رز های وحشی 🇰🇷. (پارت۱۹)
انچه گذشت ؛ ام جو کیونگ یع امپولی
که اسمش( هرچی دوست داشتین اسمش رو بزارین ) در دستش بود کع در گردن جیان سون خالی کرد😮 جیان کمی سرش گیج رفت و بیهوش شد در همان حالت بیهوشی چیز های که در چند هفته پیش برایش اتفاق افتادع بود مثل یک ویدیو از جلوی چشماش رد شد تا اینکه بعد چند ساعت بهوش امد و دید که ام جو کیونگ در کنارش هست اول خیلی گیج بو اما به مرور زمان حالش بجا امد و سریع داد زد : ام جو کیونگ...
بعد بغلش کرد و گفت :من چرا اینجام چرا هان سون جون نیست و پدر بزرگم اون بالا فکر میکنی خوب هست
_ اره عزیزم خوبه.. هان سون جون رفت خونه تا استراخت کنه . راستش رو بخوای بزار برات از اول بگم .🙄 تو خونه هانسون جون بودی و بدو بدو داخل خیابان میشی و ماشین با سرعت بهت میزنه و تو فراموشی میگیری از همون وقت هانسون جون تلاش میکنه که تو همه چیز را یادت بیاد من یک بار به گوشی ات زنگ زدم پسری به نام سانگ جان همه چی را برای من توضیح داد من دست رو دست نذاشتم و سریع رفتم به یک پزشک طب سنتی و اون باچند گیاه معجونی درست کرد که در یک آمپول جا کرد و دادش به من و من هم با سرعت خودم رو رسوندم به اینجا تا این امپول را به تو بزنم تا همه چیز را به یاد بیاری!!!🤗
_ اها .ممنون از همه کار هایی که برای من کردی
_ اما باید یک نقشه ای برای هان سون جون بکشیم
(برش زمانی تا وقتی که سانگ جان داخل حیاط هانسون جون میشود )
تق تق تق ( صدای در😃)
_کیه¿(پسر شجاع🦫😁😁)
_منم هانسونجون، سانگ جان
_ بیا تو
(برش زمانی وقتی که داخل خانه شد)
شرطا
لایک : ۶
کام : ۷
که اسمش( هرچی دوست داشتین اسمش رو بزارین ) در دستش بود کع در گردن جیان سون خالی کرد😮 جیان کمی سرش گیج رفت و بیهوش شد در همان حالت بیهوشی چیز های که در چند هفته پیش برایش اتفاق افتادع بود مثل یک ویدیو از جلوی چشماش رد شد تا اینکه بعد چند ساعت بهوش امد و دید که ام جو کیونگ در کنارش هست اول خیلی گیج بو اما به مرور زمان حالش بجا امد و سریع داد زد : ام جو کیونگ...
بعد بغلش کرد و گفت :من چرا اینجام چرا هان سون جون نیست و پدر بزرگم اون بالا فکر میکنی خوب هست
_ اره عزیزم خوبه.. هان سون جون رفت خونه تا استراخت کنه . راستش رو بخوای بزار برات از اول بگم .🙄 تو خونه هانسون جون بودی و بدو بدو داخل خیابان میشی و ماشین با سرعت بهت میزنه و تو فراموشی میگیری از همون وقت هانسون جون تلاش میکنه که تو همه چیز را یادت بیاد من یک بار به گوشی ات زنگ زدم پسری به نام سانگ جان همه چی را برای من توضیح داد من دست رو دست نذاشتم و سریع رفتم به یک پزشک طب سنتی و اون باچند گیاه معجونی درست کرد که در یک آمپول جا کرد و دادش به من و من هم با سرعت خودم رو رسوندم به اینجا تا این امپول را به تو بزنم تا همه چیز را به یاد بیاری!!!🤗
_ اها .ممنون از همه کار هایی که برای من کردی
_ اما باید یک نقشه ای برای هان سون جون بکشیم
(برش زمانی تا وقتی که سانگ جان داخل حیاط هانسون جون میشود )
تق تق تق ( صدای در😃)
_کیه¿(پسر شجاع🦫😁😁)
_منم هانسونجون، سانگ جان
_ بیا تو
(برش زمانی وقتی که داخل خانه شد)
شرطا
لایک : ۶
کام : ۷
۳.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.