردنش رو بوسید و گفت:
+چطوری میتونی اینقدر خوش بو باشی
ات خندید و لب جیمین رو بوسید
که همون لحظه در باز شد و تهیونگ اومد داخل
ات هم سعی کرد از زیر جیمین در بره اما نمیتونست
÷بیا اون وقت به من میگن نه اینجوری نیست پیش بچه اینجوری نکنینا یاد میگیره اصلا بزار ببرمش پیش خودم
جیمین برگشت و با اخم به تهیونگ نگاه کرد
+چی میخاستی
تهیونگ رفت سمت پستونک و برداشتش
÷اومدم اینو بردارم
و رفت
خواست بره بیرون گه انگار ی چیزی یادش اومده برگشت و گفت:
÷زیاد سر و صدا نکنین بچه اینجاست
+برو بیرون دیگه
÷رفتم رفتم
ات هم مثل گوجه فرنگی شده بود دستشو دور گردن جیمین حلقه کرد و بوسیدش
+او داری بازی بدی شروع میکنی
-جیمین ما نمیتونیم کاری کنیما انگار یادت رفته تهیونگ بیرون نشسته
+اوففف باید کم کم سعی کنم بدزدمت...ادامه دارد
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
جیمین رفت و در رو باز کرد
"علامت تهیونگ÷"
+سلام ته
÷سلام چطوری اومدم پیش بچه کوچولوم
از کنار جیمین به سرعت رد شد و رفت پیش دخرشون
÷سلام ات
-سلام تهیونگ
÷وای وای وای ببین کی اینجاست دختر قشنگ من اینجاست(مود شما الان: بچه نشدیم🗿😂)
جیمین و ات هردوتاشون داشتن به تهیونگی که داشت بچه رو میبوسید نگاه کردن و لبخندی زدن
+میشه یکم بچه رو بدی به باباش
دوباره جیمین بغلش کرد و بوسیدش
+لینا کوچولو من چطوره
-یااا منم اینجاما
÷راست میگه جیمین شی یکمم به زنت اهمیت بده
جیمین به من نگاهی کرد و گفت
+من ک همیشه حواسم به اون هست
و چشمک برام زد
خندیدم تهیونگ گفت:
÷اوه اوه لینا میبینی وضعیت داره بد میشه
رفت سمت جیمین و بچه رو ازش گرفت
÷منو لینا میریم شما به زن و شوهر بازیتون برسین زشته جلو بچه این کارا چیه
روبه لینا گفت
÷قشنگ عمو تو مثل اینا نشیا
+هی چی داری درمورد من میگی به بچم
جیمین هم روبه لینا گفت:
+بابا داره دروغ میگه توکه میدونی هم مامانی هم بابایی خیلی خوبن
÷اره اصلا بهتر از شما نیست
جیمین دست کرد و باسه دمپاییش تهیونگ هم همون جوری که لینا توی بغلش بود فرار کرد و بیرون
جیمین زیر لب گفت:
+اصلا بزرگ نمیشه
ات هم تمام مدت داشت به اینا میخندید
-حرص نخور پوستت چروک میشه
+داری منو مسخره میکنی
-چی نه نه اصلا
+من ک اینجوری فکر نمیکنم
رفت سمت ات و روش خمیه زد گردنش رو بوسید و گفت:
+چطوری میتونی اینقدر خوش بو باشی
ات خندید و لب جیمین رو بوسید
که همون لحظه در باز شد و تهیونگ اومد داخل
ات هم سعی کرد از زیر جیمین در بره اما نمیتونست
÷بیا اون وقت به من میگن نه اینجوری نیست پیش بچه اینجوری نکنینا یاد میگیره اصلا بزار ببرمش پیش خودم
جیمین برگشت و با اخم به تهیونگ نگاه کرد
+چی میخاستی
تهیونگ رفت سمت پستونک و برداشتش
÷اومدم اینو بردارم
و رفت
خواست بره بیرون گه انگار ی چیزی یادش اومده برگشت و گفت:
÷زیاد سر و صدا نکنین بچه اینجاست
+برو بیرون دیگه
÷رفتم رفتم
ات هم مثل گوجه فرنگی شده بود دستشو دور گردن جیمین حلقه کرد و بوسیدش
+او داری بازی بدی شروع میکنی
-جیمین ما نمیتونیم کاری کنیما انگار یادت رفته تهیونگ بیرون نشسته
+اوففف باید کم کم سعی کنم بدزدمت...ادامه دارد
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۵۰.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.