تکپارتی:)
از بی حوصلگی به کفشام نگاه کردم
+آیش.. چرا نمیرسم پس
به ساعت نگاه کردم و متوجه شدم یک و نیم ساعت دیگه از راهم مونده
نفس عمیقمو از طریق دهنم بیرون دادم
به دختر ریزه میزه کنارم، که از وقتی سوار مترو شدم داشت پر حرفی میکرد و چرت و پرت میگفت خیره شدم
ولی حتی به حرفاش گوش هم نمیدادم
گوشیمو روشن کردم و با پیام مامانم و دوست صمیمیم مواجه شدم
پیام دوستمو باز کردم.. داشت درمورد کراشش حرف میزد
اهمیتی ندادم و رفتم سراغ پیام مامانم.
پیامشو باز کردم
نوشته بود زود برم خونه تا داداشم شاممو نبلعیده
کفشامو اروم اروم میکوبیدم زمین
دختر کناریم با هیجان گفت: فهمیدی؟ یعنییی کراشممم ازمم درخواست کردد!
سرمو تکون دادم..
متوجه مردی شدم که صندلی های روبرومون، یکم اونور تر نشسته بود
با گوشی داشت به یه زبون دیگه حرف میزد
و با چشماش منو نگاه میکرد، معلوم بود ازم خوشش اومده
لبخند ملیحی زدم و سرمو انداختم پایین
تقریبا نیم ساعت شده بود که مغزم با حرفای کناریم رفته بود.. که بالاخره از جاش بلند شد
روبروم وایساد و چند دقیقه دستگیره روی سقفو گرفت و به حرفاش ادامه داد
بعد وقتی نزدیک ایستگاه میشدیم، کنارم خم شد و میله کنارمو گرفت
اروم زمزمه کرد: راستی، اون مرده داره به زبون من حرف میزنه... میگه که قراره تورو بدزده و تیکه تیکت کنه! مراقب خودت باش
و بعد لبخند کوچیکی زد و بعد از باز شدن در های مترو، قدم هاشو به بیرون برداشت..
قشنگههه؟!:>>>
+آیش.. چرا نمیرسم پس
به ساعت نگاه کردم و متوجه شدم یک و نیم ساعت دیگه از راهم مونده
نفس عمیقمو از طریق دهنم بیرون دادم
به دختر ریزه میزه کنارم، که از وقتی سوار مترو شدم داشت پر حرفی میکرد و چرت و پرت میگفت خیره شدم
ولی حتی به حرفاش گوش هم نمیدادم
گوشیمو روشن کردم و با پیام مامانم و دوست صمیمیم مواجه شدم
پیام دوستمو باز کردم.. داشت درمورد کراشش حرف میزد
اهمیتی ندادم و رفتم سراغ پیام مامانم.
پیامشو باز کردم
نوشته بود زود برم خونه تا داداشم شاممو نبلعیده
کفشامو اروم اروم میکوبیدم زمین
دختر کناریم با هیجان گفت: فهمیدی؟ یعنییی کراشممم ازمم درخواست کردد!
سرمو تکون دادم..
متوجه مردی شدم که صندلی های روبرومون، یکم اونور تر نشسته بود
با گوشی داشت به یه زبون دیگه حرف میزد
و با چشماش منو نگاه میکرد، معلوم بود ازم خوشش اومده
لبخند ملیحی زدم و سرمو انداختم پایین
تقریبا نیم ساعت شده بود که مغزم با حرفای کناریم رفته بود.. که بالاخره از جاش بلند شد
روبروم وایساد و چند دقیقه دستگیره روی سقفو گرفت و به حرفاش ادامه داد
بعد وقتی نزدیک ایستگاه میشدیم، کنارم خم شد و میله کنارمو گرفت
اروم زمزمه کرد: راستی، اون مرده داره به زبون من حرف میزنه... میگه که قراره تورو بدزده و تیکه تیکت کنه! مراقب خودت باش
و بعد لبخند کوچیکی زد و بعد از باز شدن در های مترو، قدم هاشو به بیرون برداشت..
قشنگههه؟!:>>>
۴۲.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.