jinus p18
منتظر جواب نموند و توی ماشین نشست ، سوئیچ چرخید و تا آخر پاش روی پدال فشار داد
وارد محوطه شد و مشغول مرتب کردن افکار نامنظم توی ذهنش بود که صدای جیغ آشنایی این افکار رو بهم ریخت
اره ، صدای خودش بود !
پاهاش رو تند کرد و با باز کردن در ، سه تا پسر با نیم تنه برهنه که هر کدوم در حال نزدیک شدن به اون دختر بودن خونش یخ کرد
چهره گریون و خسته از داد و بیدادش با دیدن جئون لب باز کرد
"تورو خدا نجاتم بده، خواهش میکنمممم "
گریه امونش رو برید بود ، با کنار رفتن یکی شون
چشمای خیسش از باریدن متوقف شد
"دارین چه غلطی میکنن عوضیاا" jk
مشت محکمی توی صورت همشون کوبید و تقریبا همه نیمه جون روی پا ایستاده بودن
دختر که دیگه تحمل نداشت ، تن پر از لرزش رو توی بغل جئون انداخت و بلند بلند گریه میکرد
" ازت ممنونم اگه نمیومدی من من ...."
گریه باعث قطع کلامش شد و خودش رو محکم توی بغل جئون فشار میداد
دستای بزرگ و به خون نشسته اش رو روی موهای بلندش کشید و آروم بغلش کرد
"هیش هیش ، گریه واسه چیه؟ من که اینجام؛پیشتم!" jk
بین گریه هاش سکسکه زد و دستاش دور تنش فشرده تر شد
" من اینجام تو توی بغلمی!" jk
محکم بغلش کرد و طولی نکشید که آروم شد
چشمای گرد و قرمز از گریه اش رد بالا گرفت و به صورت جئون زل زد
"ممنونم ، بخاطر همه چی "
لبخند زد و در جواب چیزی نگفت ، آروم دستاشو باز کرد و به پاکتی که روی زمین افتاده بود اشاره کرد
" برات لباس راحتی اوردم ، اونا رو عوض کن " jk
"من که حکمم اعدامه ،برای چی باید لباس عوض کنم؟"
اخم کرد و با لحن قاطع و برنده ای لب زد
"قرار نیست بمیری ، لباس و بپوش تا صحبت کنیم" jk
بی حرف سر تکون داد و با بیرون رفتن جئون ،مشغول پوشیدن لباس شد
در رو باز کرد و وارد شد ، لباس کاملا اندازه اش بود و با خجالت کوشه ی کاناپه نشسته بود و توی خودش جمع شده بود
سمتش قدم برداشت و کنار نشست و شونه ی لختش رو گرفت که لرزید
" چیزی شده؟" jk
"لباس...واسم تنگه!"
با تعجب آبرویی بالا انداخت که
صدای خنده اش بلند شد و آروم نزدیکش رفت
" واسه این سرخ و سفید میشی ؟" jk
سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی با بند های لباسش شد
بی حرف بلند شد و پشت میز کارش نشست و مشغول حل کردن مسائل توی برگه شد
وارد محوطه شد و مشغول مرتب کردن افکار نامنظم توی ذهنش بود که صدای جیغ آشنایی این افکار رو بهم ریخت
اره ، صدای خودش بود !
پاهاش رو تند کرد و با باز کردن در ، سه تا پسر با نیم تنه برهنه که هر کدوم در حال نزدیک شدن به اون دختر بودن خونش یخ کرد
چهره گریون و خسته از داد و بیدادش با دیدن جئون لب باز کرد
"تورو خدا نجاتم بده، خواهش میکنمممم "
گریه امونش رو برید بود ، با کنار رفتن یکی شون
چشمای خیسش از باریدن متوقف شد
"دارین چه غلطی میکنن عوضیاا" jk
مشت محکمی توی صورت همشون کوبید و تقریبا همه نیمه جون روی پا ایستاده بودن
دختر که دیگه تحمل نداشت ، تن پر از لرزش رو توی بغل جئون انداخت و بلند بلند گریه میکرد
" ازت ممنونم اگه نمیومدی من من ...."
گریه باعث قطع کلامش شد و خودش رو محکم توی بغل جئون فشار میداد
دستای بزرگ و به خون نشسته اش رو روی موهای بلندش کشید و آروم بغلش کرد
"هیش هیش ، گریه واسه چیه؟ من که اینجام؛پیشتم!" jk
بین گریه هاش سکسکه زد و دستاش دور تنش فشرده تر شد
" من اینجام تو توی بغلمی!" jk
محکم بغلش کرد و طولی نکشید که آروم شد
چشمای گرد و قرمز از گریه اش رد بالا گرفت و به صورت جئون زل زد
"ممنونم ، بخاطر همه چی "
لبخند زد و در جواب چیزی نگفت ، آروم دستاشو باز کرد و به پاکتی که روی زمین افتاده بود اشاره کرد
" برات لباس راحتی اوردم ، اونا رو عوض کن " jk
"من که حکمم اعدامه ،برای چی باید لباس عوض کنم؟"
اخم کرد و با لحن قاطع و برنده ای لب زد
"قرار نیست بمیری ، لباس و بپوش تا صحبت کنیم" jk
بی حرف سر تکون داد و با بیرون رفتن جئون ،مشغول پوشیدن لباس شد
در رو باز کرد و وارد شد ، لباس کاملا اندازه اش بود و با خجالت کوشه ی کاناپه نشسته بود و توی خودش جمع شده بود
سمتش قدم برداشت و کنار نشست و شونه ی لختش رو گرفت که لرزید
" چیزی شده؟" jk
"لباس...واسم تنگه!"
با تعجب آبرویی بالا انداخت که
صدای خنده اش بلند شد و آروم نزدیکش رفت
" واسه این سرخ و سفید میشی ؟" jk
سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی با بند های لباسش شد
بی حرف بلند شد و پشت میز کارش نشست و مشغول حل کردن مسائل توی برگه شد
۳۹.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.