Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۸۷
کیارش:من مثل داداش نداشتشم
پسره بلند شد و رفت جای در
کیارش:اقا سعید مراقب باشید
پسره اینو گفت و رفت و منم مشت زدم به میز و زنگ زدم به شیرین
(شیرین)
ملیحه بیهوش امده بود و رفته بودم پیشش
شیرین:قربونت برم چرا بهم چیزی نگفتی؟چرا خوردی؟
ملیحه:اونا بهم اسرار کردن من قبول نکردم بعد بهم خندیدن گفت چقدر بچه مثبتی اینا منم خوردم
مطهره:من بعدن حساب اونارو میرسم
ملیحه:نه هیچی بهشون نگید تغصیر خودم بود
شیرین:چقدر خوردی؟
ملیحه:دوتا پیک خوردم
شیرین:بعدن حسابتو میرسم
ملیحه:اقاجون اگه بفهمه کلمو میکنه
شیرین:نه به اقاجون چیزی نمگیم
تو همین حال گوشیم زنگ خورد ک سعید بود ورنداشتم شمارشو بلاک کردم حالم از صداش بهم میخورد
(۱هفته بعد)
سه رو که درگیر ملیحه بودیم بعدشم ک خودم تنها به این شرکت به اون شرکت میرفتم تاحالا با دوتاشون قرداد بسته بودم امروز قرار بود با یکی از شرکت هایی مهمی که کیارش گفته بود حتما باهاشون قرداد ببندیم هرجوری که شده ماهم امروز قرار گذاشته بودیم تا باهاشون حرف بزنیم حاظر شدم یک کت شلوار رسمی پوشیدم
ملیحه:منم میام
شیرین:نه خودم میرم هوا گرمه اذیت میشی
ملیحه:نه بابا چی اذیتی حوصله ام سر رفته
شیرین:پس حاظر شو
ملیحه حاظر شد و تاکسی گرفتیم و رفتیم شرکت
منتظره نشسته بودیم تا رییس شرکت بیاد
این پا اون پا میکردم استرس شدیدی داشتم قلبم تند میزد و این وسط ها این شرکت یک منشی نچسب داشت و هی خودشو کج راست میکرد و هی میگفت من با این مدیر شرکت قرار میزارم
ملیحه:این منشی چرا اینجوری میکنه؟
شیرین:چمدونم حتما مدیر اینجا جوونه هی میخواد بگه مال منه
ملیحه:به ماچه
شیرین:ولش کن بابا
Part۸۷
کیارش:من مثل داداش نداشتشم
پسره بلند شد و رفت جای در
کیارش:اقا سعید مراقب باشید
پسره اینو گفت و رفت و منم مشت زدم به میز و زنگ زدم به شیرین
(شیرین)
ملیحه بیهوش امده بود و رفته بودم پیشش
شیرین:قربونت برم چرا بهم چیزی نگفتی؟چرا خوردی؟
ملیحه:اونا بهم اسرار کردن من قبول نکردم بعد بهم خندیدن گفت چقدر بچه مثبتی اینا منم خوردم
مطهره:من بعدن حساب اونارو میرسم
ملیحه:نه هیچی بهشون نگید تغصیر خودم بود
شیرین:چقدر خوردی؟
ملیحه:دوتا پیک خوردم
شیرین:بعدن حسابتو میرسم
ملیحه:اقاجون اگه بفهمه کلمو میکنه
شیرین:نه به اقاجون چیزی نمگیم
تو همین حال گوشیم زنگ خورد ک سعید بود ورنداشتم شمارشو بلاک کردم حالم از صداش بهم میخورد
(۱هفته بعد)
سه رو که درگیر ملیحه بودیم بعدشم ک خودم تنها به این شرکت به اون شرکت میرفتم تاحالا با دوتاشون قرداد بسته بودم امروز قرار بود با یکی از شرکت هایی مهمی که کیارش گفته بود حتما باهاشون قرداد ببندیم هرجوری که شده ماهم امروز قرار گذاشته بودیم تا باهاشون حرف بزنیم حاظر شدم یک کت شلوار رسمی پوشیدم
ملیحه:منم میام
شیرین:نه خودم میرم هوا گرمه اذیت میشی
ملیحه:نه بابا چی اذیتی حوصله ام سر رفته
شیرین:پس حاظر شو
ملیحه حاظر شد و تاکسی گرفتیم و رفتیم شرکت
منتظره نشسته بودیم تا رییس شرکت بیاد
این پا اون پا میکردم استرس شدیدی داشتم قلبم تند میزد و این وسط ها این شرکت یک منشی نچسب داشت و هی خودشو کج راست میکرد و هی میگفت من با این مدیر شرکت قرار میزارم
ملیحه:این منشی چرا اینجوری میکنه؟
شیرین:چمدونم حتما مدیر اینجا جوونه هی میخواد بگه مال منه
ملیحه:به ماچه
شیرین:ولش کن بابا
۴.۹k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.