پارت7
#پارت7
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
خدایا این همون دختره؟!
چقد تغییر کرده بود!! انگار داشتم تازه میدیدمش
پوست سفید و چشمای قهوه ای روشن ، دماغ کوچیک عروسکی که به چهره اش خیلی میومد و لبای صورتی کوچیکش که انگار برق لب خورده بودن
با لباس کوتاهی که سمیه بهش داده بود نظرم یه جواریی بهش جلب شد
مشخص بود که معذبه و عادت به پوشیدن اینجور لباسای باز نداره
برای اینکه بیشتر اذیتش کنم گفتم:
+ روسریتو بردار
چرا تو خونه حجاب گرفتی؟!
بهسا مظلوم نگام کرد و گفت:
_ همینجوری راحتم....
پوزخندی به حرفش زدم
+ اینجا کسی رو حرف من حرف نمیزنه کوچولو
ناچار شالشو برداشت که موهای خیسش ریختن رو صورتش اما فوری مرتبشون کرد
+ بشین
روبه ام نشست و سرشو انداخت پایین ، پوست لبشو میجویید و میشد فهمید که استرس داره
+ خب
سرشو بلند کرد که ادامه دادم:
+ میدونم که کلی سوال داری
بپرس!!
کمی من من کرد و گفت:
_ وظیفه ی من اینجا چیه؟؟
+ درخدمت منی!
_ آها
شبا کجا میخوابم؟
+ معلومه!
پیش من....
چشماش گرد شد و گفت:
_ پیش شما؟؟ یعنی روی یه تخت؟؟
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
خدایا این همون دختره؟!
چقد تغییر کرده بود!! انگار داشتم تازه میدیدمش
پوست سفید و چشمای قهوه ای روشن ، دماغ کوچیک عروسکی که به چهره اش خیلی میومد و لبای صورتی کوچیکش که انگار برق لب خورده بودن
با لباس کوتاهی که سمیه بهش داده بود نظرم یه جواریی بهش جلب شد
مشخص بود که معذبه و عادت به پوشیدن اینجور لباسای باز نداره
برای اینکه بیشتر اذیتش کنم گفتم:
+ روسریتو بردار
چرا تو خونه حجاب گرفتی؟!
بهسا مظلوم نگام کرد و گفت:
_ همینجوری راحتم....
پوزخندی به حرفش زدم
+ اینجا کسی رو حرف من حرف نمیزنه کوچولو
ناچار شالشو برداشت که موهای خیسش ریختن رو صورتش اما فوری مرتبشون کرد
+ بشین
روبه ام نشست و سرشو انداخت پایین ، پوست لبشو میجویید و میشد فهمید که استرس داره
+ خب
سرشو بلند کرد که ادامه دادم:
+ میدونم که کلی سوال داری
بپرس!!
کمی من من کرد و گفت:
_ وظیفه ی من اینجا چیه؟؟
+ درخدمت منی!
_ آها
شبا کجا میخوابم؟
+ معلومه!
پیش من....
چشماش گرد شد و گفت:
_ پیش شما؟؟ یعنی روی یه تخت؟؟
۲.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.