تفرقه..
تفرقه..
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت²⁶
| سعی نویسنده در این است که فلش بَکِ سونهی این پارت تموم شه اگه نشد هم ببخشید به بزرگیتون |
ویو سونهی
..واقعا..باور کنم که من برای برادرم عزیزترین هستم؟
♧سونهی..سونهی..خوبی؟با توعم
×چ..چی؟
♧خوبی؟
×آ..آره..خوبم..خب..اون تورو تهدید به جون من کرده..درسته؟اونوقت تو چیکار کردی؟
♧میبینی که..اومدم سئول..تا مواظبت باشم..تو عزیزترین موجود زندگیمی..با آبا قهرم و آبا نمیزاره اوما رو ببینم..الان تنها خانوادهی من تویی..چه انتظاری ازم داری؟انتظار داری بزارم خواهرم بخاطر یه مشت *سانسورررر* بمیره؟
×خ..خب..الان که تو..اومدی اینجا..توهم در خطری..باید برگردی..واست بلیط میگیرم
♧نه
×چی؟
♧گفتم نه..دیگه از دست اون عوضی فرار نمیکنم..میخوام بمونم و یبار برای همیشه از زندگیم بندازمش بیرون..حتی اگه به قیمت جونم باشه
با شنیدن این حرفا از زبون برادرم..خیلی خوشحال شدم..و در عین حال ناراحت..چون اگه اون اینجا باشه یعنی جون جفتمون در خطره..اون عوضی براش فرقی نمیکنه من یا برادرم یا حتی هردومون..اون به راحتی میتونه جفت مارو بکشه و عین خیالشم نباشه..
×خیلهخب..پس..تو بیا پیش ما..اوکیه؟
♧باشه ولی..شنیدم با دوستت باهم زندگی میکنید..اون..مشکلی براش پیش..
×نه..بیا
♧باش
چمدونش و گرفت و رفتیم سمت ماشین و اون رانندگی کرد چون من واقعا ظرفیت نداشتم..وقتی رسیدیم خونه دیوونه شده بودم..رفتم تو اتاق..در و قفل کردم و..خودمو خالی کردم..وسایل و ریختم بههم..کتابام و به دیوار کوبیدم..لیوانا رو شکستم و آباژورم رو هم شکوندم..هنوز عصبی بودم پس ایندفعه با آسیب رسوندن به خودم..خودمو خالی کردم..با چاقو روی دستم خط های زیادی انداختم..کمکم چشمام داشت سیاهی میرفت..احتمالا تا چند دقیقه دیگه از روی اون خطها خون میریزه بیرون و به زندگیم پایان میده..تنها کاری که اونموقع با اون ضعف شدیدم انجام دادم این بود که خودمو به در برسونم و قفلش و باز کنم..وقتی قفلش و باز کردم تمام انرژیم و جمع کردم و از جلوی در رفتم کنار..میخواستم برم رو تخت که همجا سیاه شد و دیگه چیزی ندیدم..وقتی بیدار شدم......
این پارت هم تموم نشد ولی پارت بعدی حتما فلش بَک تموم میشه😆
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت²⁶
| سعی نویسنده در این است که فلش بَکِ سونهی این پارت تموم شه اگه نشد هم ببخشید به بزرگیتون |
ویو سونهی
..واقعا..باور کنم که من برای برادرم عزیزترین هستم؟
♧سونهی..سونهی..خوبی؟با توعم
×چ..چی؟
♧خوبی؟
×آ..آره..خوبم..خب..اون تورو تهدید به جون من کرده..درسته؟اونوقت تو چیکار کردی؟
♧میبینی که..اومدم سئول..تا مواظبت باشم..تو عزیزترین موجود زندگیمی..با آبا قهرم و آبا نمیزاره اوما رو ببینم..الان تنها خانوادهی من تویی..چه انتظاری ازم داری؟انتظار داری بزارم خواهرم بخاطر یه مشت *سانسورررر* بمیره؟
×خ..خب..الان که تو..اومدی اینجا..توهم در خطری..باید برگردی..واست بلیط میگیرم
♧نه
×چی؟
♧گفتم نه..دیگه از دست اون عوضی فرار نمیکنم..میخوام بمونم و یبار برای همیشه از زندگیم بندازمش بیرون..حتی اگه به قیمت جونم باشه
با شنیدن این حرفا از زبون برادرم..خیلی خوشحال شدم..و در عین حال ناراحت..چون اگه اون اینجا باشه یعنی جون جفتمون در خطره..اون عوضی براش فرقی نمیکنه من یا برادرم یا حتی هردومون..اون به راحتی میتونه جفت مارو بکشه و عین خیالشم نباشه..
×خیلهخب..پس..تو بیا پیش ما..اوکیه؟
♧باشه ولی..شنیدم با دوستت باهم زندگی میکنید..اون..مشکلی براش پیش..
×نه..بیا
♧باش
چمدونش و گرفت و رفتیم سمت ماشین و اون رانندگی کرد چون من واقعا ظرفیت نداشتم..وقتی رسیدیم خونه دیوونه شده بودم..رفتم تو اتاق..در و قفل کردم و..خودمو خالی کردم..وسایل و ریختم بههم..کتابام و به دیوار کوبیدم..لیوانا رو شکستم و آباژورم رو هم شکوندم..هنوز عصبی بودم پس ایندفعه با آسیب رسوندن به خودم..خودمو خالی کردم..با چاقو روی دستم خط های زیادی انداختم..کمکم چشمام داشت سیاهی میرفت..احتمالا تا چند دقیقه دیگه از روی اون خطها خون میریزه بیرون و به زندگیم پایان میده..تنها کاری که اونموقع با اون ضعف شدیدم انجام دادم این بود که خودمو به در برسونم و قفلش و باز کنم..وقتی قفلش و باز کردم تمام انرژیم و جمع کردم و از جلوی در رفتم کنار..میخواستم برم رو تخت که همجا سیاه شد و دیگه چیزی ندیدم..وقتی بیدار شدم......
این پارت هم تموم نشد ولی پارت بعدی حتما فلش بَک تموم میشه😆
۳.۹k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.