We were just friends but...P.1
شخصیت ها : ا.ت و جیمین
ا.ت 18 سالشه
جیمین 18 سالشه
جیمین و ا.ت یک هفته است که باهمند ولی از هم خجالت می کشند ، اونها تو مدرسه باهم آشنا شدن کلی سال رفیف فاب بودن ولی کم کم جیمین رو ا.ت کراش زد و هی بهش نزدیک شد و همین رفتارای جیمین باعث شد که ا.ت رو جیمین کراش بزنه . ا.ت انیقدر از جیمین خجالت می کشه که تاحالا کیس نداشتن و جیمین به خاطر همین به علاقه ی ا.ت نسبت به خودش شک داره
امروز ا.ت ویو :
جیمین لعنتی چرا حس می کنی من دوست ندارم
اهههه ما وقتایی که باهمیم یا نیستیم من همش بت فکر می کنم و کلی خیال می بافم ولی وقتی پیشمی تو چشمات نگاه می کنم ناخوداگاه نمی تونم
*ا.ت زنگ به جیمین
جیمین : سلام ، جانم ؟
وقته شیطونیه ا.ت : هی بیب
جیمین : ا..ا.ت چیزی ش.شده ؟
ا.ت : ن چی باید بشه فقط دلم برات تنگ شده
*زنگ در خورد
ا.ت : بیبی خونه دارن در می زنن الان بت زنگ می زنم
*پایان تماس
درو باز کردم که با صحنه ای که دیدم خندم گرفت
جیمین : خب امروز یک چیزای عجیبی می گفتی . بیب و از این حرفا ( جیمین داره از جلوی در میاد سمت ا.ت اروم اروم ک ا.تم عقب عقب میره
ا.ت : خب چیز راستش
جیمین : بیب نمی خوای یک دره شبیه دوست دختر دوست پسرا رفتار کنیم ؟
ا.ت : به خاطر همین بهت گفتم بیب دیگه اسکل
جیمین : نیم وجبی رو نگا ( ا.ت رو میندازه رو شونش و پرتش می کنه رو کاناپه و خودشم روش خیمه می زنه )
ا.ت در حالی که گونه هاش سرخ شده : ج..جیمی..ن ت.تو مطمعن.ای ؟ [ عاقا این . یعنی لکنت گرفتن ]
جیمین در حالی که سرش رو به ا.ت نزدیک می کنه و به لبای ا.ت خیره شده : من دوست دارم لعنتی ... اینو بفهم .... تو عم حسی بم داری ؟
ا.ت : م.من....من دوست دارم
همون لحطه که اینو گفتم جیمین لباشو محکم به لبام کوبوند و مک می زد
حس عجیبی داشتم قلبم داش تند می زد
^ادامه دارد...^
ا.ت 18 سالشه
جیمین 18 سالشه
جیمین و ا.ت یک هفته است که باهمند ولی از هم خجالت می کشند ، اونها تو مدرسه باهم آشنا شدن کلی سال رفیف فاب بودن ولی کم کم جیمین رو ا.ت کراش زد و هی بهش نزدیک شد و همین رفتارای جیمین باعث شد که ا.ت رو جیمین کراش بزنه . ا.ت انیقدر از جیمین خجالت می کشه که تاحالا کیس نداشتن و جیمین به خاطر همین به علاقه ی ا.ت نسبت به خودش شک داره
امروز ا.ت ویو :
جیمین لعنتی چرا حس می کنی من دوست ندارم
اهههه ما وقتایی که باهمیم یا نیستیم من همش بت فکر می کنم و کلی خیال می بافم ولی وقتی پیشمی تو چشمات نگاه می کنم ناخوداگاه نمی تونم
*ا.ت زنگ به جیمین
جیمین : سلام ، جانم ؟
وقته شیطونیه ا.ت : هی بیب
جیمین : ا..ا.ت چیزی ش.شده ؟
ا.ت : ن چی باید بشه فقط دلم برات تنگ شده
*زنگ در خورد
ا.ت : بیبی خونه دارن در می زنن الان بت زنگ می زنم
*پایان تماس
درو باز کردم که با صحنه ای که دیدم خندم گرفت
جیمین : خب امروز یک چیزای عجیبی می گفتی . بیب و از این حرفا ( جیمین داره از جلوی در میاد سمت ا.ت اروم اروم ک ا.تم عقب عقب میره
ا.ت : خب چیز راستش
جیمین : بیب نمی خوای یک دره شبیه دوست دختر دوست پسرا رفتار کنیم ؟
ا.ت : به خاطر همین بهت گفتم بیب دیگه اسکل
جیمین : نیم وجبی رو نگا ( ا.ت رو میندازه رو شونش و پرتش می کنه رو کاناپه و خودشم روش خیمه می زنه )
ا.ت در حالی که گونه هاش سرخ شده : ج..جیمی..ن ت.تو مطمعن.ای ؟ [ عاقا این . یعنی لکنت گرفتن ]
جیمین در حالی که سرش رو به ا.ت نزدیک می کنه و به لبای ا.ت خیره شده : من دوست دارم لعنتی ... اینو بفهم .... تو عم حسی بم داری ؟
ا.ت : م.من....من دوست دارم
همون لحطه که اینو گفتم جیمین لباشو محکم به لبام کوبوند و مک می زد
حس عجیبی داشتم قلبم داش تند می زد
^ادامه دارد...^
۵.۹k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.