𝐓𝐡𝐞 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭
𝐓𝐡𝐞 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭
¢ آسیب زیادی به بیمار وارد شده. احتمالا فردا بهوش میاد.
+ باشه بسیار متشکرم.
بعد از رفتن دکتر، جونگ کوک که با بغض به خواهرش که روی تخت بود زل زده بود از تهیونگ پرسید : هیونگ حالش خوب میشه؟
تهیونگ دستشو روی شونه ی برادر زنش گذاشت و گفت : من مطمعنم اون دوباره با لبخند هاش زندگیمون رو رنگی میکنه.
تهیونگ که بی صدا اشک میریخت، جونگ کوکی که مدام دست های خواهرش رو میبوسید، صحنه ی دردناکی ساخته بودن.
فردا صبح :
تهیونگ تمام شب به ا.ت زل زده بود. شاید که بهوش بیاد. ناگهان دستای دختر لرزید و پلکاش باز شد. با صدای لرزانش گفت : تهیونگا....
+ عزیزم بیدار شدی؟
_ عا آره.
& آبجی.
اروم خواهرشو بغل کرد.
_ جونگ کوکا ازت ممنونم که همیشه کنارمی. خیلی دوست دارم.
جونگ کوک در حالی که داشت گریه میکرد گفت : منم دوست دارم ابجی بیشتر از تمام زندگیم دوست دارم.
_ تهیونگا خیلی دوست دارم. مرسی منو به جاده ی ابدی بردی.
+ جاده ابدی؟
_ آره.
_ منم دوست دارم فرشته ی زندگیم.
موهای ا.ت رو بوسید.
_ میشه منو ببوسی؟ احساس میکنم اینجوری خوب میشم.
تهیونگ اروم لباشو روی لبای فرشتش گذاشت. جوری میبوسید که انگار قراره نبود تموم شه. بعد از تموم شدن بوسه به دوست دخترش خیره شد. چشماشو بسته بود و لبخند میزد. پوستش به سفیدی برف شده بود. لباش کمرنگ شده بود و از همه بدتر نبضش دیگه نمیزد..........
پیرمرد عصاشو برداشت و به بیرون خیره شد.
= آقای کیم. 𝟒𝟖 سال گذشته و شما هنوز نتونستین فراموشش کنین؟
پیر مرد درحالی که از پنجره به بیرون خیره شده بود گفت : من هرگز نتونستم. تنها دلیلی هم که دارم زنده هستم این بود که من میخواستم این کتابو بنویسم. وگرنه من همون جا که ا.ت مرد باهاش مردم. من 𝟐𝟕 سال زندگی کردم و 𝟕𝟓 سال عمر کردم. اینا دو چیز متفاوتن.
= در مورد کتابی جاده ی ابدی چیز دیگه نمی خواین بگین؟
پیرمرد برگشت و با لبخند گفت : خیر متشکرم.
خبر نگار که داشت وسایلشو جمع میکرد گفت : ما از شما ممنونیم که برای ما وقت گذاشتین.
بعد از رفتن خبرنگارا به سمت قبرستان رفت. وقتی به قبر خواهرش و تهیونگ نگاه کرد و اروم اشک ریخت: تهیونگا همونطور که بهت قول دادم داستانتونو نوشتم از زبون تو . خوشحالم که توی اون دنیا به هم رسیدین. من جئون جونگ کوک به قولم عمل کردم.
میدونم انتظار نداشتین که تهش اینجوری شه ولی شرمنده. راستش میخواستم یه مقدار متفاوت باشه. به هر حال به هم رسیدن. البته تو اون دنیا 😂😂. مرسی که تا اینجا باهام بودین. بوس به همتون 💖💖💖💖
اگر آخرشو نفهمیدین تو کامنتا بگین توضیح بدم. لایک و کامنت یادتون نره 💖💖
¢ آسیب زیادی به بیمار وارد شده. احتمالا فردا بهوش میاد.
+ باشه بسیار متشکرم.
بعد از رفتن دکتر، جونگ کوک که با بغض به خواهرش که روی تخت بود زل زده بود از تهیونگ پرسید : هیونگ حالش خوب میشه؟
تهیونگ دستشو روی شونه ی برادر زنش گذاشت و گفت : من مطمعنم اون دوباره با لبخند هاش زندگیمون رو رنگی میکنه.
تهیونگ که بی صدا اشک میریخت، جونگ کوکی که مدام دست های خواهرش رو میبوسید، صحنه ی دردناکی ساخته بودن.
فردا صبح :
تهیونگ تمام شب به ا.ت زل زده بود. شاید که بهوش بیاد. ناگهان دستای دختر لرزید و پلکاش باز شد. با صدای لرزانش گفت : تهیونگا....
+ عزیزم بیدار شدی؟
_ عا آره.
& آبجی.
اروم خواهرشو بغل کرد.
_ جونگ کوکا ازت ممنونم که همیشه کنارمی. خیلی دوست دارم.
جونگ کوک در حالی که داشت گریه میکرد گفت : منم دوست دارم ابجی بیشتر از تمام زندگیم دوست دارم.
_ تهیونگا خیلی دوست دارم. مرسی منو به جاده ی ابدی بردی.
+ جاده ابدی؟
_ آره.
_ منم دوست دارم فرشته ی زندگیم.
موهای ا.ت رو بوسید.
_ میشه منو ببوسی؟ احساس میکنم اینجوری خوب میشم.
تهیونگ اروم لباشو روی لبای فرشتش گذاشت. جوری میبوسید که انگار قراره نبود تموم شه. بعد از تموم شدن بوسه به دوست دخترش خیره شد. چشماشو بسته بود و لبخند میزد. پوستش به سفیدی برف شده بود. لباش کمرنگ شده بود و از همه بدتر نبضش دیگه نمیزد..........
پیرمرد عصاشو برداشت و به بیرون خیره شد.
= آقای کیم. 𝟒𝟖 سال گذشته و شما هنوز نتونستین فراموشش کنین؟
پیر مرد درحالی که از پنجره به بیرون خیره شده بود گفت : من هرگز نتونستم. تنها دلیلی هم که دارم زنده هستم این بود که من میخواستم این کتابو بنویسم. وگرنه من همون جا که ا.ت مرد باهاش مردم. من 𝟐𝟕 سال زندگی کردم و 𝟕𝟓 سال عمر کردم. اینا دو چیز متفاوتن.
= در مورد کتابی جاده ی ابدی چیز دیگه نمی خواین بگین؟
پیرمرد برگشت و با لبخند گفت : خیر متشکرم.
خبر نگار که داشت وسایلشو جمع میکرد گفت : ما از شما ممنونیم که برای ما وقت گذاشتین.
بعد از رفتن خبرنگارا به سمت قبرستان رفت. وقتی به قبر خواهرش و تهیونگ نگاه کرد و اروم اشک ریخت: تهیونگا همونطور که بهت قول دادم داستانتونو نوشتم از زبون تو . خوشحالم که توی اون دنیا به هم رسیدین. من جئون جونگ کوک به قولم عمل کردم.
میدونم انتظار نداشتین که تهش اینجوری شه ولی شرمنده. راستش میخواستم یه مقدار متفاوت باشه. به هر حال به هم رسیدن. البته تو اون دنیا 😂😂. مرسی که تا اینجا باهام بودین. بوس به همتون 💖💖💖💖
اگر آخرشو نفهمیدین تو کامنتا بگین توضیح بدم. لایک و کامنت یادتون نره 💖💖
۲۰.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.