(ناخواسته) پارت ۱
(ناخواسته) پارت ۱
وارد کلاب شبانه شدم،بوی تلخ الکل به مشامم میزد و باعث میشد هرلحظه بالا بیارم،شاید دیوونگی بود،ولی نیاز امروزم نوشیدن بیشاز حد الکل بود!،میخواستم اونقدر بنویشم که همه چیز رو یادم بره و تو رویاهام گم بشم.
نگاهی به چهار طرفم انداختم،پس کلاب یه همچون جایی بوده،لمس دستای کسی رو،روی رونم که به سمت بالا میکشیدُ حس کردم،عجلهِ زیادی برای کارش داشت،ولی نمیذاشتم به خواستهاش برسه،سریع خودم رو عقب کشیدم،ولی دستبردار نبود گفت:
+:واسه یه شب چند میخوای،هرچقدر بگی رو میتونم برای داشتن بدنت بدم.
خب مگه میشد انتظار بیشتری ازش داشت،اینجا کلاب بود،کلاب شبانه،جایی که ت،جاوز،استفاده از مواد توش و هزاران کار دیگه توش یه چیزی عادی محسوب میشد.
ا.ت:فروشی نیستم
فکر میکردم ممکنه با شنیدن حرفم ازم دست بکشه،ولی برعکس به سمتم خیز برداشت و منو بین خودش و دیوار گیر انداخت
+:ازت نپرسیدم میفروشی یا نه فقط قیمتش رو بگو
دستم رو بلند کردم تا جواب سؤالش رو با سیلی بهش بدم که زودتر از من عکسالعمل نشون داد و مانع شد.
+:وحشی کوچولو،خوشم اومد
ا.ت:ازم دور شو
+:چه نیاز به این حرفاست،بدنت رو بده پولت رو ببر
ا.ت:گم شو!
سرش رو نزدیک گوشم بُرد و با زبونش لای گوشم رو خیس کرد و مک نهچندان محکمی زد،تقلا برای نجاتم بیفایده بود،حین اینکه زبون خیسش رو از کنار فکم پایین میکشید خودش رو به گودی گردنم رسوند و بوسههای نمناکی روش کاشت.
از این وضعیت خوشم نميومد پس تنها راهم این بود که بزنم ناقصش کنم پام رو بالا آوردم و ضربه محکم به نقطه حساسش زد از درد افتاد زمین دستاش رو روش گذاشت
ا.ت:بهت گفتم ازم دور شو
+:تو..تویی ه.رزه
بدون توجه بهش راهم رو به سمت داخل کلاب گرفتم و روی صندلی یه قسمت گوشه کلاب نشستم.
بعد از سفارشم که چند باطری مشروب بود پام رو روی پا انداختم و به منظره روبروم خیره موندم.
چقدر کثیفان با دیدنشون بالا میارم.
ساعتها از اومدنم میگذشت،سرم گیجمیرفت و چشمام هرلحظه تارتر میشد.
سرم رو روی دستام روی میز گذاشتم و چشمام رو بستم،چند لحظه تو همون حالت بودم که صدای کشیدن صندلی کناریم اومد.
یه چشم باز و یه بسته سرم رو بالا آوردم و به صندلی کناریم نگاه کردم،پسری با موهای حالتدار که جلو چشماش پخش شده بود و کلاهی رو سر داشت و ماسک که نمیذاشت قیافهشو ببينم.
ا.ت:جناب کی باشه؟
با حالت خماری جملهم رو بیان کردم،واکنش که نسبت به حرفم داشت،باعث شد خندم بگیره،پسریه خنگ!زمانیکه حرفم رو شنید موهای جلو صورتش رو کنار زد و با دستش به خود اشاره کرد.
+:با منی.
دوباره گفتم.
ا.ت:نکنه بجز من و تو کسی دیگم هست؟
+:پس با منی،خوشحالم که نتونستی منو بشناسی.
لیوان مشروبم که مقداری توش مونده بود رو برداشت و سر کشید.
انگار انتظار طعم تلخش رو نداشت،چشماش رو محکم طوری بست که اطراف چشمش خط ها کوچکی ایجاد شد.
ا.ت:انتظارش رو نداشتی،یا بار اولته!
+:میخوای شرط ببندیم،ظریفت کی بیشتره؟
چشمکی بهم زد و ماسکش رو بالا آورد.
ا.ت:من تورو میشناسم.
+:آره دیگهمن یه آدم معروفم،معلومه همه منو میشناسه.
ا.ت:تو،،،،همون پسره که همیشه جلو کوچهمون کنار سطل بازیافت مینشست نیستی؟
سرم رو کج کردم و سؤالی نگاهش کردم.
+:یاععع!چطور میتونی اینجوری بگی،من...
صدای ناشناس باعث شد هردو دست از اذیت کردن هم برداريم و به سمت صدا برگرديم.
=:باید بریم،آقای جئون،نباید کسی شمارو اینجا ببينه.
+:باشه میام.
از روی صندلی بلند شد و رو به من گفت
+:دوباره همو میبينيم..
ا.ت:آره،شرطبندیمون مونده.
+:ملاقات بعدیمون همین کلاب آخر هفته.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید ۲:لباس ا.ت
اسلاید ۳:کلاب
دیگه حتی هشتگهای که میزارمهم کارساز نیست و با وجود هشتگهم گزارش میشه(انگشت وسیطم رو تقدیم میکنم به اونایی که فشار میخورن و گزارش میکنن)
#جمهوری_اسلامی
#جانم_فدای_رهبرم
وارد کلاب شبانه شدم،بوی تلخ الکل به مشامم میزد و باعث میشد هرلحظه بالا بیارم،شاید دیوونگی بود،ولی نیاز امروزم نوشیدن بیشاز حد الکل بود!،میخواستم اونقدر بنویشم که همه چیز رو یادم بره و تو رویاهام گم بشم.
نگاهی به چهار طرفم انداختم،پس کلاب یه همچون جایی بوده،لمس دستای کسی رو،روی رونم که به سمت بالا میکشیدُ حس کردم،عجلهِ زیادی برای کارش داشت،ولی نمیذاشتم به خواستهاش برسه،سریع خودم رو عقب کشیدم،ولی دستبردار نبود گفت:
+:واسه یه شب چند میخوای،هرچقدر بگی رو میتونم برای داشتن بدنت بدم.
خب مگه میشد انتظار بیشتری ازش داشت،اینجا کلاب بود،کلاب شبانه،جایی که ت،جاوز،استفاده از مواد توش و هزاران کار دیگه توش یه چیزی عادی محسوب میشد.
ا.ت:فروشی نیستم
فکر میکردم ممکنه با شنیدن حرفم ازم دست بکشه،ولی برعکس به سمتم خیز برداشت و منو بین خودش و دیوار گیر انداخت
+:ازت نپرسیدم میفروشی یا نه فقط قیمتش رو بگو
دستم رو بلند کردم تا جواب سؤالش رو با سیلی بهش بدم که زودتر از من عکسالعمل نشون داد و مانع شد.
+:وحشی کوچولو،خوشم اومد
ا.ت:ازم دور شو
+:چه نیاز به این حرفاست،بدنت رو بده پولت رو ببر
ا.ت:گم شو!
سرش رو نزدیک گوشم بُرد و با زبونش لای گوشم رو خیس کرد و مک نهچندان محکمی زد،تقلا برای نجاتم بیفایده بود،حین اینکه زبون خیسش رو از کنار فکم پایین میکشید خودش رو به گودی گردنم رسوند و بوسههای نمناکی روش کاشت.
از این وضعیت خوشم نميومد پس تنها راهم این بود که بزنم ناقصش کنم پام رو بالا آوردم و ضربه محکم به نقطه حساسش زد از درد افتاد زمین دستاش رو روش گذاشت
ا.ت:بهت گفتم ازم دور شو
+:تو..تویی ه.رزه
بدون توجه بهش راهم رو به سمت داخل کلاب گرفتم و روی صندلی یه قسمت گوشه کلاب نشستم.
بعد از سفارشم که چند باطری مشروب بود پام رو روی پا انداختم و به منظره روبروم خیره موندم.
چقدر کثیفان با دیدنشون بالا میارم.
ساعتها از اومدنم میگذشت،سرم گیجمیرفت و چشمام هرلحظه تارتر میشد.
سرم رو روی دستام روی میز گذاشتم و چشمام رو بستم،چند لحظه تو همون حالت بودم که صدای کشیدن صندلی کناریم اومد.
یه چشم باز و یه بسته سرم رو بالا آوردم و به صندلی کناریم نگاه کردم،پسری با موهای حالتدار که جلو چشماش پخش شده بود و کلاهی رو سر داشت و ماسک که نمیذاشت قیافهشو ببينم.
ا.ت:جناب کی باشه؟
با حالت خماری جملهم رو بیان کردم،واکنش که نسبت به حرفم داشت،باعث شد خندم بگیره،پسریه خنگ!زمانیکه حرفم رو شنید موهای جلو صورتش رو کنار زد و با دستش به خود اشاره کرد.
+:با منی.
دوباره گفتم.
ا.ت:نکنه بجز من و تو کسی دیگم هست؟
+:پس با منی،خوشحالم که نتونستی منو بشناسی.
لیوان مشروبم که مقداری توش مونده بود رو برداشت و سر کشید.
انگار انتظار طعم تلخش رو نداشت،چشماش رو محکم طوری بست که اطراف چشمش خط ها کوچکی ایجاد شد.
ا.ت:انتظارش رو نداشتی،یا بار اولته!
+:میخوای شرط ببندیم،ظریفت کی بیشتره؟
چشمکی بهم زد و ماسکش رو بالا آورد.
ا.ت:من تورو میشناسم.
+:آره دیگهمن یه آدم معروفم،معلومه همه منو میشناسه.
ا.ت:تو،،،،همون پسره که همیشه جلو کوچهمون کنار سطل بازیافت مینشست نیستی؟
سرم رو کج کردم و سؤالی نگاهش کردم.
+:یاععع!چطور میتونی اینجوری بگی،من...
صدای ناشناس باعث شد هردو دست از اذیت کردن هم برداريم و به سمت صدا برگرديم.
=:باید بریم،آقای جئون،نباید کسی شمارو اینجا ببينه.
+:باشه میام.
از روی صندلی بلند شد و رو به من گفت
+:دوباره همو میبينيم..
ا.ت:آره،شرطبندیمون مونده.
+:ملاقات بعدیمون همین کلاب آخر هفته.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید ۲:لباس ا.ت
اسلاید ۳:کلاب
دیگه حتی هشتگهای که میزارمهم کارساز نیست و با وجود هشتگهم گزارش میشه(انگشت وسیطم رو تقدیم میکنم به اونایی که فشار میخورن و گزارش میکنن)
#جمهوری_اسلامی
#جانم_فدای_رهبرم
۱.۵k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.