part 13
(۷روز بعد )
۷ روز از عمل ا.ت گذشته توی این مدت تنها کاری که میکنم روز ها میرم شرکت از عصر تا صبح توی بیمارستان
از لحاظ روحی صفرم برای اولین بار ....
هانا و جین خیلی هوامو دارن ولی فایده ای نداره تنها چیزی که میتونه حالمو خوب کنه بهوش اومدن ا.ته
امروز شرکت تعطیله نیازی نیست جایی برم
نشته بودم پشت پنجره ی ایسیو و ا.ت رو تماشا میکردم
که جین اومد کنارم و نشست رو کرد بهم گفت :جی هوپ
بیا بریم خونه یه یکم بخواب الان ۷ روز کامله که فقط چرت می زنی خواب درست نداری بیا بریم خونه بخواب حموم برو منم برات یکم غذا درست میکنم بعد دوباره میام بیمارستان لطفا
که در جواب بهش گفتم:اگه من بیام خونه کی پیش ا.ت میمونه ؟
که صدای هانا اومد وگفت :من پیشش میموندم امروز کاری ندارم
جین راست میگه برو خونه و یکم به خودت برس اگه ا.ت بهوش بیاد و تورو با این قد وقیافه ببینه زره ترک میشه
حرف هانا درست بود این چند وقت اصلا به خودم نرسیدم مثل به هیولا شدم
رفتم خونه و دوش گرفتم و افتادم روی تخت به ساعت نگاه کردم ۱۱ بود خیلی خسته بودم که اصلا نفهمیدم چه جوری خوابم برد ......
بعد از اینکه بیدار شدم رفتم پایین بوی خوشمزه ی غذای جین کل خونه رو برداشته بود
که جین از اشپز خونه اومد بیرون و با دیدن من گفت :عه چه عجب اقا بیدار شدن
چیزی نگفتم نشستم پشت میز با جین داشتم غذا میخوردم که گوشی جین زنگ میخوره
جین :واقعا ..... باشه الان خودمون رو میرسونم
بعد از اینکه گوشیش رو قطع کرد از جاش بلند شد و گفت :جی هوپ زود باش ا.ت .......ا.ت بیدار شده
با شنیدن حرفش خوشحال شدم در حدی که نمیدونستم از خوشحالی چی کار کنم
فورا از جام بلند شدم سریع لباسامو عوض کردم و با جین سوار ماشین شدم انقدر تند میروندم که جین داشت التماسم میکرد که اروم برونم
بعد از به بیمارستان رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و به طرف اتاق ا.ت میدویدم وقتی رسیدم هانا از اتاق اومد بیرون که گفتم میتونم ببینمش که هانا گفت:باید صبر کنی که ببرنش بخش بعدش میتونی ببینیش
ویو ا.ت /:
وقتی چشم هامو باز کردم با سقف سفید رو به رو شدم
من از عمل سالم برگشتم ؟
من دوباره میتونم جی هوپو بغل کنم؟
هانا کجاست؟
جین چی ؟
مداوم این سوال ها تو ذهنم راه میرفتن که در اتاق باز شد رومو برگردوندم سمت در که هانا بود
اشک شوقش رو میتونستم توی چشماش ببینم
(حدود یک ساعت بعد)
ا.ت ویو/:
نشسته بودم و از پنجره به منظره ی محوطه ی بیمارستان نگاه میکردم
که در باز شد
رو مو به سمت در برگردوندم که با چشمایی که ممکن بود هر لحظه شروع به ریختن کنن رو به رو شدم
با قدم های بریده بریده به طرف تخت میومد که چند قدم مونده بود به تختم که سریع اومد و بغلم کرد بغضش شکست و گفت :ممنون......ازت ممنونم که برگشتی ...
like:8
۷ روز از عمل ا.ت گذشته توی این مدت تنها کاری که میکنم روز ها میرم شرکت از عصر تا صبح توی بیمارستان
از لحاظ روحی صفرم برای اولین بار ....
هانا و جین خیلی هوامو دارن ولی فایده ای نداره تنها چیزی که میتونه حالمو خوب کنه بهوش اومدن ا.ته
امروز شرکت تعطیله نیازی نیست جایی برم
نشته بودم پشت پنجره ی ایسیو و ا.ت رو تماشا میکردم
که جین اومد کنارم و نشست رو کرد بهم گفت :جی هوپ
بیا بریم خونه یه یکم بخواب الان ۷ روز کامله که فقط چرت می زنی خواب درست نداری بیا بریم خونه بخواب حموم برو منم برات یکم غذا درست میکنم بعد دوباره میام بیمارستان لطفا
که در جواب بهش گفتم:اگه من بیام خونه کی پیش ا.ت میمونه ؟
که صدای هانا اومد وگفت :من پیشش میموندم امروز کاری ندارم
جین راست میگه برو خونه و یکم به خودت برس اگه ا.ت بهوش بیاد و تورو با این قد وقیافه ببینه زره ترک میشه
حرف هانا درست بود این چند وقت اصلا به خودم نرسیدم مثل به هیولا شدم
رفتم خونه و دوش گرفتم و افتادم روی تخت به ساعت نگاه کردم ۱۱ بود خیلی خسته بودم که اصلا نفهمیدم چه جوری خوابم برد ......
بعد از اینکه بیدار شدم رفتم پایین بوی خوشمزه ی غذای جین کل خونه رو برداشته بود
که جین از اشپز خونه اومد بیرون و با دیدن من گفت :عه چه عجب اقا بیدار شدن
چیزی نگفتم نشستم پشت میز با جین داشتم غذا میخوردم که گوشی جین زنگ میخوره
جین :واقعا ..... باشه الان خودمون رو میرسونم
بعد از اینکه گوشیش رو قطع کرد از جاش بلند شد و گفت :جی هوپ زود باش ا.ت .......ا.ت بیدار شده
با شنیدن حرفش خوشحال شدم در حدی که نمیدونستم از خوشحالی چی کار کنم
فورا از جام بلند شدم سریع لباسامو عوض کردم و با جین سوار ماشین شدم انقدر تند میروندم که جین داشت التماسم میکرد که اروم برونم
بعد از به بیمارستان رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و به طرف اتاق ا.ت میدویدم وقتی رسیدم هانا از اتاق اومد بیرون که گفتم میتونم ببینمش که هانا گفت:باید صبر کنی که ببرنش بخش بعدش میتونی ببینیش
ویو ا.ت /:
وقتی چشم هامو باز کردم با سقف سفید رو به رو شدم
من از عمل سالم برگشتم ؟
من دوباره میتونم جی هوپو بغل کنم؟
هانا کجاست؟
جین چی ؟
مداوم این سوال ها تو ذهنم راه میرفتن که در اتاق باز شد رومو برگردوندم سمت در که هانا بود
اشک شوقش رو میتونستم توی چشماش ببینم
(حدود یک ساعت بعد)
ا.ت ویو/:
نشسته بودم و از پنجره به منظره ی محوطه ی بیمارستان نگاه میکردم
که در باز شد
رو مو به سمت در برگردوندم که با چشمایی که ممکن بود هر لحظه شروع به ریختن کنن رو به رو شدم
با قدم های بریده بریده به طرف تخت میومد که چند قدم مونده بود به تختم که سریع اومد و بغلم کرد بغضش شکست و گفت :ممنون......ازت ممنونم که برگشتی ...
like:8
۱۵.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.