اجبار به عشق ... part 25
به کور ترین نقطه ی حیاط رفت و روی چمن ها نشست
همان طور که به منظره ی جلویش خیره بود و به صدای دلنواز پرندگان گوش میداد آرام آرام چشم هایش را روی هم قرار داد
و به گذشته ای دور و نچندان نزدیک سفر کرد
...: بچه ها کیم مثل همیشه نمرش شده ۲ ... خب دیگه زحمت نمیکشیدی همینم نمیخوندی * خنده بلند
وضعیت هر روزش همین بود
برود به مدرسه و مورد تمسخر دیگران قرار بگیرد
دیگر برایش عادی شده بود
آخرین نمره و کم ترینشان همیشه متعلق به کیم هه یونگ بود
یک روز که به عمارت مادر بزرگش رفت پسرک را داخل پذیرایی دید با ذوق به سمتش دوید
هه یونگ : نگفته بودی امروز میای * ذوق
تهیونگ : هی ببین کی اومده ... فکرشو نمیکردم بیای * لبخند
هه یونگ: اگه گفته بودی میای مدرسه نمیرفتم و میومدم اینجا
تهیونگ : نمیخوام از درس هات عقب بمونی ... هر کی ندونه فکر میکنه بعد از دو سال اومدم اینجا
هه یونگ : خب دوست دارم بیشتر ببینمت ... * اروم
تهیونگ : گریه کردی؟
هه یونگ : نه
تهیونگ : به من نمیتونی دروغ بگی
هه یونگ : هیچی نشده
تهیونگ : واقعا؟
هه یونگ : اوهوم
تهیونگ : خب درساتو بیار تا باهم کار کنیم
هه یونگ : نیازی نیست
تهیونگ : نمیخوام بازم اذیتت کنن
هه یونگ : باشه... فردا امتحان دارم
تهیونگ : کدوم درس ؟
هه یونگ : ادبیات
تهیونگ : پس بیار تا باهم کار کنیم
هه یونگ : باوشه
بعد از گذشت ساعت ها
دخترک کمی از مفاهیم درس را درک و فهمیده بود
تهیونگ : خب یادش گرفتی ؟
هه یونگ: اوهوم
تهیونگ : خیلی گرسنم شده بیا بریم یه چیزی بخوریم
هه یونگ : باشه
...
لایک : ۲۰
کامنت: ۱۰ ( هر کسی فقط یک دو نه کامنت اگه دو تا یا بیشتر بزارید حساب نمیشه )
ببخشید یکم کم شد سعی میکنم تا شب یا فردا بیشتر فعالیت کنم
و به خاطر فعالیت کم اخیر امتحان ها خیلی پشت سر هم هستن
همان طور که به منظره ی جلویش خیره بود و به صدای دلنواز پرندگان گوش میداد آرام آرام چشم هایش را روی هم قرار داد
و به گذشته ای دور و نچندان نزدیک سفر کرد
...: بچه ها کیم مثل همیشه نمرش شده ۲ ... خب دیگه زحمت نمیکشیدی همینم نمیخوندی * خنده بلند
وضعیت هر روزش همین بود
برود به مدرسه و مورد تمسخر دیگران قرار بگیرد
دیگر برایش عادی شده بود
آخرین نمره و کم ترینشان همیشه متعلق به کیم هه یونگ بود
یک روز که به عمارت مادر بزرگش رفت پسرک را داخل پذیرایی دید با ذوق به سمتش دوید
هه یونگ : نگفته بودی امروز میای * ذوق
تهیونگ : هی ببین کی اومده ... فکرشو نمیکردم بیای * لبخند
هه یونگ: اگه گفته بودی میای مدرسه نمیرفتم و میومدم اینجا
تهیونگ : نمیخوام از درس هات عقب بمونی ... هر کی ندونه فکر میکنه بعد از دو سال اومدم اینجا
هه یونگ : خب دوست دارم بیشتر ببینمت ... * اروم
تهیونگ : گریه کردی؟
هه یونگ : نه
تهیونگ : به من نمیتونی دروغ بگی
هه یونگ : هیچی نشده
تهیونگ : واقعا؟
هه یونگ : اوهوم
تهیونگ : خب درساتو بیار تا باهم کار کنیم
هه یونگ : نیازی نیست
تهیونگ : نمیخوام بازم اذیتت کنن
هه یونگ : باشه... فردا امتحان دارم
تهیونگ : کدوم درس ؟
هه یونگ : ادبیات
تهیونگ : پس بیار تا باهم کار کنیم
هه یونگ : باوشه
بعد از گذشت ساعت ها
دخترک کمی از مفاهیم درس را درک و فهمیده بود
تهیونگ : خب یادش گرفتی ؟
هه یونگ: اوهوم
تهیونگ : خیلی گرسنم شده بیا بریم یه چیزی بخوریم
هه یونگ : باشه
...
لایک : ۲۰
کامنت: ۱۰ ( هر کسی فقط یک دو نه کامنت اگه دو تا یا بیشتر بزارید حساب نمیشه )
ببخشید یکم کم شد سعی میکنم تا شب یا فردا بیشتر فعالیت کنم
و به خاطر فعالیت کم اخیر امتحان ها خیلی پشت سر هم هستن
۴.۹k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.