پارت 5 عشق بی پایان
پارت 5 عشق بی پایان
دازای : اریگاتو ولی من باید تا کی باهاش سرد باشم
اکاتو : تا وقتی که یک زن خوب براش پیدا شه
(بچه ها از داستان زیاد یادم نی حوصله خوندنشم ندارم پس چندتا جا تغیر کرد ببخش اخر درست میکنم)
دازای حالت افسورده
اکاتو : اوه اوه اوه میبینم هنوزم عاشقشی
از زبان چویا
با یک چیزی امده بودم راستی (نیامده بود میدونم ول شما فکر کنید امده)
کهفکر کنم داخل اتاق دازای جا گذاشتم
چویا دوباره رفت سمت اتاق داره
و شنید که اکاتو میگه
اکاتو : اوه اوه اوه میبینم هنوز عاشقشی
چویا این حرفا رو شمید و بدو بدو رفت پایین من نشت رو یکی از پله ها (پراتون ریخت)
چویا داخا ذهن : یعنی دازای عاشق منه پش چرا باهام سرد رفتار میکنه
جنیفر داشت میرفت طبقه بالا که چویا با صورت سرخ شده رو دید و گفت
جنیفر : ارباب چویا شما چرا اینجایین حالتون خوبه
چویا : همینجوری نع حالم خوبه
جنیفر : به هر حال به محض اطمینان برید درمانگاه
چویا : باشه
چویا و جنیفر رفتن سر کارشون
جنیفر رفت بالا تو اتاق دازای
و چویا هم مطلب
چنیفر رسید اتاق دازا و در زد
*تق تق تق*
اکاتو : کیه (کیه در میزنه درو بلنگ در میزنه)
حنیفر : منم جنیفر (منم منم مادرتون عذا اوردم براتو🗿)
اکاتو : بیا تو (دیگه مشخره بازی بسه)
جنیفر وارد شد
اکاتو : چه عجب امدی
جنیفر : ببخشید سر راه چویا ساما رو دیدم سرخ شده بودن
اکاتو : حالش خوب بود
جنیفر : گفت خوبم ولی من بازم بهشون گفتم برن مطب
اکاتو : خوبه حالا بریم ادامه بحص
جنیفر : چشم
اکاتو : جنیفر دازای هنوز چویا رو دوست داره (جنیفر از اول میدونسته دازای جویا رو دوست داره)
جنیفر : ولی تینکه خیلی بده اون حامل اراهاباکی هست
دازای : اراهاباکی چی.....
_____________________________________________
ببخشید کم شد🌚
پارت بعد بهترش میکنم خیلی بهتر🌝
لایک کنید یا نع دیگه پارت نمیدم🗿
ادامه داره😑
دازای : اریگاتو ولی من باید تا کی باهاش سرد باشم
اکاتو : تا وقتی که یک زن خوب براش پیدا شه
(بچه ها از داستان زیاد یادم نی حوصله خوندنشم ندارم پس چندتا جا تغیر کرد ببخش اخر درست میکنم)
دازای حالت افسورده
اکاتو : اوه اوه اوه میبینم هنوزم عاشقشی
از زبان چویا
با یک چیزی امده بودم راستی (نیامده بود میدونم ول شما فکر کنید امده)
کهفکر کنم داخل اتاق دازای جا گذاشتم
چویا دوباره رفت سمت اتاق داره
و شنید که اکاتو میگه
اکاتو : اوه اوه اوه میبینم هنوز عاشقشی
چویا این حرفا رو شمید و بدو بدو رفت پایین من نشت رو یکی از پله ها (پراتون ریخت)
چویا داخا ذهن : یعنی دازای عاشق منه پش چرا باهام سرد رفتار میکنه
جنیفر داشت میرفت طبقه بالا که چویا با صورت سرخ شده رو دید و گفت
جنیفر : ارباب چویا شما چرا اینجایین حالتون خوبه
چویا : همینجوری نع حالم خوبه
جنیفر : به هر حال به محض اطمینان برید درمانگاه
چویا : باشه
چویا و جنیفر رفتن سر کارشون
جنیفر رفت بالا تو اتاق دازای
و چویا هم مطلب
چنیفر رسید اتاق دازا و در زد
*تق تق تق*
اکاتو : کیه (کیه در میزنه درو بلنگ در میزنه)
حنیفر : منم جنیفر (منم منم مادرتون عذا اوردم براتو🗿)
اکاتو : بیا تو (دیگه مشخره بازی بسه)
جنیفر وارد شد
اکاتو : چه عجب امدی
جنیفر : ببخشید سر راه چویا ساما رو دیدم سرخ شده بودن
اکاتو : حالش خوب بود
جنیفر : گفت خوبم ولی من بازم بهشون گفتم برن مطب
اکاتو : خوبه حالا بریم ادامه بحص
جنیفر : چشم
اکاتو : جنیفر دازای هنوز چویا رو دوست داره (جنیفر از اول میدونسته دازای جویا رو دوست داره)
جنیفر : ولی تینکه خیلی بده اون حامل اراهاباکی هست
دازای : اراهاباکی چی.....
_____________________________________________
ببخشید کم شد🌚
پارت بعد بهترش میکنم خیلی بهتر🌝
لایک کنید یا نع دیگه پارت نمیدم🗿
ادامه داره😑
۵.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.