s2 p4
...خجالت میکشم واقعا...+
دیوونه...چه خجالتی ....گفتم که بر میگرده &
...باروریت...تا دوماه دیگه
..بخدا...اگه بفهمم...+
به جونگکوک نمیگم ...خیالت راحت...۳&
...جلسه تا پایان درمانت مونده
....نمیخوام بیام واسه درمان+
..غلط میکنی...یعنی چی؟&
از تهیونگ چه خبر....باهاش حرف زدی؟.....+
....دلم براش تنگ شده...&
!اوهو...تو دلت تنگ شده؟...عجیبههه+
...بالخره ۲ سال باهاش بودما...&
اون که آره...ولی... تهیونگ دیوونته.. میدونی+
....که
یه کم حرف زدیم راجع به درساشو اینا.... و االن
...داشتیم ناهار میخوردیم
....به بههه...دخترم چی درست کردههه+
...اتتتت تو فقط ۴ ۵ سال از من بزرگتری&
...خدایی دستپختت خوبه...خوشبحال تهیونگ +
...ات انقدر نیار اسمشو&
..جدی گفت
...باشه چرا عصبی میشی حاال....+
....ببخشید....دست خودم نیست..&
...........................
(ویو آنا
بعد از اینکه ات رفت رفتم از یسری از جزوه
...هام کپی بگیرم
گفتم پیاده برم....داشت برف میبارید و من عاشق
...این هوام
داشتم بر میگشتم و تقریبا سر کوچه بودم که یه
خانمی رو دیدم مثل اینکه زمین خورده
....بود.....مثل اینکه رو برفا سر خورده بود
..خانم سن باالیی نبود...حدود ۵۴ یا ۵۵
..تا خورد زمین دویدم سمتش
...خ...خانم خوبید؟&
...خوبم..."
پیشونیتون زخمشده....گونتون ضربه&
....خورده
..جاییتون درد نمیکنه... ؟
آخ دستم خونی شده....پسرم بفهمه خیلی..."
....عصبی میشه
...بیاید بریم خونه من..همین جاست&
...ممنون دخترم...نه"
من پزشکم...بیاید...خواهش میکنم...بیرون&
....سرده
.....باشه......"
...تردید داشت و می ترسید
زود درو باز کردم سوار آسانسور شدیم و رفتیم
....تو خونم
....بیاید داخل&
...بشینید رو مبل
....نشست روی مبل و دستش رو گرفته بود
..زود رفتم وسایای پزشکیمو آوردم
پالتومودر آوردم...و اول پیشونیش که زخمی
....شده بود رو پانسمان کردم
دستتونو ببینم... اوخ...کبود شده....ولی&
...نشکسته
....یه کم پانسمان دستش طول کشید
....ممنون عزیزم لطف کردی..."
.....بزارید چای بیارم براتون&
.....نه نه خواهش میکنم بشین"
....گوش ندادم و رفتم چای ریختم
...شما تنها زندگی میکنی؟"
...بله...تنهام&
پسرم..برام بادیگارد گذاشته و اصرار داده با"
اونا برم بیرون...امروز از دست بادیگاردا در
رفتم...خواستم خودم بچرخم....این چند روز
...بخاطر یه دختر باهام لج کرده
..آخی....چیشده؟&
میخواد ازدواج کنه....ما که نمیگیم چیز"
....بدیهه...سر یه مشکالتی ما مخالفت کردیم
به نظرم اگه همو دوست داشته باشن مشکلی&
...جلودار نیست
دیگه چی بگم من...ممنون دخترم...بابت همه"
....چیز
من برم دیگه...زنگ بزنم ببینم پسرم میاد
....دنبالم
به پسرتون نگین....شاید عصبی بشن...من&
....شمارو میرسونم
..واقعا؟"
..بله...کجاس خونتون؟&
..نزدیکه...واقعا میرسونی؟"
..بله چرا که نه&
رفتمپالتومو برداشتم ...هوا داشت تاریک میشد
...کم کم
....سوار ماشینم شد و راه افتادیم سمت خونش
دیوونه...چه خجالتی ....گفتم که بر میگرده &
...باروریت...تا دوماه دیگه
..بخدا...اگه بفهمم...+
به جونگکوک نمیگم ...خیالت راحت...۳&
...جلسه تا پایان درمانت مونده
....نمیخوام بیام واسه درمان+
..غلط میکنی...یعنی چی؟&
از تهیونگ چه خبر....باهاش حرف زدی؟.....+
....دلم براش تنگ شده...&
!اوهو...تو دلت تنگ شده؟...عجیبههه+
...بالخره ۲ سال باهاش بودما...&
اون که آره...ولی... تهیونگ دیوونته.. میدونی+
....که
یه کم حرف زدیم راجع به درساشو اینا.... و االن
...داشتیم ناهار میخوردیم
....به بههه...دخترم چی درست کردههه+
...اتتتت تو فقط ۴ ۵ سال از من بزرگتری&
...خدایی دستپختت خوبه...خوشبحال تهیونگ +
...ات انقدر نیار اسمشو&
..جدی گفت
...باشه چرا عصبی میشی حاال....+
....ببخشید....دست خودم نیست..&
...........................
(ویو آنا
بعد از اینکه ات رفت رفتم از یسری از جزوه
...هام کپی بگیرم
گفتم پیاده برم....داشت برف میبارید و من عاشق
...این هوام
داشتم بر میگشتم و تقریبا سر کوچه بودم که یه
خانمی رو دیدم مثل اینکه زمین خورده
....بود.....مثل اینکه رو برفا سر خورده بود
..خانم سن باالیی نبود...حدود ۵۴ یا ۵۵
..تا خورد زمین دویدم سمتش
...خ...خانم خوبید؟&
...خوبم..."
پیشونیتون زخمشده....گونتون ضربه&
....خورده
..جاییتون درد نمیکنه... ؟
آخ دستم خونی شده....پسرم بفهمه خیلی..."
....عصبی میشه
...بیاید بریم خونه من..همین جاست&
...ممنون دخترم...نه"
من پزشکم...بیاید...خواهش میکنم...بیرون&
....سرده
.....باشه......"
...تردید داشت و می ترسید
زود درو باز کردم سوار آسانسور شدیم و رفتیم
....تو خونم
....بیاید داخل&
...بشینید رو مبل
....نشست روی مبل و دستش رو گرفته بود
..زود رفتم وسایای پزشکیمو آوردم
پالتومودر آوردم...و اول پیشونیش که زخمی
....شده بود رو پانسمان کردم
دستتونو ببینم... اوخ...کبود شده....ولی&
...نشکسته
....یه کم پانسمان دستش طول کشید
....ممنون عزیزم لطف کردی..."
.....بزارید چای بیارم براتون&
.....نه نه خواهش میکنم بشین"
....گوش ندادم و رفتم چای ریختم
...شما تنها زندگی میکنی؟"
...بله...تنهام&
پسرم..برام بادیگارد گذاشته و اصرار داده با"
اونا برم بیرون...امروز از دست بادیگاردا در
رفتم...خواستم خودم بچرخم....این چند روز
...بخاطر یه دختر باهام لج کرده
..آخی....چیشده؟&
میخواد ازدواج کنه....ما که نمیگیم چیز"
....بدیهه...سر یه مشکالتی ما مخالفت کردیم
به نظرم اگه همو دوست داشته باشن مشکلی&
...جلودار نیست
دیگه چی بگم من...ممنون دخترم...بابت همه"
....چیز
من برم دیگه...زنگ بزنم ببینم پسرم میاد
....دنبالم
به پسرتون نگین....شاید عصبی بشن...من&
....شمارو میرسونم
..واقعا؟"
..بله...کجاس خونتون؟&
..نزدیکه...واقعا میرسونی؟"
..بله چرا که نه&
رفتمپالتومو برداشتم ...هوا داشت تاریک میشد
...کم کم
....سوار ماشینم شد و راه افتادیم سمت خونش
۱.۴k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.