ادامه فیک جونگکوک-ا/ت
ا/ت
دیگه از اینکه هی برای جایی رفتن بهش التماس کنم خسته شده بودم آخرین پیاممو نوشتم و براش فرستادم و گوشی و پرت کردم رو تخت
+ازت متنفرم جونگکوکااااااا
تو فکر بودم که یادم به حرف کوک اومد اون گفت شب دیر میاد پس من میتونم برم و قبل از اون برگردم خونه کوکی وقتی میگه دیر میاد ساعتش تقریبا میشه 1-12 پس من میتونم برم و دیگه ساعتای 11:30-11 بر گردم که کوکی متوجه نشه
سریع بلد شدم و یه دوش سر سری گرفتم
اومدم بیرون موهامو خشک کردم یه لباس مجلسی مشکی تنگ و کوتاه پوشیدم که قدش تا کمی پایین باسنم بود با این لباس تمام بدنم تو دید بود به خصوص سینه هام و باسنم یه رژ جیگری جیغ زدم یه خط چشم نازک گشیدم و یه کفش مشکی پاشنه 10 سانتی پوشیدم یه کت کوتاه هم برداشتم چون هوا سرد بود
سوار ماشین شدم و به سمت باری که برای تولد جنی رزرو شده بود رفتم
رسیدم ماشینو پارک کردم و وارد بار شدم قشنگ سنگینی نگاه کسایی که اونجا بودن رو رو خودم حس میکردم محل ندادم و ازشون گذشتم جنی و دیدم نزدیکش شدم و بهش تبریک گفتم
نویسنده من نیستم😶
فکر نکنید اصکی رفتم نخیر دوستم نوشته😌
دیگه از اینکه هی برای جایی رفتن بهش التماس کنم خسته شده بودم آخرین پیاممو نوشتم و براش فرستادم و گوشی و پرت کردم رو تخت
+ازت متنفرم جونگکوکااااااا
تو فکر بودم که یادم به حرف کوک اومد اون گفت شب دیر میاد پس من میتونم برم و قبل از اون برگردم خونه کوکی وقتی میگه دیر میاد ساعتش تقریبا میشه 1-12 پس من میتونم برم و دیگه ساعتای 11:30-11 بر گردم که کوکی متوجه نشه
سریع بلد شدم و یه دوش سر سری گرفتم
اومدم بیرون موهامو خشک کردم یه لباس مجلسی مشکی تنگ و کوتاه پوشیدم که قدش تا کمی پایین باسنم بود با این لباس تمام بدنم تو دید بود به خصوص سینه هام و باسنم یه رژ جیگری جیغ زدم یه خط چشم نازک گشیدم و یه کفش مشکی پاشنه 10 سانتی پوشیدم یه کت کوتاه هم برداشتم چون هوا سرد بود
سوار ماشین شدم و به سمت باری که برای تولد جنی رزرو شده بود رفتم
رسیدم ماشینو پارک کردم و وارد بار شدم قشنگ سنگینی نگاه کسایی که اونجا بودن رو رو خودم حس میکردم محل ندادم و ازشون گذشتم جنی و دیدم نزدیکش شدم و بهش تبریک گفتم
نویسنده من نیستم😶
فکر نکنید اصکی رفتم نخیر دوستم نوشته😌
۱۰۲.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.