𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶²¹
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
یونگی: نگران نباش ، باهم درستش میکنیم نمیزارم اتفاقی برای تو و نه جیمین و هوسوک بیوفته خب؟
ا/ت: اوهوم
ا/ت ویو: تت بغل یونگی خیلی اروم گریه میکردم ، میترسیدم که براشون اتفاقی بیوفته حالم اصن خوب نبود....اگه یه درصد یه چیزی بشه هیچ وقت خودمو نمیبخشم...
عرق سردی که رو پیشونیم نشسته بودو کاملا حس میکردم همین طور لرزش ریز دستامو
حس حالت تهوع منو از بغل یونگی بیرون آورد به سمت دست شویی برد...
وارد دستشویی که شدم یونگی ام با من وارد شد ...
یونگی: ا/ت چت شد یهو....میخوای بریم بیمارستان
سرمو به معنی نه تکون دادم و دست و صورتمو آب زدم تا یکم حالم جا بیاد....
یونگی: فشارت افتاده ..... چیزی میخوری بیارم؟
دوباره زدم زیر گریه و به یونگی نگاه کردم..
ا/ت: یونگیییی....هوسوک چی میشه الان؟
نفس عمیقی کشید و چشماش. بست و منو سمت خودش کشید ، ساکت مونده بود و آروم با دستش به پشتم میزد
میتونستم متوجه بشم که اونم نگرانشونه ولی بخاطر اینکه من از استرسم کم بشه بروز نمیده..
◆◇◇◇◇◇◇◆
"هوسوک_جیمین"
راوی: با صدای آلارم از خواب بیدار شد صداشو قطع کرد....۱ دقیقه تو جاش غلط خورد و بعدش بلند شد طبق عادت همیشگی رفت و دوش گرفت...
بعد از اینکه از حموم اومد بیرون سمت جیمین رفت و صداش کرد تا بیدار شه..
هوسوک: جیمینا....بیدار شو دیرت میشه هااا
جیمین: فقط ۵ دقیقه دیگه هیونگ (خواب الود)
هوسوک: میترسم خواب بمونی....پاشووو
راوی: با بی میلی بلند شد و لب تخت نشست
یکم بعد لینکه صورتشو شست از اتاق بیرون اومد سر میز نشست و مشغول صبحونه خوردن شد....بعد از صبحونه حاظر شدن تا هرکدوم به کار خودش برسه ....
از خونه بیرون اومدن ، هنوز درو نبسته بودن که کسی صداشون زد...
+ااممممم ببخشید
هوسوک: بله؟
+ آقای جانگ؟
هوسوک: ......
◆◇◇◇◇◇◇◆
"ا/ت_یونگی"
میتونستم متوجه بشم که اونم نگرانشونه ولی بخاطر اینکه من استرسم کم بشه بروز نمیده...
فعلا همه چی اروم بود تا اینکه در خونه با صدای بدی شکسته شد....
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
یونگی: نگران نباش ، باهم درستش میکنیم نمیزارم اتفاقی برای تو و نه جیمین و هوسوک بیوفته خب؟
ا/ت: اوهوم
ا/ت ویو: تت بغل یونگی خیلی اروم گریه میکردم ، میترسیدم که براشون اتفاقی بیوفته حالم اصن خوب نبود....اگه یه درصد یه چیزی بشه هیچ وقت خودمو نمیبخشم...
عرق سردی که رو پیشونیم نشسته بودو کاملا حس میکردم همین طور لرزش ریز دستامو
حس حالت تهوع منو از بغل یونگی بیرون آورد به سمت دست شویی برد...
وارد دستشویی که شدم یونگی ام با من وارد شد ...
یونگی: ا/ت چت شد یهو....میخوای بریم بیمارستان
سرمو به معنی نه تکون دادم و دست و صورتمو آب زدم تا یکم حالم جا بیاد....
یونگی: فشارت افتاده ..... چیزی میخوری بیارم؟
دوباره زدم زیر گریه و به یونگی نگاه کردم..
ا/ت: یونگیییی....هوسوک چی میشه الان؟
نفس عمیقی کشید و چشماش. بست و منو سمت خودش کشید ، ساکت مونده بود و آروم با دستش به پشتم میزد
میتونستم متوجه بشم که اونم نگرانشونه ولی بخاطر اینکه من از استرسم کم بشه بروز نمیده..
◆◇◇◇◇◇◇◆
"هوسوک_جیمین"
راوی: با صدای آلارم از خواب بیدار شد صداشو قطع کرد....۱ دقیقه تو جاش غلط خورد و بعدش بلند شد طبق عادت همیشگی رفت و دوش گرفت...
بعد از اینکه از حموم اومد بیرون سمت جیمین رفت و صداش کرد تا بیدار شه..
هوسوک: جیمینا....بیدار شو دیرت میشه هااا
جیمین: فقط ۵ دقیقه دیگه هیونگ (خواب الود)
هوسوک: میترسم خواب بمونی....پاشووو
راوی: با بی میلی بلند شد و لب تخت نشست
یکم بعد لینکه صورتشو شست از اتاق بیرون اومد سر میز نشست و مشغول صبحونه خوردن شد....بعد از صبحونه حاظر شدن تا هرکدوم به کار خودش برسه ....
از خونه بیرون اومدن ، هنوز درو نبسته بودن که کسی صداشون زد...
+ااممممم ببخشید
هوسوک: بله؟
+ آقای جانگ؟
هوسوک: ......
◆◇◇◇◇◇◇◆
"ا/ت_یونگی"
میتونستم متوجه بشم که اونم نگرانشونه ولی بخاطر اینکه من استرسم کم بشه بروز نمیده...
فعلا همه چی اروم بود تا اینکه در خونه با صدای بدی شکسته شد....
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
۱۳.۸k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.