part13
فیک تهیونگ(تنفر تا عشق)پارت۱۳
براید استایل بغلش کردم و انداختم رو تخت
(یک هفته بعد)
ا.ت ویو:
وسط کار با تهیونگ بودم که یک هو گوشیش زنگ خورد
_اههه لعنتی تازه به جای حساسش رسیده بودم
+اشکال نداره تلفنتو جواب بده
_ساری بیبی
با دیدن مخاطب قیافه تهیونگ تغییر کرد یعنی کی بوده؟
_الو(سرد)
^عوضی چه غلطی با سویا کردی؟
_من که کاریش نکردم
^پس چرا غرق خون برگشته خونه؟انقدر پست شدی؟
_دارم میگم کاری نکردم!درواقع من کاری نکردم نه اینکه تقصیری ندارم
^همین حالا با ا.ت میای اینجا
_اوکی
تهیونگ:وقتی گفت میخواد منو ا.ت بریم فهمیدم که برنامه قتل ا.تو چیده
+تهیونگ تو خوبی؟
_اره مگه چی شده؟
+اخه یکم..یکم رنگت پریده
_نگران نباش خوبم
+اوکی
_اماده شو میریم پیش پدرم
+الان دیر نیست؟
_سویا رفته پیش پدرم
+چجوری فرار کرده؟
_فرار نکرده خودم ازادش کردم چون فک نمیکردم حتی بتونه راه بره
+اوکی(اروم)
_چاگیا نگران نباش من مراقبتم
(تهیونگ و ا.ت لباساشونو پوشیدن)
وارد کاخ شدیم من ازین کاخ متنفرم
+مطمعنی خوبی؟از وقتی پدرت زنگ زده رنگت پریده
_گفتم نگران نباش
خدمتکار:خوش اومدید
+آع م..ممنون
خدمتکار:بفرمایید از این ور ارباب پدرتون گفتن شما برید اتاقشون
_خودم میدونم
ا.ت:وهرد اتاق شدیم خیلی جو ترسناکی داشت پدرت تهیونگ پشتش به ما بود و رو صندلی نشسته بود
^پس اومدین
_سلام
ترسیده بودم دست تهیونگو محکم گرفتم و فشار دادم جوری که تهیونگ اذیت شد
_از هیچی نترس اون فقط یه عوضیه دختر بازه که هیچکاری نمیتونه بکنه(تو گوش ا.ت)
+اوهوم
^تو قبلا رو حرفم حرف نمیزدی حالا کسی که باید باهاش ازدواج کنی رو شکنجه میکنی؟
_تنها کسی که من میتونم باهاش ازدواج کنم ا.ته《داد》
^که اینطور پس کسی که باید از بین بره ا.ته
باشه همین کارو میکنم
پدر تهیونگ تفنگش رو بالا برد تا به ا.ت شلیک کنه ولی تهیونگ....
پایان
خلاصه از بابای تهیونگ بدم میاد نمیدونم چرا رو اصابه🗿😃
شرط لایک:۱0
شرط کامنت:۱۰ کامنت
براید استایل بغلش کردم و انداختم رو تخت
(یک هفته بعد)
ا.ت ویو:
وسط کار با تهیونگ بودم که یک هو گوشیش زنگ خورد
_اههه لعنتی تازه به جای حساسش رسیده بودم
+اشکال نداره تلفنتو جواب بده
_ساری بیبی
با دیدن مخاطب قیافه تهیونگ تغییر کرد یعنی کی بوده؟
_الو(سرد)
^عوضی چه غلطی با سویا کردی؟
_من که کاریش نکردم
^پس چرا غرق خون برگشته خونه؟انقدر پست شدی؟
_دارم میگم کاری نکردم!درواقع من کاری نکردم نه اینکه تقصیری ندارم
^همین حالا با ا.ت میای اینجا
_اوکی
تهیونگ:وقتی گفت میخواد منو ا.ت بریم فهمیدم که برنامه قتل ا.تو چیده
+تهیونگ تو خوبی؟
_اره مگه چی شده؟
+اخه یکم..یکم رنگت پریده
_نگران نباش خوبم
+اوکی
_اماده شو میریم پیش پدرم
+الان دیر نیست؟
_سویا رفته پیش پدرم
+چجوری فرار کرده؟
_فرار نکرده خودم ازادش کردم چون فک نمیکردم حتی بتونه راه بره
+اوکی(اروم)
_چاگیا نگران نباش من مراقبتم
(تهیونگ و ا.ت لباساشونو پوشیدن)
وارد کاخ شدیم من ازین کاخ متنفرم
+مطمعنی خوبی؟از وقتی پدرت زنگ زده رنگت پریده
_گفتم نگران نباش
خدمتکار:خوش اومدید
+آع م..ممنون
خدمتکار:بفرمایید از این ور ارباب پدرتون گفتن شما برید اتاقشون
_خودم میدونم
ا.ت:وهرد اتاق شدیم خیلی جو ترسناکی داشت پدرت تهیونگ پشتش به ما بود و رو صندلی نشسته بود
^پس اومدین
_سلام
ترسیده بودم دست تهیونگو محکم گرفتم و فشار دادم جوری که تهیونگ اذیت شد
_از هیچی نترس اون فقط یه عوضیه دختر بازه که هیچکاری نمیتونه بکنه(تو گوش ا.ت)
+اوهوم
^تو قبلا رو حرفم حرف نمیزدی حالا کسی که باید باهاش ازدواج کنی رو شکنجه میکنی؟
_تنها کسی که من میتونم باهاش ازدواج کنم ا.ته《داد》
^که اینطور پس کسی که باید از بین بره ا.ته
باشه همین کارو میکنم
پدر تهیونگ تفنگش رو بالا برد تا به ا.ت شلیک کنه ولی تهیونگ....
پایان
خلاصه از بابای تهیونگ بدم میاد نمیدونم چرا رو اصابه🗿😃
شرط لایک:۱0
شرط کامنت:۱۰ کامنت
۱۷.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.