دختر فراموش شده part 9
دختر فراموش شده
پارت 9
پشت سرش با عجله وارد کمپانی شدم لعنتی عین یوزپلنگ میدوئید و نگهبامای بخش بالا ئم فهمیدن و اعلام زنگ خطر کردم همه داشتن میرفتن بیرون ... برا سوال بود کیو میخاد بکشه چون مطمئنا بجز سرنگی که از دستش افتاد سرنگای دیگه ای هم بود ... همنجوری که داشتم تو جمعیت از افرودی که از در کمپانی خارج میشدن دنبالش میرفتم یهو دیدم رف سمت پشت راه رو.... نگهبانا دست پا چلفتی ک تقریبا گمش کرده بودن ، که یهو رفت یمت سالن رقص متجب بودم چون اونجا صدای اجیر خطر اومده بود و پسرا رفته بودن ... وقتی رسیدم توقع داشتم غریبه در حال خالی کردن سرنگاش تو گردن یه نفر باشه ولی در کمال تعجب دیدم داشت اونا رو تو بطری های اب خالی میکرد ... خاستم چیزی بگم که ترسیدم و فقط رفتم پشت دیوار ... غریبه که به نظر پسر بود از پنجره راه رو پرید بیرون ( طبقه اوله ) که یهو پلیسا رسیدین از سمت پنجره رفتن دنبالش و یکی از نگهبانا اومد ....
نگهبان : خانم شما حالتون خوبه ؟
- بله ممنون
نگهبان : خداروشکر به کسی صدمه نزده
نیم ساعت بعد
الان همه چیز به حالت قبل برگشته بود و پلیس داشت تحقیق میکرد و همه برگشته بودن سرکاراشون که یهو شنیدم اقای پلیش رو به مدیر کمپانی گفت : یعنی اومده کمپانی رو به هم ریخته بعدم رفته عقلش کمه ؟
که یهو یادم اومد پتاسیما رو تو بطری پسرا ریخته
وایییی من چقد احقم ک از ترس همه رو یادم رفته بود
با دو دویدم سمتم سالن رقص که بطری ابو تو دست جیمین دیدم همین که اومد درشو باز کنه وارد اتاق شدم و بطری ازش گرفتم و پرت گردم تو دیوار ... انقد دویده بودم که نفسم بالا نمیومد با دهن باز دو تا دستمو روی زانوم گداشتم و نفس نفس میزدم که یهو جیمین داد زد
+ چیکااار میکنی روانی ؟
وقتی سدم بالا اوردم یه بطری دیگه برداشته بود و درش باز بود که یهو ابا رو ریخت توی صورت منم که داشتم نفس نفس میزدم چند قطرشو خوردم ....
برای لحظه ای حس کروم سرم گیج میره و دنیا دور سرم تب میخوره پخش زمین شدم و فقط با دو تا دستم سرم رو فشار میدادم و اخرین کلمه ای که تونستم ب زبون بیارم این بود
- پ...تاسی..مو به بطری جیمین اشاره کردم که پسرا دویدن سمتم و بلافاصله پلیسا وارد اتاق شدن و داد زدن: تو دوربین نشون میده تو بطری ها پر پتاسیمهههه !
و دیگه چشمام سیاه شد ...
جیمین )
از وقتی این دخترو دیدم همه چیز عجیب شده ... دیشب یه خواب عجیب دیدم ....
خواب جیمین )
دختری با موهای بلند و مشکی میدوید سمتم و خوشحال میگفت
- جیمیناااا برات هدیه گرفتممم
که یهو صحنه عوض شد ... من تو یه مآشین در حال حرکت بودم و دخترک از بیرون با دستاش خداحافظی میکرد ....
....
داشتم اب میخوردم که یهو دختر سراسیمه دوید سمتم و بطری اب و گرفت و پرتش کرد سمت دیوار ... واقعا بابت دیروز اون تو گوشی از دست خودش و دوستش ناراحت بودم ... ولی ایندفعه خیلی عصبانی شدم
+ چیکااار میکنی روانی ؟
و یه بطری اب دیگه رو باز کردم و ریختم رو صورتش که یهو انگار زانو هاش شل شد و دستاشو رو سرش گذاشت و بعد پخش زمین شد و گفت
- پ..تاسی..م
و به بطری اشاره کرد
( خیلی زحمت کشیدی ... قشنگ زدی کشتیش )
...
الان دو روزه که بیهوشه اما من خیلی عذاب وژدان دارم ! ( میخای اونم نداشته باش )
هانا )
چشمامو به سختی به ذره باز کردم تار میدیم که یهو پرستارا و دکتر اومدن بالا سرم
* خانمممم کیمم بهوش اومدین ؟
- ب..له
*این عالیه
بعد از ده دقیقه یون هی رسید
/ هاناااا
- سلا..م
و بغلم کرد
- دارم خفه میشمم
/ ببخشید ... تو غلط کردی رفتی جیمینو نجات بدی
- یونن هی. اینموری نگو
/ رفتی جونشو نجات بدی قتل عمد کرده :/ ملت نمک نشناس شدن ...
- خب اون نمیدونست
/ اصلن بر فرض مثال که نمیدونست باید یه بطریو خالی کنی تو صورت یه خانم متشخص ؟
- لابد عصبانی بوده !
که یهو جیمین با یه رسته گل وارد اتاق شد
/ تو اینجا چیکار میکنی
+ اومدم عذر خواهی کنم
که یهو با دیدن گلای توی دستش چشمام گرد شد
- یاااا تو احیانا به ارکیده حساسیت ندار....
قبل از اینکه حرفم تموم بشه شروع به عطسه کردن کرد
گه من و یون هی زدیم زیر خنده
پارت 9
پشت سرش با عجله وارد کمپانی شدم لعنتی عین یوزپلنگ میدوئید و نگهبامای بخش بالا ئم فهمیدن و اعلام زنگ خطر کردم همه داشتن میرفتن بیرون ... برا سوال بود کیو میخاد بکشه چون مطمئنا بجز سرنگی که از دستش افتاد سرنگای دیگه ای هم بود ... همنجوری که داشتم تو جمعیت از افرودی که از در کمپانی خارج میشدن دنبالش میرفتم یهو دیدم رف سمت پشت راه رو.... نگهبانا دست پا چلفتی ک تقریبا گمش کرده بودن ، که یهو رفت یمت سالن رقص متجب بودم چون اونجا صدای اجیر خطر اومده بود و پسرا رفته بودن ... وقتی رسیدم توقع داشتم غریبه در حال خالی کردن سرنگاش تو گردن یه نفر باشه ولی در کمال تعجب دیدم داشت اونا رو تو بطری های اب خالی میکرد ... خاستم چیزی بگم که ترسیدم و فقط رفتم پشت دیوار ... غریبه که به نظر پسر بود از پنجره راه رو پرید بیرون ( طبقه اوله ) که یهو پلیسا رسیدین از سمت پنجره رفتن دنبالش و یکی از نگهبانا اومد ....
نگهبان : خانم شما حالتون خوبه ؟
- بله ممنون
نگهبان : خداروشکر به کسی صدمه نزده
نیم ساعت بعد
الان همه چیز به حالت قبل برگشته بود و پلیس داشت تحقیق میکرد و همه برگشته بودن سرکاراشون که یهو شنیدم اقای پلیش رو به مدیر کمپانی گفت : یعنی اومده کمپانی رو به هم ریخته بعدم رفته عقلش کمه ؟
که یهو یادم اومد پتاسیما رو تو بطری پسرا ریخته
وایییی من چقد احقم ک از ترس همه رو یادم رفته بود
با دو دویدم سمتم سالن رقص که بطری ابو تو دست جیمین دیدم همین که اومد درشو باز کنه وارد اتاق شدم و بطری ازش گرفتم و پرت گردم تو دیوار ... انقد دویده بودم که نفسم بالا نمیومد با دهن باز دو تا دستمو روی زانوم گداشتم و نفس نفس میزدم که یهو جیمین داد زد
+ چیکااار میکنی روانی ؟
وقتی سدم بالا اوردم یه بطری دیگه برداشته بود و درش باز بود که یهو ابا رو ریخت توی صورت منم که داشتم نفس نفس میزدم چند قطرشو خوردم ....
برای لحظه ای حس کروم سرم گیج میره و دنیا دور سرم تب میخوره پخش زمین شدم و فقط با دو تا دستم سرم رو فشار میدادم و اخرین کلمه ای که تونستم ب زبون بیارم این بود
- پ...تاسی..مو به بطری جیمین اشاره کردم که پسرا دویدن سمتم و بلافاصله پلیسا وارد اتاق شدن و داد زدن: تو دوربین نشون میده تو بطری ها پر پتاسیمهههه !
و دیگه چشمام سیاه شد ...
جیمین )
از وقتی این دخترو دیدم همه چیز عجیب شده ... دیشب یه خواب عجیب دیدم ....
خواب جیمین )
دختری با موهای بلند و مشکی میدوید سمتم و خوشحال میگفت
- جیمیناااا برات هدیه گرفتممم
که یهو صحنه عوض شد ... من تو یه مآشین در حال حرکت بودم و دخترک از بیرون با دستاش خداحافظی میکرد ....
....
داشتم اب میخوردم که یهو دختر سراسیمه دوید سمتم و بطری اب و گرفت و پرتش کرد سمت دیوار ... واقعا بابت دیروز اون تو گوشی از دست خودش و دوستش ناراحت بودم ... ولی ایندفعه خیلی عصبانی شدم
+ چیکااار میکنی روانی ؟
و یه بطری اب دیگه رو باز کردم و ریختم رو صورتش که یهو انگار زانو هاش شل شد و دستاشو رو سرش گذاشت و بعد پخش زمین شد و گفت
- پ..تاسی..م
و به بطری اشاره کرد
( خیلی زحمت کشیدی ... قشنگ زدی کشتیش )
...
الان دو روزه که بیهوشه اما من خیلی عذاب وژدان دارم ! ( میخای اونم نداشته باش )
هانا )
چشمامو به سختی به ذره باز کردم تار میدیم که یهو پرستارا و دکتر اومدن بالا سرم
* خانمممم کیمم بهوش اومدین ؟
- ب..له
*این عالیه
بعد از ده دقیقه یون هی رسید
/ هاناااا
- سلا..م
و بغلم کرد
- دارم خفه میشمم
/ ببخشید ... تو غلط کردی رفتی جیمینو نجات بدی
- یونن هی. اینموری نگو
/ رفتی جونشو نجات بدی قتل عمد کرده :/ ملت نمک نشناس شدن ...
- خب اون نمیدونست
/ اصلن بر فرض مثال که نمیدونست باید یه بطریو خالی کنی تو صورت یه خانم متشخص ؟
- لابد عصبانی بوده !
که یهو جیمین با یه رسته گل وارد اتاق شد
/ تو اینجا چیکار میکنی
+ اومدم عذر خواهی کنم
که یهو با دیدن گلای توی دستش چشمام گرد شد
- یاااا تو احیانا به ارکیده حساسیت ندار....
قبل از اینکه حرفم تموم بشه شروع به عطسه کردن کرد
گه من و یون هی زدیم زیر خنده
۳۸.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.