دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ²²
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی پرید بغل تهیونگ
(تهیونگ خر ذوق شده بود😂 خب لحظات رمانتیکشونو خراب نکنیم)
جنی: دوست دارم
تهیونگ هم جنی رو بغل کرد و قلبشون باهم میتپید💓
تهیونگ: منم دوست دارم
بعد چند دقیقه از هم دیگه جدا شدن، دست همو
گرفتن و باهم راه رفتن
هردو خجالت کشیده بودم و سرشونو پایین انداخته بودن
تهیونگ: بزار یه چیزی بگم جو عوض بشه
توی همون لحظه جنی هم همینو با خودش گفت
تهیونگ و جنی: نظرت چیه
جنی: تو اول بگو😄
تهیونگ: نه تو اول بگو😁
جنی: نه تو اول بگو🐰
یکی از کنارشون رد شد و از زندگی سیر شد🥲😂
تهیونگ: باشه من اول میگم.. خب نظرت چیه که .. بریم.. بستنی بخوریم.. هه هه😁
جنی: چی؟
تهیونگ: اگه نمیخوای نیا فقط همینجوری گفتم که..
جنی سریع لبای تهیونگو یه بوس کوچیک کرد
جنی: من با طعم انبه میخوام 😊
تهیونگ دهنش وا مونده بود و هیچ حرکتی نمیکرد که
جنی دستشو گرفت و با خودش بردتش
باهم بستنی خوردن و رفتن خونه ی تهیونگ
شکماشون قارو قور میکرد
تهیونگ: مرغ سوخاری میخوری؟تند..
جنی:اوکی
[(غذاشون رسید)]
روی مبل نشستن و داشتن غذا میخوردن
تهیونگ: امروز چیکارا کردی؟
جنی: آممم..
با انگشتاش شمرد
جنی: غذا خورم، ورزش کردم، دوش گرفتم، دنبال کار گشتم، اومدم بیرو..
تهیونگ حرفشو قطع کرد: وایسا.. چجوری دنبال کار
گشتی؟ فکر میکردم دانشگاه نرفتی
جنی: آره، نرفتم
تهیونگ: پس کار پاره وقت؟
جنی: نه
تهیونگ: پس چی؟
جنی: خب میدونی، وقتی اونجا بودم فوق لیسانس گرفتم
تهیونگ: آها.. میتونستی به منم بگی
تهیونگ رو مبل حالت پکری شد و قیافه ی ناراحت گرفت
جنی صورتشو سمت تهیونگ کرد و از قیافه ی تهیونگ خندش گرفت
جنی: وایسا، وایسا.. تو الان ناراحتی😂
𝐩𝐚𝐫 ²²
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
جنی پرید بغل تهیونگ
(تهیونگ خر ذوق شده بود😂 خب لحظات رمانتیکشونو خراب نکنیم)
جنی: دوست دارم
تهیونگ هم جنی رو بغل کرد و قلبشون باهم میتپید💓
تهیونگ: منم دوست دارم
بعد چند دقیقه از هم دیگه جدا شدن، دست همو
گرفتن و باهم راه رفتن
هردو خجالت کشیده بودم و سرشونو پایین انداخته بودن
تهیونگ: بزار یه چیزی بگم جو عوض بشه
توی همون لحظه جنی هم همینو با خودش گفت
تهیونگ و جنی: نظرت چیه
جنی: تو اول بگو😄
تهیونگ: نه تو اول بگو😁
جنی: نه تو اول بگو🐰
یکی از کنارشون رد شد و از زندگی سیر شد🥲😂
تهیونگ: باشه من اول میگم.. خب نظرت چیه که .. بریم.. بستنی بخوریم.. هه هه😁
جنی: چی؟
تهیونگ: اگه نمیخوای نیا فقط همینجوری گفتم که..
جنی سریع لبای تهیونگو یه بوس کوچیک کرد
جنی: من با طعم انبه میخوام 😊
تهیونگ دهنش وا مونده بود و هیچ حرکتی نمیکرد که
جنی دستشو گرفت و با خودش بردتش
باهم بستنی خوردن و رفتن خونه ی تهیونگ
شکماشون قارو قور میکرد
تهیونگ: مرغ سوخاری میخوری؟تند..
جنی:اوکی
[(غذاشون رسید)]
روی مبل نشستن و داشتن غذا میخوردن
تهیونگ: امروز چیکارا کردی؟
جنی: آممم..
با انگشتاش شمرد
جنی: غذا خورم، ورزش کردم، دوش گرفتم، دنبال کار گشتم، اومدم بیرو..
تهیونگ حرفشو قطع کرد: وایسا.. چجوری دنبال کار
گشتی؟ فکر میکردم دانشگاه نرفتی
جنی: آره، نرفتم
تهیونگ: پس کار پاره وقت؟
جنی: نه
تهیونگ: پس چی؟
جنی: خب میدونی، وقتی اونجا بودم فوق لیسانس گرفتم
تهیونگ: آها.. میتونستی به منم بگی
تهیونگ رو مبل حالت پکری شد و قیافه ی ناراحت گرفت
جنی صورتشو سمت تهیونگ کرد و از قیافه ی تهیونگ خندش گرفت
جنی: وایسا، وایسا.. تو الان ناراحتی😂
۵.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.