فیک مافیا
فیک مافیا
ژانر : مافیایی _ عاشقانه
میون +
مینگی -
part 2
+مجبوری بری؟
- بهت که گفتم عزیزم باید برم زود برمیگردم ، سر یه هفته برمیگردم ، چشم به هم بزنی اومدم .
میون بغلش کرد : آخه من...
مینگی به چشماش نگاه کرد : تو چی
میون لبخند زد : هیچی چیز مهمی نیست وقتی برگشتی راجبش صحبت میکنیم.
مینگی با اخم ریزی گفت : بهم بگو عشقم چی شده
+ گفتم که مهم نیست بیخیالش اصن میای قبل رفتنت بریم بستنی بخوریم؟
مینگی با شنیدن اسم بستنی خندید : وای آره چند وقتی میشه که نخوردم بریم خرگوشم.
چند دقیقه بعدش اونا توی مغازه بستنی فروشی روبروی عکاسی میون نشسته بودن و بستنی وانیل و شکلات میخوردن .
- هنوز یادم نرفته که یه چیزی میخواستی بهم بگی.
+وای بیخیال از بستنی لذت ببر .
مینگی هوف کشید و با چشماش رد بستنی ای که کنار لب میون بود رو گرفت این حالت باعث شد خندش بگیره : عشقم گوشه ی لبت بستنیه
میون سرخ شد : چی؟ کجاش؟
کیفش رو باز کرد تا دنبال آینه بگرده که یک دفعه مینگی خودشو جلو کشید و تیکه شکلات گوشه ی لبش رو لیس زد .
میون پنیک کرد و با تعجب به مینگی نگاه کرد مینگی خندید : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی
+ این چه کاری بود که کردی .
- مگه بد بود؟! دیگه نیازی هم به آینه نداری.
میون اخم کرد .
مینگی با پوزخند گفت : تو که بدت نیومد.
میون به بازوش مشت زد : منحرف.
صدای خنده ی هردوشون بلند شد.
اونا به معنای واقعی احساس خوشبختی میکردن میون تنها دلخوشی مینگی بود تنها دلیلی که باعث میشد مینگی لحظه شماری کنه تا از سفر برگرده
و مینگی تنها عشق میون تنها کسی که تونسته بود دلش و بدست بیاره و میون خالصانه اونو دوست داشت و حاضر بود هرکاری واسش بکنه
مینگی بلند شد و دستشو سمت میون دراز کرد : پاشو خرگوشم داره دیرم میشه.
میون برخلاف میلش دستشو گرفت و بلند شد . چند دقیقه بعد میون دوباره توی بغل مینگی بود و با بغض پشت گردنشو نوازش میکرد : دلم واست تنگ میشه
- منم دلم تنگ میشه واست عروسکم
+ زود برگرد باشه؟
- قول میدم زود میام هی وایسا ببینم داری گریه میکنی؟
+ نه نه
میون اینو گفت و اشکاشو پاک کرد
مینگی اخم کرد : اینجوری نکن عشقم بار اولم نیست که ، اگرم کار نداشتم نمیرفتم زود میام باشه؟
میون لبخند زد : باشه
یک ساعت بعد اونا توی فرودگاه سئول بودن و میون تند تند داشت واسه مینگی ای که به آمریکا پرواز داشت دست تکون میداد و خداحافظی میکرد.
ژانر : مافیایی _ عاشقانه
میون +
مینگی -
part 2
+مجبوری بری؟
- بهت که گفتم عزیزم باید برم زود برمیگردم ، سر یه هفته برمیگردم ، چشم به هم بزنی اومدم .
میون بغلش کرد : آخه من...
مینگی به چشماش نگاه کرد : تو چی
میون لبخند زد : هیچی چیز مهمی نیست وقتی برگشتی راجبش صحبت میکنیم.
مینگی با اخم ریزی گفت : بهم بگو عشقم چی شده
+ گفتم که مهم نیست بیخیالش اصن میای قبل رفتنت بریم بستنی بخوریم؟
مینگی با شنیدن اسم بستنی خندید : وای آره چند وقتی میشه که نخوردم بریم خرگوشم.
چند دقیقه بعدش اونا توی مغازه بستنی فروشی روبروی عکاسی میون نشسته بودن و بستنی وانیل و شکلات میخوردن .
- هنوز یادم نرفته که یه چیزی میخواستی بهم بگی.
+وای بیخیال از بستنی لذت ببر .
مینگی هوف کشید و با چشماش رد بستنی ای که کنار لب میون بود رو گرفت این حالت باعث شد خندش بگیره : عشقم گوشه ی لبت بستنیه
میون سرخ شد : چی؟ کجاش؟
کیفش رو باز کرد تا دنبال آینه بگرده که یک دفعه مینگی خودشو جلو کشید و تیکه شکلات گوشه ی لبش رو لیس زد .
میون پنیک کرد و با تعجب به مینگی نگاه کرد مینگی خندید : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی
+ این چه کاری بود که کردی .
- مگه بد بود؟! دیگه نیازی هم به آینه نداری.
میون اخم کرد .
مینگی با پوزخند گفت : تو که بدت نیومد.
میون به بازوش مشت زد : منحرف.
صدای خنده ی هردوشون بلند شد.
اونا به معنای واقعی احساس خوشبختی میکردن میون تنها دلخوشی مینگی بود تنها دلیلی که باعث میشد مینگی لحظه شماری کنه تا از سفر برگرده
و مینگی تنها عشق میون تنها کسی که تونسته بود دلش و بدست بیاره و میون خالصانه اونو دوست داشت و حاضر بود هرکاری واسش بکنه
مینگی بلند شد و دستشو سمت میون دراز کرد : پاشو خرگوشم داره دیرم میشه.
میون برخلاف میلش دستشو گرفت و بلند شد . چند دقیقه بعد میون دوباره توی بغل مینگی بود و با بغض پشت گردنشو نوازش میکرد : دلم واست تنگ میشه
- منم دلم تنگ میشه واست عروسکم
+ زود برگرد باشه؟
- قول میدم زود میام هی وایسا ببینم داری گریه میکنی؟
+ نه نه
میون اینو گفت و اشکاشو پاک کرد
مینگی اخم کرد : اینجوری نکن عشقم بار اولم نیست که ، اگرم کار نداشتم نمیرفتم زود میام باشه؟
میون لبخند زد : باشه
یک ساعت بعد اونا توی فرودگاه سئول بودن و میون تند تند داشت واسه مینگی ای که به آمریکا پرواز داشت دست تکون میداد و خداحافظی میکرد.
۹.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.