دیدار شبانه با او.پارت 15
پارت 15
ات ویو
کنار جیمین نشسته بودم که .............
حس کردم کسی دستش رو گذاشته رو کمرم......
ات= جیمین..... میشه نکنی.......
جیمین= ( خمار)
نه خیلی هم داره خوش میگزره........
ات= جیمین نکن...چرا؟
جیمین= .......................
ات= چرا الکل خوردی؟ الان حالت بد میشه
جیمین که کمی به خودش اومده بود گفت= نه خوبم...نمیدونم چرا اینقدر خوردم....
ات= بهتره بری خونه
جیمین که با خوردن نوشیدنی کمی تو حال خودش نبود و با صدای بم گقت= اره.......بهتره برم خونه
جیمین از روی مبل بلند شد تا سوار ماشینش بشه به سمت خونه حرکت کنه.....که از شدت سرگیجه نزدیک بود بیوفته زمین که ات نگزاشت...زیر بازوش رو گرفت
ات= جیمین ( با نگرانی)) خوبی؟
جیمین= اره اره خوبم
جیمین داشت دوباره بلند میشد که دوباره افتاد
ات= الان حالت خوب نیست میخوای امشب اینجا بمون فردا برو
جیمین= باش
ات به جیمین کمک کرد تا به طبقه بالا برن و ات توی راه به این فکر بود که اتاق مهمان که اتاق ته هست و اتاق دیگه ای ندارن تا جیمین اونجا بخوابه پس فقط میتونه ببره تو اتاق خودش........ات جیمین رو برد توی اتاق خودش و کمکش کرد روی تخت دراز بکشه.....
جیمین نفس عمیقی کشید…….
ات= بهتری؟
جیمین= اره ممنونم
ات= خب من میرم بیرون راحت باش
جیمین= نه میشه بمونی؟
ات= من …….. باشه
ات نشست روی تخت و جیمین از خستگی چشماشو بست
ات بعد ار این که دید جیمین خوابش برد فکر کرد ه باید بره حموم…بعدش بخوابه چون خیلی خسته بود….
برای همین پتو رو روی جیمین کشید و کمی پنجره رو باز کرد تا هوا تازه حال جیمین رو بهتر کنه…لباسا ی راحتیشو برداشت و به سمت حموم رفت… مو ها و بدنشو شست و حوله بدنشو پوشید و اروم در حموم رو باز کرد
لباس هاشو پوشید( عکس میدم) و جلوی میز ارایشش نشت تا روتین پوستیشو انجام بده…
موهاشو خشک کرد و رفت سمت کمد تا برای خودش پتو و بالشت اضافه برداره و بره توی حال بخوابه تا جیمین راحت باشه ولی با صدایی که شنید سر جاش وایستاد……
ات ویو
کنار جیمین نشسته بودم که .............
حس کردم کسی دستش رو گذاشته رو کمرم......
ات= جیمین..... میشه نکنی.......
جیمین= ( خمار)
نه خیلی هم داره خوش میگزره........
ات= جیمین نکن...چرا؟
جیمین= .......................
ات= چرا الکل خوردی؟ الان حالت بد میشه
جیمین که کمی به خودش اومده بود گفت= نه خوبم...نمیدونم چرا اینقدر خوردم....
ات= بهتره بری خونه
جیمین که با خوردن نوشیدنی کمی تو حال خودش نبود و با صدای بم گقت= اره.......بهتره برم خونه
جیمین از روی مبل بلند شد تا سوار ماشینش بشه به سمت خونه حرکت کنه.....که از شدت سرگیجه نزدیک بود بیوفته زمین که ات نگزاشت...زیر بازوش رو گرفت
ات= جیمین ( با نگرانی)) خوبی؟
جیمین= اره اره خوبم
جیمین داشت دوباره بلند میشد که دوباره افتاد
ات= الان حالت خوب نیست میخوای امشب اینجا بمون فردا برو
جیمین= باش
ات به جیمین کمک کرد تا به طبقه بالا برن و ات توی راه به این فکر بود که اتاق مهمان که اتاق ته هست و اتاق دیگه ای ندارن تا جیمین اونجا بخوابه پس فقط میتونه ببره تو اتاق خودش........ات جیمین رو برد توی اتاق خودش و کمکش کرد روی تخت دراز بکشه.....
جیمین نفس عمیقی کشید…….
ات= بهتری؟
جیمین= اره ممنونم
ات= خب من میرم بیرون راحت باش
جیمین= نه میشه بمونی؟
ات= من …….. باشه
ات نشست روی تخت و جیمین از خستگی چشماشو بست
ات بعد ار این که دید جیمین خوابش برد فکر کرد ه باید بره حموم…بعدش بخوابه چون خیلی خسته بود….
برای همین پتو رو روی جیمین کشید و کمی پنجره رو باز کرد تا هوا تازه حال جیمین رو بهتر کنه…لباسا ی راحتیشو برداشت و به سمت حموم رفت… مو ها و بدنشو شست و حوله بدنشو پوشید و اروم در حموم رو باز کرد
لباس هاشو پوشید( عکس میدم) و جلوی میز ارایشش نشت تا روتین پوستیشو انجام بده…
موهاشو خشک کرد و رفت سمت کمد تا برای خودش پتو و بالشت اضافه برداره و بره توی حال بخوابه تا جیمین راحت باشه ولی با صدایی که شنید سر جاش وایستاد……
۹.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.