پارت ۳ "پاریسِ تو"
تهیونگ پودر قهوه تازه رو ریخت داخل قوری قهوه ساز فلزی و روی گاز روشن گذاشت
به دیوار تکیه داد و منتظر دم کردن قهوه خمیازه کوتاهی کشید
_ارباب جوان چرا ساکت نشستی و داری تلاش میکنی با نگاهت صورتمو سوراخ کنی...میدونی که پیرمردا نیاز به هم صحبت دارن نه یه آنالیزگر
کوک از رویه صندلی کنار دیوار بلند شد و به سمت آشپزخونه کوچیک ته گل خونه حرکت کرد و همونطور که با حوصله درست مثل یه اصیل زادا قدم برمیداشت گفت
_حتی تو آشپزخونه کوچیکتم پر از گله چرا باید به تو نگاه کنم؟
کوک درحالی که سعی می کرد لحنشو کنترل کنه و بیخیال بنظر برسه تا بیشتر از این خودشو با این حرکات غیر عادی جلوی اون غریبه لو نده جملشو با پوزخند شلی تموم کرد
_اسمم جونگکوکه...چند دقیقه هم نشده خودمو معرفی کردم چرا انقدر اصرار داری مثل خدمتکارا باهام حرف بزنی؟
_شاید چون نجیب زاده ها ازینکه مردم عادی اینطوری صداشون کنن خوششون میاد
_منو با اون حرومیای کثیف یکی ندون...هرچند که خودمم از همون خون کثیفم
کوک با لحن تندی که کم کم تبدیل به غم میشد گفت شاید زیادی عصبی شد ولی زندگی اونو همین لقب "نجیب زاده" به گند کشیده بود و کودکی وحشتناکی رو براش درست کرده بود اما اون ۲۳ سال بزرگ شدن بین ادمای شیطانی هیچ تاثیری روی قلب اسمونی و پاک اون پسر نداشت
شاید لبخندشو کُشت ولی اون به خودش قول داده بود نزاره روشنی طلا و مقام قلبشو سیاه کنه
تهیونگ شک زده و متاسف اروم به سمتش قدم برداشت و دستشو رویه شونه هاش گذاشت و با لحن ارومی گفت
_ه..هی من متاسفم نمیدونستم حرفم باعث ناراحتیت میشه
کوک که حالا کمتر عصبی بود یه قدم عقب رفت و از زیر دست های گرم تهیونگ بیرون اومد و با نگاهش به قوری درحال جوشیدن اشاره کرد
_قهوه
پسر بزرگتر با ابرویی بالا رفته سمت گاز رفت و خواموشش کردو فنجون کوچیک سفیدی رو پر از قهوه تازه دم شده کرد ،سرشو به فنجون ها نزدیک کردو نفس عمیقی کشید
_آه اینا عالین
فنجون هارو تویه سینی گذاشت و به سمت میز چوبی ته اشپزخونه حرکت کرد
_خب چی باعث شد این وقته شب به این گل خونه کوچیک اومدی؟
_فرار کردم
به پشتی صندلی تکیه داد و جملشو کامل کرد
_از یه مهمونی مسخره فرار کردم...به هرحال قراره پیدام کنن و تنبیه شم
نیازی نبود کوک دلیل فرار کردنشو بگه چون تهیونگ تمام غمی که داشتو از چشمای مشکی پسر کوچیکتر خونده بود پس با لبخند گفت
_این یعنی این گل خونه کوچیک الان پناهگاهته؟
کوک تا الان بهش توجه نکرده بود ولی کوچیک و گم شده بودن این گلخونه باعث شده بود که تا الان پیداش نکنن
_اگه اینطوره پس باید از مهمونم پذیرایی کنم اما این پیر مرد بدجور خسیسه و بنظرت قراره ازت محافظت کنه بدون گرفتن هیچ پولی؟
تهیونگ با خنده گفت و رویه صندلی روبه رویه کوک نشست
_خودت کجا زندگی میکنی که تا این وقت شب مغازه رو نبستی؟
_ یه اتاق کوچیک هست که شبارو اونجا میخوابم کوچیکه ولی رویایی تر از چیزیه که میتونی تصورشو کنی
تهیونگ با دست به پله های چوبی که به طبقه بالا میرفت اشاره کردو کمی از قهوه شو مزه کرد
_اوه...حتما خیلی شجاعی که نمیترسی اقا گرگه یوقت نیاد این پیرمرد تنها و خوشحالو یه لقمه چپ کنه
کوک با خنده مرموزی گفت و فنجون قهوه رو از تو سینی برداشت
_خب من فقط یه پیرمردم پس بجاش بهش قول یه پسر جوونو میدم که سفید تر و حتما از منم خوشمزه تره
کوک با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه کرد و بعد کم کم با صدای بلندی خندید و سرشو به عقب اورد
_نمیدونستم انقدر صدای خنده هات شیرینه ارباب جوان
کوک درحالی که تلاش میکرد خجالتشو پنهان کنه خواست چیزی بگه که صدای بلند باز شدن در شنیده شد
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
به دیوار تکیه داد و منتظر دم کردن قهوه خمیازه کوتاهی کشید
_ارباب جوان چرا ساکت نشستی و داری تلاش میکنی با نگاهت صورتمو سوراخ کنی...میدونی که پیرمردا نیاز به هم صحبت دارن نه یه آنالیزگر
کوک از رویه صندلی کنار دیوار بلند شد و به سمت آشپزخونه کوچیک ته گل خونه حرکت کرد و همونطور که با حوصله درست مثل یه اصیل زادا قدم برمیداشت گفت
_حتی تو آشپزخونه کوچیکتم پر از گله چرا باید به تو نگاه کنم؟
کوک درحالی که سعی می کرد لحنشو کنترل کنه و بیخیال بنظر برسه تا بیشتر از این خودشو با این حرکات غیر عادی جلوی اون غریبه لو نده جملشو با پوزخند شلی تموم کرد
_اسمم جونگکوکه...چند دقیقه هم نشده خودمو معرفی کردم چرا انقدر اصرار داری مثل خدمتکارا باهام حرف بزنی؟
_شاید چون نجیب زاده ها ازینکه مردم عادی اینطوری صداشون کنن خوششون میاد
_منو با اون حرومیای کثیف یکی ندون...هرچند که خودمم از همون خون کثیفم
کوک با لحن تندی که کم کم تبدیل به غم میشد گفت شاید زیادی عصبی شد ولی زندگی اونو همین لقب "نجیب زاده" به گند کشیده بود و کودکی وحشتناکی رو براش درست کرده بود اما اون ۲۳ سال بزرگ شدن بین ادمای شیطانی هیچ تاثیری روی قلب اسمونی و پاک اون پسر نداشت
شاید لبخندشو کُشت ولی اون به خودش قول داده بود نزاره روشنی طلا و مقام قلبشو سیاه کنه
تهیونگ شک زده و متاسف اروم به سمتش قدم برداشت و دستشو رویه شونه هاش گذاشت و با لحن ارومی گفت
_ه..هی من متاسفم نمیدونستم حرفم باعث ناراحتیت میشه
کوک که حالا کمتر عصبی بود یه قدم عقب رفت و از زیر دست های گرم تهیونگ بیرون اومد و با نگاهش به قوری درحال جوشیدن اشاره کرد
_قهوه
پسر بزرگتر با ابرویی بالا رفته سمت گاز رفت و خواموشش کردو فنجون کوچیک سفیدی رو پر از قهوه تازه دم شده کرد ،سرشو به فنجون ها نزدیک کردو نفس عمیقی کشید
_آه اینا عالین
فنجون هارو تویه سینی گذاشت و به سمت میز چوبی ته اشپزخونه حرکت کرد
_خب چی باعث شد این وقته شب به این گل خونه کوچیک اومدی؟
_فرار کردم
به پشتی صندلی تکیه داد و جملشو کامل کرد
_از یه مهمونی مسخره فرار کردم...به هرحال قراره پیدام کنن و تنبیه شم
نیازی نبود کوک دلیل فرار کردنشو بگه چون تهیونگ تمام غمی که داشتو از چشمای مشکی پسر کوچیکتر خونده بود پس با لبخند گفت
_این یعنی این گل خونه کوچیک الان پناهگاهته؟
کوک تا الان بهش توجه نکرده بود ولی کوچیک و گم شده بودن این گلخونه باعث شده بود که تا الان پیداش نکنن
_اگه اینطوره پس باید از مهمونم پذیرایی کنم اما این پیر مرد بدجور خسیسه و بنظرت قراره ازت محافظت کنه بدون گرفتن هیچ پولی؟
تهیونگ با خنده گفت و رویه صندلی روبه رویه کوک نشست
_خودت کجا زندگی میکنی که تا این وقت شب مغازه رو نبستی؟
_ یه اتاق کوچیک هست که شبارو اونجا میخوابم کوچیکه ولی رویایی تر از چیزیه که میتونی تصورشو کنی
تهیونگ با دست به پله های چوبی که به طبقه بالا میرفت اشاره کردو کمی از قهوه شو مزه کرد
_اوه...حتما خیلی شجاعی که نمیترسی اقا گرگه یوقت نیاد این پیرمرد تنها و خوشحالو یه لقمه چپ کنه
کوک با خنده مرموزی گفت و فنجون قهوه رو از تو سینی برداشت
_خب من فقط یه پیرمردم پس بجاش بهش قول یه پسر جوونو میدم که سفید تر و حتما از منم خوشمزه تره
کوک با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه کرد و بعد کم کم با صدای بلندی خندید و سرشو به عقب اورد
_نمیدونستم انقدر صدای خنده هات شیرینه ارباب جوان
کوک درحالی که تلاش میکرد خجالتشو پنهان کنه خواست چیزی بگه که صدای بلند باز شدن در شنیده شد
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۸.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.