part 173
#part_173
#فرار
کتی همیشه به هر مدلی که شده مارو میچسبونه بهم حتی مجبورمون کرد تو یه اتاق بخوابیم با این که به قول خودش به حرف پسرش شک داشت روز اولم که گفت محرم شدیم الان رفته یکیو بیاره صیغه بخونن ارسلان که نگاه سردرگم منو دید گفت
- چیه ؟ نکنه باز باید قانعت کنم مجبوریم ؟؟
با حرص نگاش کردم و بی حرف راه افتادم سمت اتاقش زود تر از اون وارد اتاق شدم و خسته بعد از اینهمه استرس فقط رفتم تو حموم و شلوارمو عوض کردم امروز به اندازه کافی استرس و تنش داشتم دیگه فقط خواب ارومم میکنه افتادم رو تخت و بی توجه به ارسلان که رو کاناپه بود سرم به بالشت نرسیده بیهوش شدم صبح با صدای غرغرای دیانا از خواب نازم بیدار شدم ای الهی جنازتو خاک پس بزنه دیانا من تورو آدم نکنم نیکا نیستم ارسلانم میفهمی ارسلاننن
چون از خواب نازم بیدارم کرده بود تا میتونستم پاچشو گرفتم والا دختره بی شعور نشسته رو کمرم موهامو میکشه وحشی امازونی بازم حس خر سواریش گل کرد اومد ور دل من منم که دیانا قربونم بره دل نمیکنم که هی دیانا حرصم داد هی حرصم داد اخرم ارسلان اومد قشنگ عین پرکاه بلندم کرد نشوندم رو تخت من نمیدونم این پسره کار وزندگی نداره سرکار نمیره همش ور دل ننش و من بدبخت پلاسه بعد که کلی دیانا و ارسلان به قیافم خندیدن مجبورم کردن برم دست و صورتمو بشورم تا جلوی بابای دیاتا دختر شایسته ای واسه این ارسلان بیشعور به نظر بیام یعنی به خودم قول دادم بابای دیانارو که د یدم جیغ بزنم بگم بابا از سر پسرتونم زیادم به جون خودم اخه کی میتونه این کروکدیلو تحمل کنه جز منه بدبخت که خدا همه جوره زده تو سرم نشوندتم پیش این برج متحرک خلاصش کنم براتون اینا جدمو اوردن جلوی چشمم اخرم دیانا ارسلانو انداخت بیرون و منم شوت کرد جلو میز تا باز با این رنگ روغناش نقاشیم کنه اخه بگو بابا مگه میخوام عقد کنم یه چهار تا کلمه عربی که این حرفا رو نداره خدا منو از دست این کنه نجات بده تا تکون میخوردم عین نامادری سیندرلا نگام میکرد بعدم که اماده شدم عین اسکن هی از بالا به پایین از پایین به بالا اخرم سرش یه جیغ بنفش کشیدم تا ولم کرد اینو باید گاااااز گرفت فقط نگام که با ساعت افتاد کپ کردم
#فرار
کتی همیشه به هر مدلی که شده مارو میچسبونه بهم حتی مجبورمون کرد تو یه اتاق بخوابیم با این که به قول خودش به حرف پسرش شک داشت روز اولم که گفت محرم شدیم الان رفته یکیو بیاره صیغه بخونن ارسلان که نگاه سردرگم منو دید گفت
- چیه ؟ نکنه باز باید قانعت کنم مجبوریم ؟؟
با حرص نگاش کردم و بی حرف راه افتادم سمت اتاقش زود تر از اون وارد اتاق شدم و خسته بعد از اینهمه استرس فقط رفتم تو حموم و شلوارمو عوض کردم امروز به اندازه کافی استرس و تنش داشتم دیگه فقط خواب ارومم میکنه افتادم رو تخت و بی توجه به ارسلان که رو کاناپه بود سرم به بالشت نرسیده بیهوش شدم صبح با صدای غرغرای دیانا از خواب نازم بیدار شدم ای الهی جنازتو خاک پس بزنه دیانا من تورو آدم نکنم نیکا نیستم ارسلانم میفهمی ارسلاننن
چون از خواب نازم بیدارم کرده بود تا میتونستم پاچشو گرفتم والا دختره بی شعور نشسته رو کمرم موهامو میکشه وحشی امازونی بازم حس خر سواریش گل کرد اومد ور دل من منم که دیانا قربونم بره دل نمیکنم که هی دیانا حرصم داد هی حرصم داد اخرم ارسلان اومد قشنگ عین پرکاه بلندم کرد نشوندم رو تخت من نمیدونم این پسره کار وزندگی نداره سرکار نمیره همش ور دل ننش و من بدبخت پلاسه بعد که کلی دیانا و ارسلان به قیافم خندیدن مجبورم کردن برم دست و صورتمو بشورم تا جلوی بابای دیاتا دختر شایسته ای واسه این ارسلان بیشعور به نظر بیام یعنی به خودم قول دادم بابای دیانارو که د یدم جیغ بزنم بگم بابا از سر پسرتونم زیادم به جون خودم اخه کی میتونه این کروکدیلو تحمل کنه جز منه بدبخت که خدا همه جوره زده تو سرم نشوندتم پیش این برج متحرک خلاصش کنم براتون اینا جدمو اوردن جلوی چشمم اخرم دیانا ارسلانو انداخت بیرون و منم شوت کرد جلو میز تا باز با این رنگ روغناش نقاشیم کنه اخه بگو بابا مگه میخوام عقد کنم یه چهار تا کلمه عربی که این حرفا رو نداره خدا منو از دست این کنه نجات بده تا تکون میخوردم عین نامادری سیندرلا نگام میکرد بعدم که اماده شدم عین اسکن هی از بالا به پایین از پایین به بالا اخرم سرش یه جیغ بنفش کشیدم تا ولم کرد اینو باید گاااااز گرفت فقط نگام که با ساعت افتاد کپ کردم
۱.۸k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.