𝗗𝗮𝗿𝗸 𝘀𝗶𝗱𝗲(𝟭) 𝗽𝟭
هر شب کابوس اون شب لعنتی رو میبینم کاش هیچوقت اون اتفاق نمی افتاد
راستی یادم رفت معرفی کنم
من پارک دا یونم عضو هشتم دارک ساید
دارک ساید چیه؟ میفهمید
از خواب پریدم دوباره همون خواب همیشگی قرص هامو برداشتم رفتم سمت اشپزخونه مقداری آب تو لیوان ریختم و قرص ها رو خوردم
جیمین: بچه خوب نیست همشونو یک جا بخوری
آب پرید تو گلوم و سرفه میکردم برگشتم دیدم روی مبل روبه روم لم داده
جیمین: آروم باش الان میمیری
دا یون: فعلا زندم تو چرا بیداری ساعت ۴ صبحه ها
جیمین: خوابم نمی امد و میدونستم دیر یا زود از خواب میپری مثل همیشه پاهاشو روی هم گذاشت و تاسف بار نگام کرد
جیمین: نمیخوای بس کنی؟ تا کی بابت اون قضیه میخوای اذیت بشی؟
دا هیون: تا وقتی انتقام بگیرم
لیوان رو گذاشتم تو سینک و بدون نگاه کردن به جیمین رفتم سمت پله ها
جیمین: باشه فرار کن فرار کن البته باید هم فرار کنی آدم های ترسو همیشه درحال فرارن
برگشتم سمتش لبخند مصنوعی زدم
دا هیون: مرسی ولی به دلسوزیت نیازی ندارم برادر دلسوز
خواستم برگردم سمت پله ها که هین بزرگی کشیدم نامجون با موهای بهم ریخته و چشم های پف کرده پوکر فیس بالای پله ها ایستاده بود ناخودآگاه خندم گرفت
دا هیون: وای... وای... جیمین بیا این صحنه... این صحنه رو از دست ندی(با خنده)
جیمین سمت پله ها خیز برداشت و با هم خندیدیم
نامجون: شماها خواب ندارید خونه رو گذاشتین رو سرتون خواهر برادری
خندم محو شد و سرمو پایین گرفتم حتی با اون وضع هم ترسناک بود
دا هیون: ببخشید سونبه
جیمین : ببخشید هیونگ
نامجون: فردا روز مهمی برای دارک سایده امیدوارم حداقل بتونید ۳ ساعت بخوابید
با رفتن نامجون نفس راحتی کشیدیم و سعی کردیم نخندیم پله ها رو بالا رفتیم هرکی رفت سمت اتاق خودش ساعت رو نگاه کردم ۴:۱۵ صبح بود ولی خوابم نمیومد
پرش به صبح*
تهیونگ ویو:
رفتم همه اعضا رو بیدار کنم در اتاق دا هیون رو دو بار زدم نبود نگران شدم وارد اتاق شدم کسی نبود که دیدم از حموم صدای آواز میاد
تهیونگ: از شماعی زاده هم بخون ناراحت نشه( نویسنده از شدت بی مزه گی کف و خون بالا می آورد )
دا هیون: بامنک برو الان میام
دا هیون ویو:
لباس هامو پوشیدم ولی اون کفش های رو مخ پاشنه بلند...
رفتم سمت پله ها تهیونگ دم پله ها منتظرم بود
تهیونگ: چه عجب افتخار دادید
دا هیون: نمک نریز
جلو تر از تهیونگ رفتم که پام پیچ خورد دستشو سمتم دراز کرد خواستم دستشو بگیرم که دستشو کشید و تو پله ها افتادم
تهیونگ: هنوز به پاشنه بلند عادت نداری؟
دا هیون: اخ روانی میمردی کرم نریزی اخ کمرم(با داد)
تهیونگ: این اوپا بازی ها مال فیلماست بیدارشو ما تو دنیا واقعیم
دا هیون: اییی همون بهتر که کمک نکردی اخه نه خیلی شبیه اوپاهاییی
بلند شدم لباسمو مرتب کردم و رفتم پایین صبحونه بخورم مچ پام قرمز شده بود و خیلی درد میکرد همش بهش نگاه میکردم
کوک: خیلی درد میکنه؟
سرمو بالا اوردم
داهیون: چی؟ نه نه من درد های بیشتر از این هم کشیدم فقط میترسم برای نقشه امروز مشکلی پیش بیاره
نامجون شاکی برگشت سمت تهیونگ و غرید
نامجون: خجالت نمیکشی اگر مشکل بد تری بود چی میخواستی برنامه امروزو کنسل کنی؟
تهیونگ ریلکس قهوشو سر کشید و برگشت سمت نامجون و نیم نگاهی به من انداخت
تهیونگ: حالا که زندست
دا هیون:....
راستی یادم رفت معرفی کنم
من پارک دا یونم عضو هشتم دارک ساید
دارک ساید چیه؟ میفهمید
از خواب پریدم دوباره همون خواب همیشگی قرص هامو برداشتم رفتم سمت اشپزخونه مقداری آب تو لیوان ریختم و قرص ها رو خوردم
جیمین: بچه خوب نیست همشونو یک جا بخوری
آب پرید تو گلوم و سرفه میکردم برگشتم دیدم روی مبل روبه روم لم داده
جیمین: آروم باش الان میمیری
دا یون: فعلا زندم تو چرا بیداری ساعت ۴ صبحه ها
جیمین: خوابم نمی امد و میدونستم دیر یا زود از خواب میپری مثل همیشه پاهاشو روی هم گذاشت و تاسف بار نگام کرد
جیمین: نمیخوای بس کنی؟ تا کی بابت اون قضیه میخوای اذیت بشی؟
دا هیون: تا وقتی انتقام بگیرم
لیوان رو گذاشتم تو سینک و بدون نگاه کردن به جیمین رفتم سمت پله ها
جیمین: باشه فرار کن فرار کن البته باید هم فرار کنی آدم های ترسو همیشه درحال فرارن
برگشتم سمتش لبخند مصنوعی زدم
دا هیون: مرسی ولی به دلسوزیت نیازی ندارم برادر دلسوز
خواستم برگردم سمت پله ها که هین بزرگی کشیدم نامجون با موهای بهم ریخته و چشم های پف کرده پوکر فیس بالای پله ها ایستاده بود ناخودآگاه خندم گرفت
دا هیون: وای... وای... جیمین بیا این صحنه... این صحنه رو از دست ندی(با خنده)
جیمین سمت پله ها خیز برداشت و با هم خندیدیم
نامجون: شماها خواب ندارید خونه رو گذاشتین رو سرتون خواهر برادری
خندم محو شد و سرمو پایین گرفتم حتی با اون وضع هم ترسناک بود
دا هیون: ببخشید سونبه
جیمین : ببخشید هیونگ
نامجون: فردا روز مهمی برای دارک سایده امیدوارم حداقل بتونید ۳ ساعت بخوابید
با رفتن نامجون نفس راحتی کشیدیم و سعی کردیم نخندیم پله ها رو بالا رفتیم هرکی رفت سمت اتاق خودش ساعت رو نگاه کردم ۴:۱۵ صبح بود ولی خوابم نمیومد
پرش به صبح*
تهیونگ ویو:
رفتم همه اعضا رو بیدار کنم در اتاق دا هیون رو دو بار زدم نبود نگران شدم وارد اتاق شدم کسی نبود که دیدم از حموم صدای آواز میاد
تهیونگ: از شماعی زاده هم بخون ناراحت نشه( نویسنده از شدت بی مزه گی کف و خون بالا می آورد )
دا هیون: بامنک برو الان میام
دا هیون ویو:
لباس هامو پوشیدم ولی اون کفش های رو مخ پاشنه بلند...
رفتم سمت پله ها تهیونگ دم پله ها منتظرم بود
تهیونگ: چه عجب افتخار دادید
دا هیون: نمک نریز
جلو تر از تهیونگ رفتم که پام پیچ خورد دستشو سمتم دراز کرد خواستم دستشو بگیرم که دستشو کشید و تو پله ها افتادم
تهیونگ: هنوز به پاشنه بلند عادت نداری؟
دا هیون: اخ روانی میمردی کرم نریزی اخ کمرم(با داد)
تهیونگ: این اوپا بازی ها مال فیلماست بیدارشو ما تو دنیا واقعیم
دا هیون: اییی همون بهتر که کمک نکردی اخه نه خیلی شبیه اوپاهاییی
بلند شدم لباسمو مرتب کردم و رفتم پایین صبحونه بخورم مچ پام قرمز شده بود و خیلی درد میکرد همش بهش نگاه میکردم
کوک: خیلی درد میکنه؟
سرمو بالا اوردم
داهیون: چی؟ نه نه من درد های بیشتر از این هم کشیدم فقط میترسم برای نقشه امروز مشکلی پیش بیاره
نامجون شاکی برگشت سمت تهیونگ و غرید
نامجون: خجالت نمیکشی اگر مشکل بد تری بود چی میخواستی برنامه امروزو کنسل کنی؟
تهیونگ ریلکس قهوشو سر کشید و برگشت سمت نامجون و نیم نگاهی به من انداخت
تهیونگ: حالا که زندست
دا هیون:....
۷.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.