×قسمت چهارم×پارت دو
×قسمت چهارم×پارت دو
_واه واه...ینی پسره شیطونه!؟
_انگاری خیلی زیاد...کارنامشو چک کردم...انضباتش تک بود..میگن پارسال همین جناب خواسته مدرسشو بپیچونه فرار کنه..از دیواربلند مدرسه پریده اون طرف
بعد دیوار مدرسه خیلی بلنده
کلی ام بهش نرده و سیم و این محافظتیارو وصل کردن
من موندم این چجوری رفته بیرون اخه
_جدی میگی!؟
_اره به خدا..تازه یه سری دوست داره از خودش بدترن
یکیشون تغییر صدا میده مثه چی
یکیشون طرح میزنه مثه پیکاسو
ولی متاسفانه هیچکدوم در راه درست از تواناییاشون استفاده نمیکنن
همین پاکان خان پارسال کشف کرده چجوری ماده منفجره بسازه
بعد تو ازمایشگاه امتحانش کرده
زده نصف دکور و وسایل ازمایشگاهو پکونده
تازه خودش میدونه منفجرس
ماسک و این چیزا زده
همرو هم از خودش دور کرده
انگاری قصدش این بوده فقط به مدرسه خسارتوارد کنه
اخه رفته پیش وسایل گرون قیمت مدرسه ازمایششو انجام داده
_عجب...چقد این بچه تخسه..از ایدا ماهم بدتره که..تو اینارو از کجا فهمیدی!؟
_از حرفای معلما..داشتن واسه هم تعریف میکردن..بیخیال خانوم..این غذارو نمیخوای بدی ما بخوریم؟مردیم از گشنگی که
مامان خندید و از صدای راه رفتنش میشد فهمید داره میره توی اشپز خونه
فکرم مشغول پاکان بود
این بچه چرا انقد تخسه اخه..از منم بدتره که
اگه سر به سرش بزارم نکنه منو هم منفجر کنه
باید خودمو ازش دور کنم و دور و برش نپلکم
کثافت از توی عکساشم خوشگل تره...مخصوصا وقتی عصبی میشه...خیلی جذاب و خواستنی میشه..ولی فایده نداره که
پسری که اخلاق نداره و ادم نیست و نجیب نیست اگه خوشگلترین پسر دنیام باشه فایده نداره
بعد اینکه ناهار خوردیم رفتم توی اتاقم و درسامو خوندم
خواستم یکم بخوابم ولی خوابم نمیبرد
تا بعد از ظهر بیدار بودم
بعد از ظهر که شد مامان واسم شربت اورد و گفت که میخواد با بابا برن خرید
من باید خونه بمونم
مخالفتی نکردم
وقتی رفتن از خونه بیرون منم رفتم توی بالکن و بهشون نگاه کردم که شونه به شونه هم میرن سمت پارکینگ
چقد خوشبختیم
توی همین فکرا بودم که تصمیم گرفتم بیامتوی بالکن بشینم
شربتمو هم اوردم با چندتا شکلات و بیسکوییت
بالکنم فقط صندلی داشت
قرار بود بابا یه میز کوچیکم واسش بخره
واسه همین ظرف بیسکوییتمو گذاشتم روی نرده
خیلی لق بود و ممکن بود هر لحظه بیفته
وقتی خوراکیامو خوردم،همین که خواستم برم توی اتاق صدای در توجهمو جلب کرد
فکر کردم مامان اومده
تند دویدم سمت نرده
چون یادم رفته بود ظرفو بردارم و هنوز روی نرده مونده بود و تا به نرده هل دادم اونم پرت شد پایین
یهو نگاهم خورد به پاکان که داشت میومد زیر نرده و بعد شترق
خورد تو کلش
سریع رفتمتو اتاق که نبینه منو
هرچند فلا فهمیده که من بودم
شاید فکر کنه از قصد این کارو کردم
باید یه فکری بکنم
هرچند اینهیچ کاری دستش نیست
ولی یاد حرفای بابا افتادم که میگف این بچه ازش هرکاری بر میاد
کلی ترسیده بودم
مخصوصا وقتی با عصبانیت داد زد:دختره دیوونه میکشمت
بعدم دوید سمت سالن انتظار
بدون فکر از خونه اومدم بیرون و رفتم توی اسانسور
همه کلیدارو زدم و برگشتم تو خونه
اخیش
اینجوری دیر تر میرسه
منم میتونم یه فکری واسه نجات خودم بکنم
بیچاره وقتی ببینه مجبوره از پله ها بیاد بالا دیوونه میشه
یه فکری زد به سرم
سریع شالمو سر کردم و یه سوییشرت هم تن زدم
از خونه دویدم بیرون و تند تند زنگخونه شیما خانوم مامان پاکانو زدم
یهو مامانش سراسیمه اومد پشت در
بیچاره رنگش پریده بود
منو که دید لبخن زد و گفت:ایدا خاله تویی!بیا تو عزیزم
منم از خدا خواسته پررو پررو رفتم تو
بعدمنشستمروی مبل
خونه قشنگی داشتن
معماریش شبیه خونه خودمون بود
فقط دکور و دیزاینش فرق داشت
شیما خانوم گفت:خوبی عزیزم!چه بی خبر اومدی..میگفتی گاوی گوسفندی چیزی میکشتیم
بعدمخندید
چقدر ایشون بی مزه تشریف داشت
توی همین فکرا بودم که صدای کوبیده شدندر خونمون اومد
بدبخت شدم
پاکانه...اومده بیچارم کنه
توی جام میلرزیدم
شیما خانوم تعجب کرده بود
در خونشونو باز کرد و به بیرون سرک کشید
منم خم شدم تا ببینم چه خبره
شیما خانوم با تعجب به پاکان که بیرون بود گفت :پاکان مامان چه خبرته!؟چرا اینجوری در میزنی!؟
_مامان من با دخترشون کار دارم ولم کن
شیما خانوم گفت:چیکار به دخترشون داری بچه!؟این چه قیافه ایه ساختی واسه خودت...چرا انقدقرمزی..بیا تو..ایدا اینجاست
پاکان با شنیدناین حرف هجوم اورد تو خونه
فاتحه خودمو خونده بودم
اومدبالا سرم وایساد و هی دهنشو شبیه ماهی باز و بسته میکرد
نمیدونست چی بگه
بیچاره قیافش دیدنی بود
پیشونیش قرمز و زخم شده بود
موهاش و صورتشم خیس عرق بود
خندم گرفته بود
نمیدونم چرا دلمواسشنمیسوخت
یهوداد زد:چرا اون ظرفو زدی تو سرم!؟ها!؟
منم خیلی ریلکس گفتم:من!؟من زدمتو سرت؟؟جکنگو بابا
_واه واه...ینی پسره شیطونه!؟
_انگاری خیلی زیاد...کارنامشو چک کردم...انضباتش تک بود..میگن پارسال همین جناب خواسته مدرسشو بپیچونه فرار کنه..از دیواربلند مدرسه پریده اون طرف
بعد دیوار مدرسه خیلی بلنده
کلی ام بهش نرده و سیم و این محافظتیارو وصل کردن
من موندم این چجوری رفته بیرون اخه
_جدی میگی!؟
_اره به خدا..تازه یه سری دوست داره از خودش بدترن
یکیشون تغییر صدا میده مثه چی
یکیشون طرح میزنه مثه پیکاسو
ولی متاسفانه هیچکدوم در راه درست از تواناییاشون استفاده نمیکنن
همین پاکان خان پارسال کشف کرده چجوری ماده منفجره بسازه
بعد تو ازمایشگاه امتحانش کرده
زده نصف دکور و وسایل ازمایشگاهو پکونده
تازه خودش میدونه منفجرس
ماسک و این چیزا زده
همرو هم از خودش دور کرده
انگاری قصدش این بوده فقط به مدرسه خسارتوارد کنه
اخه رفته پیش وسایل گرون قیمت مدرسه ازمایششو انجام داده
_عجب...چقد این بچه تخسه..از ایدا ماهم بدتره که..تو اینارو از کجا فهمیدی!؟
_از حرفای معلما..داشتن واسه هم تعریف میکردن..بیخیال خانوم..این غذارو نمیخوای بدی ما بخوریم؟مردیم از گشنگی که
مامان خندید و از صدای راه رفتنش میشد فهمید داره میره توی اشپز خونه
فکرم مشغول پاکان بود
این بچه چرا انقد تخسه اخه..از منم بدتره که
اگه سر به سرش بزارم نکنه منو هم منفجر کنه
باید خودمو ازش دور کنم و دور و برش نپلکم
کثافت از توی عکساشم خوشگل تره...مخصوصا وقتی عصبی میشه...خیلی جذاب و خواستنی میشه..ولی فایده نداره که
پسری که اخلاق نداره و ادم نیست و نجیب نیست اگه خوشگلترین پسر دنیام باشه فایده نداره
بعد اینکه ناهار خوردیم رفتم توی اتاقم و درسامو خوندم
خواستم یکم بخوابم ولی خوابم نمیبرد
تا بعد از ظهر بیدار بودم
بعد از ظهر که شد مامان واسم شربت اورد و گفت که میخواد با بابا برن خرید
من باید خونه بمونم
مخالفتی نکردم
وقتی رفتن از خونه بیرون منم رفتم توی بالکن و بهشون نگاه کردم که شونه به شونه هم میرن سمت پارکینگ
چقد خوشبختیم
توی همین فکرا بودم که تصمیم گرفتم بیامتوی بالکن بشینم
شربتمو هم اوردم با چندتا شکلات و بیسکوییت
بالکنم فقط صندلی داشت
قرار بود بابا یه میز کوچیکم واسش بخره
واسه همین ظرف بیسکوییتمو گذاشتم روی نرده
خیلی لق بود و ممکن بود هر لحظه بیفته
وقتی خوراکیامو خوردم،همین که خواستم برم توی اتاق صدای در توجهمو جلب کرد
فکر کردم مامان اومده
تند دویدم سمت نرده
چون یادم رفته بود ظرفو بردارم و هنوز روی نرده مونده بود و تا به نرده هل دادم اونم پرت شد پایین
یهو نگاهم خورد به پاکان که داشت میومد زیر نرده و بعد شترق
خورد تو کلش
سریع رفتمتو اتاق که نبینه منو
هرچند فلا فهمیده که من بودم
شاید فکر کنه از قصد این کارو کردم
باید یه فکری بکنم
هرچند اینهیچ کاری دستش نیست
ولی یاد حرفای بابا افتادم که میگف این بچه ازش هرکاری بر میاد
کلی ترسیده بودم
مخصوصا وقتی با عصبانیت داد زد:دختره دیوونه میکشمت
بعدم دوید سمت سالن انتظار
بدون فکر از خونه اومدم بیرون و رفتم توی اسانسور
همه کلیدارو زدم و برگشتم تو خونه
اخیش
اینجوری دیر تر میرسه
منم میتونم یه فکری واسه نجات خودم بکنم
بیچاره وقتی ببینه مجبوره از پله ها بیاد بالا دیوونه میشه
یه فکری زد به سرم
سریع شالمو سر کردم و یه سوییشرت هم تن زدم
از خونه دویدم بیرون و تند تند زنگخونه شیما خانوم مامان پاکانو زدم
یهو مامانش سراسیمه اومد پشت در
بیچاره رنگش پریده بود
منو که دید لبخن زد و گفت:ایدا خاله تویی!بیا تو عزیزم
منم از خدا خواسته پررو پررو رفتم تو
بعدمنشستمروی مبل
خونه قشنگی داشتن
معماریش شبیه خونه خودمون بود
فقط دکور و دیزاینش فرق داشت
شیما خانوم گفت:خوبی عزیزم!چه بی خبر اومدی..میگفتی گاوی گوسفندی چیزی میکشتیم
بعدمخندید
چقدر ایشون بی مزه تشریف داشت
توی همین فکرا بودم که صدای کوبیده شدندر خونمون اومد
بدبخت شدم
پاکانه...اومده بیچارم کنه
توی جام میلرزیدم
شیما خانوم تعجب کرده بود
در خونشونو باز کرد و به بیرون سرک کشید
منم خم شدم تا ببینم چه خبره
شیما خانوم با تعجب به پاکان که بیرون بود گفت :پاکان مامان چه خبرته!؟چرا اینجوری در میزنی!؟
_مامان من با دخترشون کار دارم ولم کن
شیما خانوم گفت:چیکار به دخترشون داری بچه!؟این چه قیافه ایه ساختی واسه خودت...چرا انقدقرمزی..بیا تو..ایدا اینجاست
پاکان با شنیدناین حرف هجوم اورد تو خونه
فاتحه خودمو خونده بودم
اومدبالا سرم وایساد و هی دهنشو شبیه ماهی باز و بسته میکرد
نمیدونست چی بگه
بیچاره قیافش دیدنی بود
پیشونیش قرمز و زخم شده بود
موهاش و صورتشم خیس عرق بود
خندم گرفته بود
نمیدونم چرا دلمواسشنمیسوخت
یهوداد زد:چرا اون ظرفو زدی تو سرم!؟ها!؟
منم خیلی ریلکس گفتم:من!؟من زدمتو سرت؟؟جکنگو بابا
۹.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.