★MR.JK
Part ⁶
ویو دایون
احساس سرگیجه و تهوع داشتم
نمیفهمیدم چه اتفاقی داره میوفته
دنیا میچرخید
صداهای نامفهوم
احساس واقعی نبودن...
(بیهوشی)
-همینه
(چند دقیقه قبل)
توی دمنوشش بیهوش کننده ریختم
اون احمق فکر میکنه نگرانشم
هه
میبینیم مادام!
(حرفای دایون راجب احساساتش)
وقتی حرفاشو میشنیدم..
مو به تنم سیخ میشد
واقعا همچین احساسی داره؟
بعید نیست دروغم بگه..
ولی انتظارشو نداشتم
از اون خانوم مافیا تا این هیچی نمونده..
که به قول خودش همش اتفاقی بود!
ویو جونگکوک
از داخل کفشش کلید اون خراب شده رو برداشتم
انقدر احمق بود که خودشو به کشتن داد هم احساساتش
درو باز کردم و با تمام سرعتم از اونجا دور شدم
هیچ نظری نداشتم قراره چه اتفاقی بیوفته..
کشته میشم،دزدیده میشم،عاشق میشم!!؟
بعد از حرفاش حال عادی ای نداشتم
حتی نمیتونستم اهمیت ندم..
ولی برامم اهمیتی نداشت
تصمیم گیری ها..فکرای پوچ..
آروم آروم سوختن چشمام ولی شراب مانند
اشک هایی خون آلود
بغضی مثل زنجیر
بی تفاوتی
نگران...نگران بودن
احساسی آشغال تر از عشق وجود نداره
ولی زیباییِ گول زنندش
از نگاه سطحی
بینهایت خوشی
ولی کی به كی خیانت کرد!!
تمام احساسات های دروغ و پوچ
این احساس لعنتی فقط از ظاهر قشنگه..
کاش هیچوقت اون دختر رو نمیدیدم
تا به این روز نمیوفتادم..
قسم میخورم صدا های فاکی داخل سرم خفه نمیشن!؛
...
(یک ساعت بعد)
ویو دایون
(بیدار شدن)
+اوه..خدای من این جا چه خبره!!؟
(دیدن اینکه یک لنگه از کفشم پرتاب شده به سمت دیوار)
+خدا لعنتت کنه عوضی
(بیرون زدن از اون خراب شده و..
_________________
آههههه اینم از پارت جدید
با اینکه اصلا حال جسمی ی خوبی ندارم
چون خوشتون اومده بود گذاشتم
چطور بود؟؟حمایتت؟
دوستون دارم~
ویو دایون
احساس سرگیجه و تهوع داشتم
نمیفهمیدم چه اتفاقی داره میوفته
دنیا میچرخید
صداهای نامفهوم
احساس واقعی نبودن...
(بیهوشی)
-همینه
(چند دقیقه قبل)
توی دمنوشش بیهوش کننده ریختم
اون احمق فکر میکنه نگرانشم
هه
میبینیم مادام!
(حرفای دایون راجب احساساتش)
وقتی حرفاشو میشنیدم..
مو به تنم سیخ میشد
واقعا همچین احساسی داره؟
بعید نیست دروغم بگه..
ولی انتظارشو نداشتم
از اون خانوم مافیا تا این هیچی نمونده..
که به قول خودش همش اتفاقی بود!
ویو جونگکوک
از داخل کفشش کلید اون خراب شده رو برداشتم
انقدر احمق بود که خودشو به کشتن داد هم احساساتش
درو باز کردم و با تمام سرعتم از اونجا دور شدم
هیچ نظری نداشتم قراره چه اتفاقی بیوفته..
کشته میشم،دزدیده میشم،عاشق میشم!!؟
بعد از حرفاش حال عادی ای نداشتم
حتی نمیتونستم اهمیت ندم..
ولی برامم اهمیتی نداشت
تصمیم گیری ها..فکرای پوچ..
آروم آروم سوختن چشمام ولی شراب مانند
اشک هایی خون آلود
بغضی مثل زنجیر
بی تفاوتی
نگران...نگران بودن
احساسی آشغال تر از عشق وجود نداره
ولی زیباییِ گول زنندش
از نگاه سطحی
بینهایت خوشی
ولی کی به كی خیانت کرد!!
تمام احساسات های دروغ و پوچ
این احساس لعنتی فقط از ظاهر قشنگه..
کاش هیچوقت اون دختر رو نمیدیدم
تا به این روز نمیوفتادم..
قسم میخورم صدا های فاکی داخل سرم خفه نمیشن!؛
...
(یک ساعت بعد)
ویو دایون
(بیدار شدن)
+اوه..خدای من این جا چه خبره!!؟
(دیدن اینکه یک لنگه از کفشم پرتاب شده به سمت دیوار)
+خدا لعنتت کنه عوضی
(بیرون زدن از اون خراب شده و..
_________________
آههههه اینم از پارت جدید
با اینکه اصلا حال جسمی ی خوبی ندارم
چون خوشتون اومده بود گذاشتم
چطور بود؟؟حمایتت؟
دوستون دارم~
۶.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.