فیک فرشته در باطن شیطان پارت ۱
پارت اول
ویو ا/ت
خب سلام و علیک خدمت شما همانطور که نویسنده نسبتا محترم منو معرفی کرد بنده بسیار بی ادب تشریف دارن من پدرم تو کار مافیا هست و ما یه شرکت داریم نه خیلی بدبختیم نه خیلی ثروتمند ولی دستمون تو جیبه خودمونه دیگه خب حالا بریم سراغ داستان .
عین یه روز عادی دیگه از خواب بیدار شدم تا اومدم بلند بشم زارت کمرم گرف بابا با نمیتونم یذره شاخ باشیم اهه با کلی دردسر رفتم دستشویی و روتین روزانه رو انجام دادم رفتم پایین تا صبحانه بخورم و با میزی که دیدم کرکام به وضوح ریخت و مادرم را در کنار میز دیدم
ا/ت:خب خب مامان خانم چه کرده همرو دیوونه کرده.
م/ت:بله دیگه وقتی مادرت این باشه دیگه چه انتظاری داری اخه سلیته خانم
ا/ت:بله بله صحیح .
م/ت: خب حالا لوس نشو برو غذاتو بخور بچه
ب/ت:میبینم مادر دختری خوب گرم گرفتینا
ا/ت:پریدم بغل بابام و گفتم سلام پدری خوبی ؟؟
ب/ت:معلومه که خوبم دختر بابا
م/ت:خب بابا عوق حالم بهم خورد اههه
رفتیم سر میز داشتم با لذت غذامو می خوردم که بابام گفت
ب/ت:ا/ت من با اقای پارک جیمین قراره یه قرارداد امضا کنم توام میای
ا/ت :میشه نیام
ب/ت:نچ باید بیای
(پرش زمانی به بعد صبحانه و رفتن به شرکت ) (حاله نوشتن ندارم به مولا )
جیمین ویو :
امروز با یکی به اسم مین چهوون قرارداد قراره ببندم فک کنم یه دخترم داره که قراره بیاره
رو میز شرکت نشسته بودم که صدای در زدن رو شنیدم گفتم بیا تو که مین چهوون و دخترش توی چهارچوب در نمایان شد به دخترش می خورد رو مخ باشه ازش خوشم نیومد تو نگاه اول اومدن نشستن و شروع کردیم به بستن قرارداد که .
نگاهی به سود و بوجه شرکت کردم که دیدم سودشون برای معامله کافی نیس .
جیمین : اقای مین من نمیتونم این قرارداد رو بپذیرم.
مین :ببخشید اقای پارک چرا ؟؟
جیمین:سود شما کافی نیس و شرکت شما تو این ماه خیلی ضرر داشته و دارین تقریبا به سوی برشکستگی میرین .
مین : اقای پارک میتونین یه ماه دیگه وقت بدین تا من بتونم خودمو بکشم بالا لطفا اقای پارک ؟
جیمین : بخاطره احترام شما باشه ولی فقط یه ماه .
مین : مرسی
ا/ت ویو :
باورم نمیشه با شک داشتم به مکالمه گوش می کردم که رسیدیم خونه برگشتم به بابام با داد گفتم :
پایان .
بچها لایک یادتون نره اینو طولانی نوشتم بعدش هم قراره اتفاق های جالبی بیوفته پس حمایت کنید ببینم چقد لایک داره کامنت هم بالای ۵ تا و لایک هم دیگه بالای ۷ تا دیگه
ویو ا/ت
خب سلام و علیک خدمت شما همانطور که نویسنده نسبتا محترم منو معرفی کرد بنده بسیار بی ادب تشریف دارن من پدرم تو کار مافیا هست و ما یه شرکت داریم نه خیلی بدبختیم نه خیلی ثروتمند ولی دستمون تو جیبه خودمونه دیگه خب حالا بریم سراغ داستان .
عین یه روز عادی دیگه از خواب بیدار شدم تا اومدم بلند بشم زارت کمرم گرف بابا با نمیتونم یذره شاخ باشیم اهه با کلی دردسر رفتم دستشویی و روتین روزانه رو انجام دادم رفتم پایین تا صبحانه بخورم و با میزی که دیدم کرکام به وضوح ریخت و مادرم را در کنار میز دیدم
ا/ت:خب خب مامان خانم چه کرده همرو دیوونه کرده.
م/ت:بله دیگه وقتی مادرت این باشه دیگه چه انتظاری داری اخه سلیته خانم
ا/ت:بله بله صحیح .
م/ت: خب حالا لوس نشو برو غذاتو بخور بچه
ب/ت:میبینم مادر دختری خوب گرم گرفتینا
ا/ت:پریدم بغل بابام و گفتم سلام پدری خوبی ؟؟
ب/ت:معلومه که خوبم دختر بابا
م/ت:خب بابا عوق حالم بهم خورد اههه
رفتیم سر میز داشتم با لذت غذامو می خوردم که بابام گفت
ب/ت:ا/ت من با اقای پارک جیمین قراره یه قرارداد امضا کنم توام میای
ا/ت :میشه نیام
ب/ت:نچ باید بیای
(پرش زمانی به بعد صبحانه و رفتن به شرکت ) (حاله نوشتن ندارم به مولا )
جیمین ویو :
امروز با یکی به اسم مین چهوون قرارداد قراره ببندم فک کنم یه دخترم داره که قراره بیاره
رو میز شرکت نشسته بودم که صدای در زدن رو شنیدم گفتم بیا تو که مین چهوون و دخترش توی چهارچوب در نمایان شد به دخترش می خورد رو مخ باشه ازش خوشم نیومد تو نگاه اول اومدن نشستن و شروع کردیم به بستن قرارداد که .
نگاهی به سود و بوجه شرکت کردم که دیدم سودشون برای معامله کافی نیس .
جیمین : اقای مین من نمیتونم این قرارداد رو بپذیرم.
مین :ببخشید اقای پارک چرا ؟؟
جیمین:سود شما کافی نیس و شرکت شما تو این ماه خیلی ضرر داشته و دارین تقریبا به سوی برشکستگی میرین .
مین : اقای پارک میتونین یه ماه دیگه وقت بدین تا من بتونم خودمو بکشم بالا لطفا اقای پارک ؟
جیمین : بخاطره احترام شما باشه ولی فقط یه ماه .
مین : مرسی
ا/ت ویو :
باورم نمیشه با شک داشتم به مکالمه گوش می کردم که رسیدیم خونه برگشتم به بابام با داد گفتم :
پایان .
بچها لایک یادتون نره اینو طولانی نوشتم بعدش هم قراره اتفاق های جالبی بیوفته پس حمایت کنید ببینم چقد لایک داره کامنت هم بالای ۵ تا و لایک هم دیگه بالای ۷ تا دیگه
۷.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.