قلب سیاه قسمت بیست و دوم
قسمت بیست و دوم
سرمو از روی پاهام بلند کردم، بی حوصله در جواب حرفای رزا فقط سر تکون میدادم، اما هیچی نمیفهمیدم.
رزا: امیدوارم حالت زودی خوب شه و بتونی با این موضوع کنار بیای.
خیره شدم به جونگکوک، با کت و شلوار مشکی خیلی جذاب شده بود، نگاهمو ازش گرفتم و دوباره برگشتم تو حالت قبلیم، خیلی دلخور بودم، بغض داشت گلمو خراش مینداخت، اما حاضر به شکستنش نبودم، نمیدونم چقدر تو حال خودم بودم اما با صدای جونگکوک که مخاطبش من بودم سرمو بلند کردم.
کوک: بلند شو دیگه باید بریم
از جام بلند شدم و با جونگکوک هم قدم شدم ، برای لحظه ای ایستادم و برگشتم و به تابوت مامان و بابا خیره شدم، دلم از الآن تنگشون شده بود، دلم هوس آغوش مامان رو کرده بود و حمایت های بابام رو، قلبم تر کشید و اشکم نیشتر زد به چشمم.... با بی حالی و گیجی نشینیم تو ماشین، سرمو تیکه دادم به پنجره ماشین، یاد زمانی افتادم که برای اولین بار دیدمشون، هنوز ذوق توی چشمای مامان رو یادمه، دستم رفت سمت گردنم و گردنبندی که بابا و مامان برای تولد بیست و یک سالگیم گرفته بودن رو لمس کردم، این تنها یادگاری از اونا بود، پس نباید گمش میکردم، با لمس گردنبند آروم شدم، نفس حبس شدمو فرستادم بیرون، با بی حالی لبخندی زدم، چشمامو بستم و با حرکت ماشین دیگه چیزی نفهمیدم
«دو ماه بعد»
آب دادن به گل های واقعا لذت بخش ترین کنار تو دنیا بود، الان سه روز میشد که با مرگ بابا و مامان کنار اومدم، آب پاش رو گذاشتم روی زمین، خواستم دوباره آبش کنم که با صدای جیغ زنونه ای سرمو بلند کردم، متعجب به میرا که داشت با عجله پله هارو پایین میومد خیره شدم، خودشو رسوند به من و پشتم قایم شد، رزا با قیافه اعصبانی اومد سمتمون.
میرا: جویس نجاتم بده این روانی میخواد خیسم کنه.
رزا دست به سینه روبه روم ایستاد، متعجب زیر لب زمزمه کردم خیست کنه.
رزا: برو اون ور
میرا همینجور که لباسمو از پشت تو مچش گرفته بود گفت.
میرا: یه وقت دیوونه نشی بری اون ور.
رزا از حرص زیاد چشماشو چرخوند.
رزا: باشه اگه نمیری تورو هم خیس میکنم.
لیوان آبی که تو دستش بود رو، روی من ریخت، با بهت سرمو انداختم پایین، دهنمو باز کردم تا چیزی بگم اما زبونم قفل شده بود.
جویس:. تو چیکار کردی؟
پیروزمندانه لبخندی زد، میرا از پشتم به آرومی دراومد، نفس عمیقی کشیدم و آب پاشی که گذاشتم آب شه رو برداشتم، اما رزا قبل از اینکه کاری کنه با خنده فرار کرد، جیغ بلندی کشیدم.
_ من باید تلافی کنم.
میرا دست به سینه، سرشو به نشونه تأسف تکون میداد.
میرا: نوچ نوچ چقدر خواهر من بی ادبه
نیم نگاهی بهش انداختم، تقصیر میرا هم بود اگه پشت من قایم نمیشد من الان خیس نمیشدم، بدون اینکه بفهمه آب پاش رو روی سرش گرفتم و خیسش کردم، هین بلندی کشید، موهاش نصفه خیس شده بود چندتا از موهاش چسبیده بود به پیشونیش، نفس نفس زد.
میرا: جئون جویس میکشمت
آب پاش از دستم افتاد، منم باید فرار میکردم یا می ایستادم تا خیسم کنه، بدون فکر کردن به این گزینه های انتخابی فرار کردم، اون انگار دست بردار نبود، همچنان دنبالم میدوید، صدای خنده های رزا بلند شده بود غر غر های میرا هم دست کمی نداشت بعد از نیم ساعت هر سه تامون شبیه موش آب کشیده شده بودیم، صدای بلند خنده هامون فضای دلنشینن حیاط رو پر کرده بود، نشینم روی چمن های گوشه حیاط، موهای خیسمو که روی پیشونیم چسبیده بودن با دستم کنار زدم
رزا: خیلی خوشگذشت
میرا: هووم.
سرمو بلند کردم و چشمامو بستم، نفس عمیقی کشیدم و بوی گل و گیاه اطرافمو به ریه هام رسوندم، همینجور که داشتم زیر آفتاب داغ خشک میشدم، با سایه شدن بالا سرم آروم لای چشمامو باز کردم، اریکا بالا سرم ایستاده بود.
اریکا: ارباب کارت داره
توی دوماه گذشته جونگکوک اصلا باهام حرف نمیزد منم اشتیاقشو حرف زدن باهاشو نداشتم، کمی متعجب شدم، از جام بلند شدم، رزا سریع گفت.
رزا: چیکارت داره.
شونه ای بالا انداختمو همراه اریکا وارد عمارت شدیم، جونگکوک طبق معمول روی مبل های سلطنتی گوشه سالن نشسته بود، سرش تو گوشیش بود با انگشتش صفحه گوشی رو به بازی میگرفت، رفتم رو به روش ایستادم، متوجه حضورم شد و سرشو بلند کرد، گوشیشو گذاشت روی میز شیشه ای روبه روش و دستاشو توهم گره زد، پاهاشو انداخت روی هم و دستای گره شدشو روی پاهاش گذاشت، چشمای وحشی و مشکیش اجزای صورتمو در نظر میگرفت، با زبونم لبامو تر کردم و منتظر شدم تا چیزی بگه.
کوک: من هنوز رو حرفم هستم.
نمیدونستم منظورش چیه یعنی میخواد از عمارت پرتم کنه بیرون، اخم ریزی کردم، اینبار نگاه سوالیمو دادم بهش.
پایان پارت
سرمو از روی پاهام بلند کردم، بی حوصله در جواب حرفای رزا فقط سر تکون میدادم، اما هیچی نمیفهمیدم.
رزا: امیدوارم حالت زودی خوب شه و بتونی با این موضوع کنار بیای.
خیره شدم به جونگکوک، با کت و شلوار مشکی خیلی جذاب شده بود، نگاهمو ازش گرفتم و دوباره برگشتم تو حالت قبلیم، خیلی دلخور بودم، بغض داشت گلمو خراش مینداخت، اما حاضر به شکستنش نبودم، نمیدونم چقدر تو حال خودم بودم اما با صدای جونگکوک که مخاطبش من بودم سرمو بلند کردم.
کوک: بلند شو دیگه باید بریم
از جام بلند شدم و با جونگکوک هم قدم شدم ، برای لحظه ای ایستادم و برگشتم و به تابوت مامان و بابا خیره شدم، دلم از الآن تنگشون شده بود، دلم هوس آغوش مامان رو کرده بود و حمایت های بابام رو، قلبم تر کشید و اشکم نیشتر زد به چشمم.... با بی حالی و گیجی نشینیم تو ماشین، سرمو تیکه دادم به پنجره ماشین، یاد زمانی افتادم که برای اولین بار دیدمشون، هنوز ذوق توی چشمای مامان رو یادمه، دستم رفت سمت گردنم و گردنبندی که بابا و مامان برای تولد بیست و یک سالگیم گرفته بودن رو لمس کردم، این تنها یادگاری از اونا بود، پس نباید گمش میکردم، با لمس گردنبند آروم شدم، نفس حبس شدمو فرستادم بیرون، با بی حالی لبخندی زدم، چشمامو بستم و با حرکت ماشین دیگه چیزی نفهمیدم
«دو ماه بعد»
آب دادن به گل های واقعا لذت بخش ترین کنار تو دنیا بود، الان سه روز میشد که با مرگ بابا و مامان کنار اومدم، آب پاش رو گذاشتم روی زمین، خواستم دوباره آبش کنم که با صدای جیغ زنونه ای سرمو بلند کردم، متعجب به میرا که داشت با عجله پله هارو پایین میومد خیره شدم، خودشو رسوند به من و پشتم قایم شد، رزا با قیافه اعصبانی اومد سمتمون.
میرا: جویس نجاتم بده این روانی میخواد خیسم کنه.
رزا دست به سینه روبه روم ایستاد، متعجب زیر لب زمزمه کردم خیست کنه.
رزا: برو اون ور
میرا همینجور که لباسمو از پشت تو مچش گرفته بود گفت.
میرا: یه وقت دیوونه نشی بری اون ور.
رزا از حرص زیاد چشماشو چرخوند.
رزا: باشه اگه نمیری تورو هم خیس میکنم.
لیوان آبی که تو دستش بود رو، روی من ریخت، با بهت سرمو انداختم پایین، دهنمو باز کردم تا چیزی بگم اما زبونم قفل شده بود.
جویس:. تو چیکار کردی؟
پیروزمندانه لبخندی زد، میرا از پشتم به آرومی دراومد، نفس عمیقی کشیدم و آب پاشی که گذاشتم آب شه رو برداشتم، اما رزا قبل از اینکه کاری کنه با خنده فرار کرد، جیغ بلندی کشیدم.
_ من باید تلافی کنم.
میرا دست به سینه، سرشو به نشونه تأسف تکون میداد.
میرا: نوچ نوچ چقدر خواهر من بی ادبه
نیم نگاهی بهش انداختم، تقصیر میرا هم بود اگه پشت من قایم نمیشد من الان خیس نمیشدم، بدون اینکه بفهمه آب پاش رو روی سرش گرفتم و خیسش کردم، هین بلندی کشید، موهاش نصفه خیس شده بود چندتا از موهاش چسبیده بود به پیشونیش، نفس نفس زد.
میرا: جئون جویس میکشمت
آب پاش از دستم افتاد، منم باید فرار میکردم یا می ایستادم تا خیسم کنه، بدون فکر کردن به این گزینه های انتخابی فرار کردم، اون انگار دست بردار نبود، همچنان دنبالم میدوید، صدای خنده های رزا بلند شده بود غر غر های میرا هم دست کمی نداشت بعد از نیم ساعت هر سه تامون شبیه موش آب کشیده شده بودیم، صدای بلند خنده هامون فضای دلنشینن حیاط رو پر کرده بود، نشینم روی چمن های گوشه حیاط، موهای خیسمو که روی پیشونیم چسبیده بودن با دستم کنار زدم
رزا: خیلی خوشگذشت
میرا: هووم.
سرمو بلند کردم و چشمامو بستم، نفس عمیقی کشیدم و بوی گل و گیاه اطرافمو به ریه هام رسوندم، همینجور که داشتم زیر آفتاب داغ خشک میشدم، با سایه شدن بالا سرم آروم لای چشمامو باز کردم، اریکا بالا سرم ایستاده بود.
اریکا: ارباب کارت داره
توی دوماه گذشته جونگکوک اصلا باهام حرف نمیزد منم اشتیاقشو حرف زدن باهاشو نداشتم، کمی متعجب شدم، از جام بلند شدم، رزا سریع گفت.
رزا: چیکارت داره.
شونه ای بالا انداختمو همراه اریکا وارد عمارت شدیم، جونگکوک طبق معمول روی مبل های سلطنتی گوشه سالن نشسته بود، سرش تو گوشیش بود با انگشتش صفحه گوشی رو به بازی میگرفت، رفتم رو به روش ایستادم، متوجه حضورم شد و سرشو بلند کرد، گوشیشو گذاشت روی میز شیشه ای روبه روش و دستاشو توهم گره زد، پاهاشو انداخت روی هم و دستای گره شدشو روی پاهاش گذاشت، چشمای وحشی و مشکیش اجزای صورتمو در نظر میگرفت، با زبونم لبامو تر کردم و منتظر شدم تا چیزی بگه.
کوک: من هنوز رو حرفم هستم.
نمیدونستم منظورش چیه یعنی میخواد از عمارت پرتم کنه بیرون، اخم ریزی کردم، اینبار نگاه سوالیمو دادم بهش.
پایان پارت
۰
۰۷ فروردین ۱۴۰۳