رمان عشق دانشجویی
رمان عشق دانشجویی
پارت پنجم
از خونه رفتم بیرون و شروع به الکل خوردن کردم کردم خیلی مست بودم یکی داشت صدام می کرد
دانیال: نازنین نازنین
نمی دونم چرا با اسم صدام زد فک کنم چون تو دانشگاه نبودیم و فقط یک سال اختلاف سنی داشتیم شاید بام راحت بود
دانیال:نازنین اینجا چی می خای این موقع شب؟
نازنین:ناراحت بود اومدم بیرون
دانیال:الکل خوردی ؟
نازنین:اوهوم اره
دانیال بغلم کرد خاست ببرم خونه گفتم
نازنین:نه ببرم هتل
دانیال گزاشتم تو ماشین و داشتیم می رفتیم
دانیال:هتل هم نمی برمت حالت خوب نیس می ریم خونه من
نازنین:اما خانوادت چی
دانیال:من جدا زندگی می کنم
نازنین:باش
منو بغل کرد نشستم رو مبل خونه اش قشنگ بود
ازم پرسید
دانیال :چیزی می خای ؟
نازنین:نع ممنون فقط میشه بم یه ملافه بدی
دانیال اومد بغلم کرد و بردم تو اتاق شکه شده بودم نمی دونستم باید چی کار کنم
دانیال:بیا رو تخت من بخاب منم روی مبل می خابم
مست بودم چیزی حالیم نبود😁
نازنین:نه نمی شه
دانیال:چی نمی شه
نازنین:نباید رو مبل بخابی بیا پیشم بخاب
دانیال رفت یه لباس آورد برام گفت
دانیال:بپوش
نازنین:نه نمی پوشم
اومد جلو دست برد تو کمرم خاست زیپ لباسم رو باز کنه که لباس تنم کنه اما من لباشو بوسیدم اونم همراهیم کرد
دکمه های لباسش رو با یه حرکت باز کرد لباسم رو در آورد و شروع به نوک مم..هامو می بوسید و لیس می زد
نازنین:من دوست دارم
دانیال نمی دونم از ذوق بود از چی بود محکم لبام رو بوسید
دانیال:ساکت چیزی نگو
نازنین:اما
دانیال:اما اگر نداریم و پتو انداخت رومون
صبح~~
بیدار شدم تو بغل دانیال بودم داشتم فک می کردم که دی شب چی شد یه دفعه دانیال بیدار شد
دانیال :دیشب چرا گریه کردی؟
نازنین:دیشب؟
دانیال:آره چرا داشتی الکل می خوردی ؟
.........
پارت پنجم
از خونه رفتم بیرون و شروع به الکل خوردن کردم کردم خیلی مست بودم یکی داشت صدام می کرد
دانیال: نازنین نازنین
نمی دونم چرا با اسم صدام زد فک کنم چون تو دانشگاه نبودیم و فقط یک سال اختلاف سنی داشتیم شاید بام راحت بود
دانیال:نازنین اینجا چی می خای این موقع شب؟
نازنین:ناراحت بود اومدم بیرون
دانیال:الکل خوردی ؟
نازنین:اوهوم اره
دانیال بغلم کرد خاست ببرم خونه گفتم
نازنین:نه ببرم هتل
دانیال گزاشتم تو ماشین و داشتیم می رفتیم
دانیال:هتل هم نمی برمت حالت خوب نیس می ریم خونه من
نازنین:اما خانوادت چی
دانیال:من جدا زندگی می کنم
نازنین:باش
منو بغل کرد نشستم رو مبل خونه اش قشنگ بود
ازم پرسید
دانیال :چیزی می خای ؟
نازنین:نع ممنون فقط میشه بم یه ملافه بدی
دانیال اومد بغلم کرد و بردم تو اتاق شکه شده بودم نمی دونستم باید چی کار کنم
دانیال:بیا رو تخت من بخاب منم روی مبل می خابم
مست بودم چیزی حالیم نبود😁
نازنین:نه نمی شه
دانیال:چی نمی شه
نازنین:نباید رو مبل بخابی بیا پیشم بخاب
دانیال رفت یه لباس آورد برام گفت
دانیال:بپوش
نازنین:نه نمی پوشم
اومد جلو دست برد تو کمرم خاست زیپ لباسم رو باز کنه که لباس تنم کنه اما من لباشو بوسیدم اونم همراهیم کرد
دکمه های لباسش رو با یه حرکت باز کرد لباسم رو در آورد و شروع به نوک مم..هامو می بوسید و لیس می زد
نازنین:من دوست دارم
دانیال نمی دونم از ذوق بود از چی بود محکم لبام رو بوسید
دانیال:ساکت چیزی نگو
نازنین:اما
دانیال:اما اگر نداریم و پتو انداخت رومون
صبح~~
بیدار شدم تو بغل دانیال بودم داشتم فک می کردم که دی شب چی شد یه دفعه دانیال بیدار شد
دانیال :دیشب چرا گریه کردی؟
نازنین:دیشب؟
دانیال:آره چرا داشتی الکل می خوردی ؟
.........
۳.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.