بلک رز part 46
ادامه ....
لبخندی زدم ، یکی مد نظرم بود که مطمئنم برای
این کار عالیه . اون تنها کسی بود که میتونست
درست و حسابی حواسش به رزی باشه ...
تهیونگ: آره که میشناسم، ترتیبشو میدم غمت نباشه .
پوزخند صدا داری زد و از جاش بلند شد
جیمین: حالا بگو چی باعث شده پاهای عزیزتو زحمت بدی و تا اتاق من بیای تهیونگ ؟
لبخند پهنی تحویلش دادم .
تهیونگ: مثل اینکه زود تر از اون چیزی که فکرشو میکردیم مخش زده شد ...
جیمین : چطور؟!
تهیونگ: شمار تو خواسته
از جاش بلند شد، عین بچه های زوق زده سمتم اومد
و دستاشو رو شونه هام گذاشت
جیمین: ایول پسرررر ، فکر میکردم سخت تر از این حرفا باشه
ارتباط برقرار کردن باهاش ، حتی فکرشم نمیکردم اون احمق ( منظورش رزی ) اینقدر زود شل بگیره ...
به چشمای زوق زدش خیره شدم، این پسر یه وقتای
بیش از حد بیبی میشد جوری که آدم در برابرش
احساس مسئولیت میکرد.
اون بچه باهوشی بود، ولی بزرگترین مشکلش این بود که هر دقیقه یک تصمیم میگرفت .
هیچ وقت سر یه حرف نمیموند . اما تنها تصمیم و هدفی که هیچ وقت ازش دست نکشید.
پیدا کردن اون تراشه بود.
بعد کلی زوق یهو کلا چهرش بهم ریخت، آشفته شد
انگار یاد چیزی افتاد . همینطوری پوکر راه افتاد
و دوباره رو تخت دراز کشید .
تهیونگ: پسره دو قطبی چه مرگت شد یهو ؟
به تاج تخت تکیه داد
جیمین: صبح که به دیدن مامانم رفتم ...
تهیونگ: خب
جیمین : مامانم یه چیزای عجیبی درباره رزی و خانوادش میگفت
که حتی بابامم از این موضوع خبر نداشت ،
یه جوری مامانم این موضوع رو از بابام مخفی کرده بود ،
به قول خودش تنها کسی بود که از این گند کاری خبر داره ...
قضیه داشت جالب میشد ، پوزخند زنان رفتم و لبه تخت نشستم
تهیونگ: حالا این موضوع چیه ؟!
نفس عمیقی کشید ،
جیمین: چيزي که حتی خود اون دخترم ازش بی خبره ....
" ازش حمایت کنید پارت بعدی رو زود تر میزارم "
لبخندی زدم ، یکی مد نظرم بود که مطمئنم برای
این کار عالیه . اون تنها کسی بود که میتونست
درست و حسابی حواسش به رزی باشه ...
تهیونگ: آره که میشناسم، ترتیبشو میدم غمت نباشه .
پوزخند صدا داری زد و از جاش بلند شد
جیمین: حالا بگو چی باعث شده پاهای عزیزتو زحمت بدی و تا اتاق من بیای تهیونگ ؟
لبخند پهنی تحویلش دادم .
تهیونگ: مثل اینکه زود تر از اون چیزی که فکرشو میکردیم مخش زده شد ...
جیمین : چطور؟!
تهیونگ: شمار تو خواسته
از جاش بلند شد، عین بچه های زوق زده سمتم اومد
و دستاشو رو شونه هام گذاشت
جیمین: ایول پسرررر ، فکر میکردم سخت تر از این حرفا باشه
ارتباط برقرار کردن باهاش ، حتی فکرشم نمیکردم اون احمق ( منظورش رزی ) اینقدر زود شل بگیره ...
به چشمای زوق زدش خیره شدم، این پسر یه وقتای
بیش از حد بیبی میشد جوری که آدم در برابرش
احساس مسئولیت میکرد.
اون بچه باهوشی بود، ولی بزرگترین مشکلش این بود که هر دقیقه یک تصمیم میگرفت .
هیچ وقت سر یه حرف نمیموند . اما تنها تصمیم و هدفی که هیچ وقت ازش دست نکشید.
پیدا کردن اون تراشه بود.
بعد کلی زوق یهو کلا چهرش بهم ریخت، آشفته شد
انگار یاد چیزی افتاد . همینطوری پوکر راه افتاد
و دوباره رو تخت دراز کشید .
تهیونگ: پسره دو قطبی چه مرگت شد یهو ؟
به تاج تخت تکیه داد
جیمین: صبح که به دیدن مامانم رفتم ...
تهیونگ: خب
جیمین : مامانم یه چیزای عجیبی درباره رزی و خانوادش میگفت
که حتی بابامم از این موضوع خبر نداشت ،
یه جوری مامانم این موضوع رو از بابام مخفی کرده بود ،
به قول خودش تنها کسی بود که از این گند کاری خبر داره ...
قضیه داشت جالب میشد ، پوزخند زنان رفتم و لبه تخت نشستم
تهیونگ: حالا این موضوع چیه ؟!
نفس عمیقی کشید ،
جیمین: چيزي که حتی خود اون دخترم ازش بی خبره ....
" ازش حمایت کنید پارت بعدی رو زود تر میزارم "
۴.۷k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.