eternal love
پارت ۲۵
ویو هیونجین
رسیدیم خونه. هردومون خیلی خست بودیم. فلیکس رفت رو مبل دراز کشید و تلویزیون رو روشن کرد. منم رفتم دسشویی. از دسشویی اومدم بیرون دیدم فلیکس خوابش برده. مثل همیشه ناز خوابیده دلم نمیاد بیدارش کنم. بزار برم یه پتو براش بیارم. رفتم داخل اتاقش پتوشو برداشتم و انداختم روش.
بعد رفتم داخل اتاق و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت. این روزا هر وقت فلیکس کیوت میشه قلبم تند تند میزنه ، یعنی چه حسیه؟ ممکنه نت عاشق....نه نه امکان نداره پسر مگه گی هستی؟ ولی اگه واقعا دوسش داشته باشم چی؟ اون خیلی کیوت و مهربونه. حالا فعلا بگیرم بخوابم فردا بهش فکر میکنم فردا باید برم سر کار.
فردا صبح
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم. رفتم همون کارای همیشگیو کردم. فلیکس هم بیدار شده بود و داشت اماده میشد.
فلیکس: صبح بخیر!
هیونجین: صبح بخیر. الان میخوای بری؟
فلیکس: اره
هیونجین: میخوای باهم بریم؟
فلیکس: اره!( با ذوق)
هیونجین: خیلی کیوتیی!
فلیکس قرمز شد.
هیونجین: بریم.
فلیکس: بریم.
باهم از خونه رفتن بیرون و تا یه جاهایی باهم رفتن. بعدش از هم جدا شدن و رفتن سر کار های خودشون.
فلیکس: بای بای!
هیونجین: بایی!
ویو فلیکس
چرا هروقت بهم میگه کیوت خجالت میکشم؟ چرا وقتی اینجوری میگه قلبم تند تند میزنه؟ نکنه اون یخورده کراش عشقه؟ یعنی واقعا عاشقش شدم؟ اون خیلی جذابه و خیلی مهربون. باورم نمیشه. ممکنه اونم از من خوشش بیاد؟
حالا بیخیال بعدن دربارش فکر میکنم فعلا میرم سر کار.
ویو هیونجین
رسیدیم خونه. هردومون خیلی خست بودیم. فلیکس رفت رو مبل دراز کشید و تلویزیون رو روشن کرد. منم رفتم دسشویی. از دسشویی اومدم بیرون دیدم فلیکس خوابش برده. مثل همیشه ناز خوابیده دلم نمیاد بیدارش کنم. بزار برم یه پتو براش بیارم. رفتم داخل اتاقش پتوشو برداشتم و انداختم روش.
بعد رفتم داخل اتاق و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت. این روزا هر وقت فلیکس کیوت میشه قلبم تند تند میزنه ، یعنی چه حسیه؟ ممکنه نت عاشق....نه نه امکان نداره پسر مگه گی هستی؟ ولی اگه واقعا دوسش داشته باشم چی؟ اون خیلی کیوت و مهربونه. حالا فعلا بگیرم بخوابم فردا بهش فکر میکنم فردا باید برم سر کار.
فردا صبح
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم. رفتم همون کارای همیشگیو کردم. فلیکس هم بیدار شده بود و داشت اماده میشد.
فلیکس: صبح بخیر!
هیونجین: صبح بخیر. الان میخوای بری؟
فلیکس: اره
هیونجین: میخوای باهم بریم؟
فلیکس: اره!( با ذوق)
هیونجین: خیلی کیوتیی!
فلیکس قرمز شد.
هیونجین: بریم.
فلیکس: بریم.
باهم از خونه رفتن بیرون و تا یه جاهایی باهم رفتن. بعدش از هم جدا شدن و رفتن سر کار های خودشون.
فلیکس: بای بای!
هیونجین: بایی!
ویو فلیکس
چرا هروقت بهم میگه کیوت خجالت میکشم؟ چرا وقتی اینجوری میگه قلبم تند تند میزنه؟ نکنه اون یخورده کراش عشقه؟ یعنی واقعا عاشقش شدم؟ اون خیلی جذابه و خیلی مهربون. باورم نمیشه. ممکنه اونم از من خوشش بیاد؟
حالا بیخیال بعدن دربارش فکر میکنم فعلا میرم سر کار.
۷.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.