زندگی مافیا ای
زندگی مافیا ای
پارت:۵
همون طور که بغل تهیونگ بودم منو برد تو ی اتاق بزرگ اتاق بزرگ با تم دارک بود
منو گذاشت رو تختش
و یک لباس راحتی اورد برام
درو و اطراف رو داشتم میدیدم عکسای تهیونگ رو دیوار بود
عف چه هاته
تهیونگ گفت: میدونم اتاقم قشنگه ولی از نگاه کردن دست بکش برو لباستو بپوش
گفتم:عیششش اصنم قشنگ نی
گفت:اره معلومه که
حالا لباساتو بپوش
گفتم:اوکی بابا برو بیرون بتونم لباس عوض کنم
رفت بیرون لباس عوض کردم
هرچی صداش زدم نبود
رفتم بیرون هم دیدم نبود
رفتم رو تخت نشستم و منتظر موندم
یهو چشام سیاهی رفت..
(ویو تهیونگ)
بیرون منتظر بودم لباساشو عوض کنه
که گوشیم یهو زنگ خورد و ی کار فوری پیش اومد
ساعت دو رسیدم عمارت
به خدمتکارا گفتم:بانو کجاست
همون دختره با عشوه اومد جلو گفت
داخل اتاق هستند و خودشو بهم میمالید
زدمش کنار گفتم :هی تو مگه بانو بهت نگفت دکمه هاتو ببند چرا هنو بازه
با عشوه باز گفت ببخشید ارباب الان میبندمشون
(با خنده گفت)
وای این داره کلافم میکنه
حالا ولش کن
رفتم تو اتاق دیدم ا/ت مثل ی فرشته خابیده
وای نه پسر اصن چرا اوردمش من
وقتی نگاش میکنم قلبم تند تند میزنه
و بهم ی آرامش خاسی میده
نه نکنه..
وای من عاشقش شدم لعنتی
لباسامو عوض کردم رفتم کنارش خابیدم
از پشت بغلش کردم بغلش چه خوبه وای
همون طوری خابم برد
(ویو ا/ت)
صبح با صدای گوشیم بلند شدم
وای عکاسیممممم
دیدم روبرو تهیونگ خابیدم
وای چه نازه عرررر
وای نهههههه
لعنتی فک کنم دوسش دارم
ول کن دختر برو سر کارت
گوشیم باز زنگ خورد
مکالمه ا/ت و منشی عکاسیش
..سلام
+س..سلا..م
..کجایی تو ریئس خیلی عصبی اع
+ب..ب..بخشی..د
..چرا با لکنت حرف میزنی
+چی..زی ن..یست
یهو تهیونگ گوشیم رو گرفت
و گفت برین دنبال ی نفر دیگه از ابن به بعد ا/ت نمیاد سر کار
..نم
گوشی رو قطع کرد
هوییییییی
چته من باید برم سر کارم
گفت اولن با این پاهات؟
دومن از این به بعد تو همین جایی
هرچی خاستی بهت میدم
و کلن آزادی هوم؟
گفتم با پاهای شکسته میتونم برم عکلاسی
و خودم خونه دارم پول هم دارم
همین طور بحث میکردیم
که یاد برگه ها افتادم
وای اونا رو الان چیکار کنم
زود برم ببینم چی گفتن
روزای اول مدرسه همیشه زیاد درخواست دارن
وسطاشون بودم که تهیونگ منو از پشت بغل
کرد ی حس خوبی میداد
ولی پس زدمش
هی تو چیکار میکنی
نمیتونم بغلت کنم؟
(کیوت گفت)
نوچ نمیتونی
دلت میاد به بانی به این نازی اینو میگی
خودشو کیوت تر میکنه
بلند میشی خودت محکم بغلش میکنی
و سرتو میزاری رو سینه هاش
همون موقه گوشیش زنگ میخوره
و ی کار براش پیش میاد
ازت جدا میشه
میگه لباساتو خدمتکارا شستن اتو هم زدن
کیفتم اون جاست کتاب هاتو هم برنامه کردن
(اشاره به کیف میکنه)
و موقه مدرسه هم وایسا میام دنبالت
و رفت..
رفتم برگه ها رو تموم کردم
کتاب هامو در اوردم و درس خوندم
و تکالیفمو کامل کردم
(ویو تهیونگ)
بعد که برگشتم
خاستم برم داخل ولی لای در باز بود
دیدمش داره تکالیفشو انجام میده
و عینک زده
وای این کیوتو نگاهههه
برم بهش بگم عاشقشم
نه فعلا ول کن
رفتم داخل با اومدن من دست از نوشتن برداشت و کتاباشو گذاشت تو کیفش
نگاه به ساعت کرد و بعدش گفت
عامم.. ببخشید
من..
حرفشو خوندم از چشاش
و گفتم برو اتاق کناری
گفت بله ممنون
و رفت
(ویو ا/ت)
چطوری فهمید میخام چی بگم
خو حالا برم آماده شم
تو ی کمد لباس راحتی بود
ی جای دیگه بیرونی
حالا فرم مدرسم کجاست
رفتم ی کمد دیگه رو باز کردم
واییییی
پر پیراهن و دامن کوتا و بلنده
وای کروات ها روووووو
یکیشو برداشتم و پوشیدم
ی جوراب سه خط مشکی هم که تا زانو هامو پوشیدم
و ی بوت کفش
رفتم سراغ میز آرایشی
ی شونه برداشتمو موهامو شونه زدم
ی میکاپ ساده زدم و رفتم
پارت:۵
همون طور که بغل تهیونگ بودم منو برد تو ی اتاق بزرگ اتاق بزرگ با تم دارک بود
منو گذاشت رو تختش
و یک لباس راحتی اورد برام
درو و اطراف رو داشتم میدیدم عکسای تهیونگ رو دیوار بود
عف چه هاته
تهیونگ گفت: میدونم اتاقم قشنگه ولی از نگاه کردن دست بکش برو لباستو بپوش
گفتم:عیششش اصنم قشنگ نی
گفت:اره معلومه که
حالا لباساتو بپوش
گفتم:اوکی بابا برو بیرون بتونم لباس عوض کنم
رفت بیرون لباس عوض کردم
هرچی صداش زدم نبود
رفتم بیرون هم دیدم نبود
رفتم رو تخت نشستم و منتظر موندم
یهو چشام سیاهی رفت..
(ویو تهیونگ)
بیرون منتظر بودم لباساشو عوض کنه
که گوشیم یهو زنگ خورد و ی کار فوری پیش اومد
ساعت دو رسیدم عمارت
به خدمتکارا گفتم:بانو کجاست
همون دختره با عشوه اومد جلو گفت
داخل اتاق هستند و خودشو بهم میمالید
زدمش کنار گفتم :هی تو مگه بانو بهت نگفت دکمه هاتو ببند چرا هنو بازه
با عشوه باز گفت ببخشید ارباب الان میبندمشون
(با خنده گفت)
وای این داره کلافم میکنه
حالا ولش کن
رفتم تو اتاق دیدم ا/ت مثل ی فرشته خابیده
وای نه پسر اصن چرا اوردمش من
وقتی نگاش میکنم قلبم تند تند میزنه
و بهم ی آرامش خاسی میده
نه نکنه..
وای من عاشقش شدم لعنتی
لباسامو عوض کردم رفتم کنارش خابیدم
از پشت بغلش کردم بغلش چه خوبه وای
همون طوری خابم برد
(ویو ا/ت)
صبح با صدای گوشیم بلند شدم
وای عکاسیممممم
دیدم روبرو تهیونگ خابیدم
وای چه نازه عرررر
وای نهههههه
لعنتی فک کنم دوسش دارم
ول کن دختر برو سر کارت
گوشیم باز زنگ خورد
مکالمه ا/ت و منشی عکاسیش
..سلام
+س..سلا..م
..کجایی تو ریئس خیلی عصبی اع
+ب..ب..بخشی..د
..چرا با لکنت حرف میزنی
+چی..زی ن..یست
یهو تهیونگ گوشیم رو گرفت
و گفت برین دنبال ی نفر دیگه از ابن به بعد ا/ت نمیاد سر کار
..نم
گوشی رو قطع کرد
هوییییییی
چته من باید برم سر کارم
گفت اولن با این پاهات؟
دومن از این به بعد تو همین جایی
هرچی خاستی بهت میدم
و کلن آزادی هوم؟
گفتم با پاهای شکسته میتونم برم عکلاسی
و خودم خونه دارم پول هم دارم
همین طور بحث میکردیم
که یاد برگه ها افتادم
وای اونا رو الان چیکار کنم
زود برم ببینم چی گفتن
روزای اول مدرسه همیشه زیاد درخواست دارن
وسطاشون بودم که تهیونگ منو از پشت بغل
کرد ی حس خوبی میداد
ولی پس زدمش
هی تو چیکار میکنی
نمیتونم بغلت کنم؟
(کیوت گفت)
نوچ نمیتونی
دلت میاد به بانی به این نازی اینو میگی
خودشو کیوت تر میکنه
بلند میشی خودت محکم بغلش میکنی
و سرتو میزاری رو سینه هاش
همون موقه گوشیش زنگ میخوره
و ی کار براش پیش میاد
ازت جدا میشه
میگه لباساتو خدمتکارا شستن اتو هم زدن
کیفتم اون جاست کتاب هاتو هم برنامه کردن
(اشاره به کیف میکنه)
و موقه مدرسه هم وایسا میام دنبالت
و رفت..
رفتم برگه ها رو تموم کردم
کتاب هامو در اوردم و درس خوندم
و تکالیفمو کامل کردم
(ویو تهیونگ)
بعد که برگشتم
خاستم برم داخل ولی لای در باز بود
دیدمش داره تکالیفشو انجام میده
و عینک زده
وای این کیوتو نگاهههه
برم بهش بگم عاشقشم
نه فعلا ول کن
رفتم داخل با اومدن من دست از نوشتن برداشت و کتاباشو گذاشت تو کیفش
نگاه به ساعت کرد و بعدش گفت
عامم.. ببخشید
من..
حرفشو خوندم از چشاش
و گفتم برو اتاق کناری
گفت بله ممنون
و رفت
(ویو ا/ت)
چطوری فهمید میخام چی بگم
خو حالا برم آماده شم
تو ی کمد لباس راحتی بود
ی جای دیگه بیرونی
حالا فرم مدرسم کجاست
رفتم ی کمد دیگه رو باز کردم
واییییی
پر پیراهن و دامن کوتا و بلنده
وای کروات ها روووووو
یکیشو برداشتم و پوشیدم
ی جوراب سه خط مشکی هم که تا زانو هامو پوشیدم
و ی بوت کفش
رفتم سراغ میز آرایشی
ی شونه برداشتمو موهامو شونه زدم
ی میکاپ ساده زدم و رفتم
۱۴.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.