تقدیر سیاه و سفید p61
تهیونگ: بیا دراز بکش ..سرتو بزار رو پام
طبق گفته خودش سرمو گذاشتم روی پاش، روی موهام دست میکشید و نگام میکرد
چند دقیقه بعد از اینکه چشمامو بستم لباش روی پیشونیم قرار گرفت ...
شلاق رو برد بالا و محکم زد ب پاهام : بشماااار
اهههه ..یک...اییی..دو
با صدای خلبان که داشت پخش میشد بیدار شدم،دوباره کابوس شکنجه هاشو دیده بودم نگاهی بهش انداختم
سرشو به صندلی تکیه داده بود و خوابش برده بود
سرمو از رو پاش برداشتم و نشستم سر دردم دوباره برگشته بود
پاشدم ،حواسمو بهش دادم تا بیدار نشه و اروم رفتم به سمت دستشویی
آبو باز کردم و ریختم روی صورتم..دستامو رو روشویی گذاشتم و سرم پایین بود چشمامو بستم سعی میکردم به خوابم فکر نکنم
سرمو اوردم بالا که از تو اینه چهره فوق عصبانی تهیونگ رو دیدم برگشتم سمتش که چاقویی کشید روی تنم
سری چشمامو باز کردم اوفففف خیال بود شیر آب رو بستم که دستی به پشتم زد
سری برگشتم مهماندار بود پشتش هم تهیونگ ایستاده بود
با دیدن تهیونگ چند قدم رفتم
نمیدونم تاثیر خواب هایی که دیدم بود یا یه چیز دیگه ولی هر لحظه فکر میکردم الانه که بیوفته به جونم
عقب اشک تو چشام حلقه میزد: ننن ....خواهش میکنم...نزن ...
سرمو گرفتم توی دستام و رو پاهام نشستم چشامو بستم، نفسام تند بودن و اشکام جاری
مهماندار: خانوم؟؟...حالتون خوبه
با فرو رفتن تو بغل کسی چشمامو باز کردم
تهیونگ محکم بغلم کرده بود: اروم باش ...نترس عزیزم...اروم باش هیچی نیس
بلندم کرد و بردتم
رو صندلی نشستم
تهیونگ لیوان شربت رو از مهماندار گرفت و بعد فرستادش بره
کنارم نشست و گفت: اینو بخور داری میلرزی
یکم از شربت خوردم نفسام کم کم به حالت طبیعی برگشتن
دستمو گرفت و با کمی نگرانی پرسید: حالت خوبه.. چیشده ؟؟
بدون اینکه نگاش کنم گفتم: خواب بد دیدم
تهیونگ: چه خوابی
نگامو بهش دادم : شلاق بود و...چاقو
سکوت کرد ،معنای سکوتش رو نمیفهمیدم
صدای خلبان دوباره تو هواپیما پخش شد که اعلام میکرد به فرودگاه توکیو رسیدیم
چند دیقه بعد هواپیما نشست
از فرودگاه که زدیم بیرون سوار ماشین مشکی ای شدیم
حدود نیم ساعت بعد ماشین نگه داشت به تقلید از تهیونگ از ماشین پیاده شدم
جلو در یه خونه بود پرسیدم: اینجا کجاس
تهیونگ: این خونه واسه نامجونه ..بهش که گفتم میخوایم بریم ژاپن کلید ویلاشو داد بهم
وارد خونه شدیم بزرگ بود ولی ن به بزرگی خونه تهیونگ
خدمکتارا سلام و خوشامد گویی کردن ما رو به اتاقی راهنمایی کردن و خدمتکارای مرد هم چمدونا رو اوردن
خستگی اجازه دراوردن لباسامو نداد و همون جوری رو تخت دراز کشیدم ، فقط کش موهام رو باز کردم و خوابیدم
طبق گفته خودش سرمو گذاشتم روی پاش، روی موهام دست میکشید و نگام میکرد
چند دقیقه بعد از اینکه چشمامو بستم لباش روی پیشونیم قرار گرفت ...
شلاق رو برد بالا و محکم زد ب پاهام : بشماااار
اهههه ..یک...اییی..دو
با صدای خلبان که داشت پخش میشد بیدار شدم،دوباره کابوس شکنجه هاشو دیده بودم نگاهی بهش انداختم
سرشو به صندلی تکیه داده بود و خوابش برده بود
سرمو از رو پاش برداشتم و نشستم سر دردم دوباره برگشته بود
پاشدم ،حواسمو بهش دادم تا بیدار نشه و اروم رفتم به سمت دستشویی
آبو باز کردم و ریختم روی صورتم..دستامو رو روشویی گذاشتم و سرم پایین بود چشمامو بستم سعی میکردم به خوابم فکر نکنم
سرمو اوردم بالا که از تو اینه چهره فوق عصبانی تهیونگ رو دیدم برگشتم سمتش که چاقویی کشید روی تنم
سری چشمامو باز کردم اوفففف خیال بود شیر آب رو بستم که دستی به پشتم زد
سری برگشتم مهماندار بود پشتش هم تهیونگ ایستاده بود
با دیدن تهیونگ چند قدم رفتم
نمیدونم تاثیر خواب هایی که دیدم بود یا یه چیز دیگه ولی هر لحظه فکر میکردم الانه که بیوفته به جونم
عقب اشک تو چشام حلقه میزد: ننن ....خواهش میکنم...نزن ...
سرمو گرفتم توی دستام و رو پاهام نشستم چشامو بستم، نفسام تند بودن و اشکام جاری
مهماندار: خانوم؟؟...حالتون خوبه
با فرو رفتن تو بغل کسی چشمامو باز کردم
تهیونگ محکم بغلم کرده بود: اروم باش ...نترس عزیزم...اروم باش هیچی نیس
بلندم کرد و بردتم
رو صندلی نشستم
تهیونگ لیوان شربت رو از مهماندار گرفت و بعد فرستادش بره
کنارم نشست و گفت: اینو بخور داری میلرزی
یکم از شربت خوردم نفسام کم کم به حالت طبیعی برگشتن
دستمو گرفت و با کمی نگرانی پرسید: حالت خوبه.. چیشده ؟؟
بدون اینکه نگاش کنم گفتم: خواب بد دیدم
تهیونگ: چه خوابی
نگامو بهش دادم : شلاق بود و...چاقو
سکوت کرد ،معنای سکوتش رو نمیفهمیدم
صدای خلبان دوباره تو هواپیما پخش شد که اعلام میکرد به فرودگاه توکیو رسیدیم
چند دیقه بعد هواپیما نشست
از فرودگاه که زدیم بیرون سوار ماشین مشکی ای شدیم
حدود نیم ساعت بعد ماشین نگه داشت به تقلید از تهیونگ از ماشین پیاده شدم
جلو در یه خونه بود پرسیدم: اینجا کجاس
تهیونگ: این خونه واسه نامجونه ..بهش که گفتم میخوایم بریم ژاپن کلید ویلاشو داد بهم
وارد خونه شدیم بزرگ بود ولی ن به بزرگی خونه تهیونگ
خدمکتارا سلام و خوشامد گویی کردن ما رو به اتاقی راهنمایی کردن و خدمتکارای مرد هم چمدونا رو اوردن
خستگی اجازه دراوردن لباسامو نداد و همون جوری رو تخت دراز کشیدم ، فقط کش موهام رو باز کردم و خوابیدم
۴۲.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.