↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟹𝟹
که نگاهشون افتاد به همدیگه
خنده ای از روی تعجب کردن و از پله ها پایین رفتن
که جیغ دخترا رفت بالا
داشتن میرفتن پایین که لونا اومد وسطشون و دستشون رو گرفت
لونا:به منم راه بدینن
که ا.ت شروع به خندیدن کرد
لونا و کوک هردوتا بهش خیره شده بودن
برای لونا لبخند مادرش قشنگترین لبخند دنیا بود
و برای کوک لبخند ا.ت انگار یه دارو بود،که میتونست حالشو خوب کنه!
که ا.ت متوجه نگاه های لونا و کوک شد
ا.ت:چیزی رو صورتمه؟
که لونا گفت
لونا:نه نه،بریم پایین
//¹سال بعد//
همه دور هم جمع شده بودن و میخندیدن
که جی وون شروع به گریه کردن کرد
تهیونگ که دیگه خسته شده بود با گریه جی وون گریه میکرد
همه خندشون گرفتهبود
جونگ سو باتعجب بهشون خیره شده بود
جیمین:جونگ سو؟ خوشگل بابا بیا پیشم
هوا سرد شده بود و همه سردشون شده بود
لونا هم فردا مدرسه داشت
پس همه رفتیم سمت خونه تا بخوابیم
وقتی رسیدیم باهمدیگه خداحافظی کردیم هرکی به سمت خونه خودش رفت
لونا رو گذاشتم تواتاقش بخوابه،البته خواب بود
و رفتم توی اتاق خودم و کوک تا لباسموعوض کنم
که در باز شد و کوک اومد داخل اتاق
کوک:ا.تم خیلی خستمبیا بغلم..
لبخندی زدم وگفتم
ا.ت:وایسا لباساموعوض کنم
بعداز عوص کردن لباسام به سمت تخترفتمکه دیدم کوک خوابه
بو*سه ای رو ل*بش کاشتم که دیدم لبخندی زد
ا.ت:بی ادبب بیدار بودی؟
خنده هاش بلندتر شد که گفت
کوک:فقط بیا بغلم.
رفتم بغلش که بو*سه ای به گردنم زد
و شب بخیری گفت،منم در جوابش شب بخیر گفتم
ا.ت:شبت بخیر کوکی:)
خب اینم داستان درخواستیمون:/
این فیک هم تموم شد،ولی منتظر یه فیک جدید باشید
امادست و قراره امروز واستون بزارم.
پس حمایت کنین♡
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟹𝟹
که نگاهشون افتاد به همدیگه
خنده ای از روی تعجب کردن و از پله ها پایین رفتن
که جیغ دخترا رفت بالا
داشتن میرفتن پایین که لونا اومد وسطشون و دستشون رو گرفت
لونا:به منم راه بدینن
که ا.ت شروع به خندیدن کرد
لونا و کوک هردوتا بهش خیره شده بودن
برای لونا لبخند مادرش قشنگترین لبخند دنیا بود
و برای کوک لبخند ا.ت انگار یه دارو بود،که میتونست حالشو خوب کنه!
که ا.ت متوجه نگاه های لونا و کوک شد
ا.ت:چیزی رو صورتمه؟
که لونا گفت
لونا:نه نه،بریم پایین
//¹سال بعد//
همه دور هم جمع شده بودن و میخندیدن
که جی وون شروع به گریه کردن کرد
تهیونگ که دیگه خسته شده بود با گریه جی وون گریه میکرد
همه خندشون گرفتهبود
جونگ سو باتعجب بهشون خیره شده بود
جیمین:جونگ سو؟ خوشگل بابا بیا پیشم
هوا سرد شده بود و همه سردشون شده بود
لونا هم فردا مدرسه داشت
پس همه رفتیم سمت خونه تا بخوابیم
وقتی رسیدیم باهمدیگه خداحافظی کردیم هرکی به سمت خونه خودش رفت
لونا رو گذاشتم تواتاقش بخوابه،البته خواب بود
و رفتم توی اتاق خودم و کوک تا لباسموعوض کنم
که در باز شد و کوک اومد داخل اتاق
کوک:ا.تم خیلی خستمبیا بغلم..
لبخندی زدم وگفتم
ا.ت:وایسا لباساموعوض کنم
بعداز عوص کردن لباسام به سمت تخترفتمکه دیدم کوک خوابه
بو*سه ای رو ل*بش کاشتم که دیدم لبخندی زد
ا.ت:بی ادبب بیدار بودی؟
خنده هاش بلندتر شد که گفت
کوک:فقط بیا بغلم.
رفتم بغلش که بو*سه ای به گردنم زد
و شب بخیری گفت،منم در جوابش شب بخیر گفتم
ا.ت:شبت بخیر کوکی:)
خب اینم داستان درخواستیمون:/
این فیک هم تموم شد،ولی منتظر یه فیک جدید باشید
امادست و قراره امروز واستون بزارم.
پس حمایت کنین♡
۴۲.۶k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.