پارت سی و سه رمان هنوز خدا هست
پارت سی و سه رمان هنوز خدا هست
نیما : رفتم سوار ماشین شدم
راه افتادم
یه ربع بعد رسیدم بیمارستان
سوار آسانسور شدم
رفتم طبقه lcu
رفتم سمت اتاق آرام
هنوز بیهوش بود
دکتر رفت اتاقش
چک کرد
نیما: سلام آقای دکتر
دکتر : سلام
نیما: حالش چطوره
دکتر : خوشبختانه هوشیاریش اومده رو ۱۱
نیما : واقعا؟
دکتر : بله
حواستون از پشت شیشه باشه
بزودی بهوش میاد
نیما : چشم
میشه چن دقیقه برم داخل
دکتر : بهتره نرید داخل
بزارید بهوش بیاد
بعدش با اجازه پرستار یا خودم برید داخل
نیما : اصن امکانش نیست؟
دکتر : گفتم که صبر کنین تا بهوش بیاد
نیما: چشم
دکتر : چشمتون بی بلا
نیما : ممنون
...
همین جور از پشت شیشه خیره بودم بهش
انگار یه فرشته خوابیده رو تخت
به چشمای بستش خیره بودم بلکه بهوش بیاد
به ساعت گوشیم نگا انداختم
یازده بود..
همین جور بهش زل زده بودم
..
نیم ساعت گذشت
همین جور نگاهش میکردم
آرام: چشمامو باز کردم
دیدم رو تخت بیمارستانم
یه سرم دستمه
پام شکسته
کل بدنم درد دارم
نیما : یهو دیدم چشماش باز شد
باورم نمیشد
یعنی بهوش اومددد
آرام: یهو پنجره رو نیگا کردم
دیدم نیما پشت شیشه بود که دویید اون ور
نیما : تا دیدم چشاش بازه رفتم سمت پرستار
خانووم پرستاااااار
پرستار : آقا چرا داد میزنین آروم تر
نیما: خانوم بهوش اومد دکترو خبر کنین
پرستار : آروم داد نزنین چشم الان میگم
رفتم سمت اتاق دکتر
صدا کردمش
دکتر رفت داخل هوشیاریش رو چککرد
نبض و ضربان قلب هم انداره گرفت
نیما : دکترا رفتن داخل
یه چیزایی رو چک کردن
اومدن بیرون
دکتر : خوشبختانه هوشیاریش اومده رو ۱۴
نیما : میتونم برم داخل؟
دکتر : بله ولی زیاد حرف نکشین ازش
نیما : چشمحواسم هست
رفتم تو
آراممممم
فداتتتت شمم
دورتتتتت بگردمممممممممم
آرام: نیماا
نیما : جانن نیمااا
ارام : دوست دارم ( با لحن خسته)
نیما : دور تووو بگردمممم منننن
زندگیمم
بخورمت الهیییی
آرام: نمیتونم حرف بزنم زیاد
اگ میتونستم کلی قربون صدقت میرفتم
نیما : تو همین که کنارمه برام کافیه
منن بایدددد قربون صدقت برممم
جوجهههه
دکتر وارد اتاق شد
دکتر: خب آقا نیما دیگ برین بیرون بزارین بیمار استراحت کنه
نیما : نمیشه یه ذره دیگ بمونم؟
دکتر : آخه میخایم معاینه کنیم
نیما : باشه
آرام جان من میرم بیرون هر کاری داشتی بگو
پشت شیشه وایمیستم
...
رفتم بیرون از اتاق
پشت شیشه وایسادم تا معاینه کنن
ساعت ۱۲ و نیم بود
رو صندلی تکیه دادم
یه چرت ریز بزنم..
نیما : رفتم سوار ماشین شدم
راه افتادم
یه ربع بعد رسیدم بیمارستان
سوار آسانسور شدم
رفتم طبقه lcu
رفتم سمت اتاق آرام
هنوز بیهوش بود
دکتر رفت اتاقش
چک کرد
نیما: سلام آقای دکتر
دکتر : سلام
نیما: حالش چطوره
دکتر : خوشبختانه هوشیاریش اومده رو ۱۱
نیما : واقعا؟
دکتر : بله
حواستون از پشت شیشه باشه
بزودی بهوش میاد
نیما : چشم
میشه چن دقیقه برم داخل
دکتر : بهتره نرید داخل
بزارید بهوش بیاد
بعدش با اجازه پرستار یا خودم برید داخل
نیما : اصن امکانش نیست؟
دکتر : گفتم که صبر کنین تا بهوش بیاد
نیما: چشم
دکتر : چشمتون بی بلا
نیما : ممنون
...
همین جور از پشت شیشه خیره بودم بهش
انگار یه فرشته خوابیده رو تخت
به چشمای بستش خیره بودم بلکه بهوش بیاد
به ساعت گوشیم نگا انداختم
یازده بود..
همین جور بهش زل زده بودم
..
نیم ساعت گذشت
همین جور نگاهش میکردم
آرام: چشمامو باز کردم
دیدم رو تخت بیمارستانم
یه سرم دستمه
پام شکسته
کل بدنم درد دارم
نیما : یهو دیدم چشماش باز شد
باورم نمیشد
یعنی بهوش اومددد
آرام: یهو پنجره رو نیگا کردم
دیدم نیما پشت شیشه بود که دویید اون ور
نیما : تا دیدم چشاش بازه رفتم سمت پرستار
خانووم پرستاااااار
پرستار : آقا چرا داد میزنین آروم تر
نیما: خانوم بهوش اومد دکترو خبر کنین
پرستار : آروم داد نزنین چشم الان میگم
رفتم سمت اتاق دکتر
صدا کردمش
دکتر رفت داخل هوشیاریش رو چککرد
نبض و ضربان قلب هم انداره گرفت
نیما : دکترا رفتن داخل
یه چیزایی رو چک کردن
اومدن بیرون
دکتر : خوشبختانه هوشیاریش اومده رو ۱۴
نیما : میتونم برم داخل؟
دکتر : بله ولی زیاد حرف نکشین ازش
نیما : چشمحواسم هست
رفتم تو
آراممممم
فداتتتت شمم
دورتتتتت بگردمممممممممم
آرام: نیماا
نیما : جانن نیمااا
ارام : دوست دارم ( با لحن خسته)
نیما : دور تووو بگردمممم منننن
زندگیمم
بخورمت الهیییی
آرام: نمیتونم حرف بزنم زیاد
اگ میتونستم کلی قربون صدقت میرفتم
نیما : تو همین که کنارمه برام کافیه
منن بایدددد قربون صدقت برممم
جوجهههه
دکتر وارد اتاق شد
دکتر: خب آقا نیما دیگ برین بیرون بزارین بیمار استراحت کنه
نیما : نمیشه یه ذره دیگ بمونم؟
دکتر : آخه میخایم معاینه کنیم
نیما : باشه
آرام جان من میرم بیرون هر کاری داشتی بگو
پشت شیشه وایمیستم
...
رفتم بیرون از اتاق
پشت شیشه وایسادم تا معاینه کنن
ساعت ۱۲ و نیم بود
رو صندلی تکیه دادم
یه چرت ریز بزنم..
۵.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.