لیدی مغرور10
#لیدی_مغرور10
(صبح روز بعد)
بعد از اینکه برای رفتن به شرکت آماده شدم پله هارو دوتا یکی پایین اومدم و به سمت میز غذا قدم برداشتم...
صندلی رو عقب کشیدم... کنار مامان و دقیقا روبه روی تهیونگ نشستم..
بابا بعد ازین که براندازم کرد فورا گفت:
-میری شرکت؟
+اره...
سری تکون داد و دوباره مشغول شد..
تهیونگ درحالی که تیکه ای از غذاشو تو دهنش میزاشت بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
-منم همراهت میام..
بعد از شنیدن این جمله لقمه تو گلوم گیر کرد و موجب سرفه های پی درپیم شد..
مامان لیوانو به سمتم گرفت..
کمی از آبش سرکشیدم تا بالاخره حالم سرجاش اومد..
لیوانو روی میز قرار دادم و ثابت نشستم..
+کار خاصی تو شرکت داری که میخوای بهشون برسی؟!
-میخوام دوسته قدیمیمو ببینم..
دوست قدیمی؟
شوخیه قشنگی بود..
+نه.. نمیشه بیای!
-من فقط گفتم میام، ازت اجازه اومدن نخواستم..!
+رییس اون شرکت منم و من تایین میکنم چه کسایی اونجا رفت و آمد داشته باشن..
-اسم کسی که چند ماهه از شرکتش خبر نداره رو رییس میزارن؟
همراه با تکون دادن سرش ادامه داد..
-فکر نمیکنم..
نابی آهسته به دستش زد..
-تهیونگ...
-تو دخالت نکن!
تک خنده ای کردم..
+کارت به جایی رسیده که تو شرکت من جاسوسی میکنی؟!
درحالی که آب پرتقال دستشو سر میکشید لب زد..
-خوشبختانه هنوز اونقدرا هم بیکار نشدم که بیام تو شرکت تو جاسوسی کنم..!
بابا دستشو روی میز کوبید و با صدای تقریبا بلندی گفت:
-بسه.. اگه دعوایی دارین خودتون دوتا حلش کنین...پیش ما جرو بحث را نندازین..!
گوشیمو از رو میز برداشتم و بلند شدم..
+ممنون بابت صبحونه.. من دیگه میرم..
بعد از اینکه سوار ماشین شدم سرمو رو فرمون گذاشتمو چشمامو بستم..
حس بدی دارم.. نباید باهاش بحث میکردم..
اما نه. اینکه دست رو دست بزارم تا هرچی از دهنش دراومد بارم کنه هم نمیشه..!
تقه ای که به شیشه خورد حواسمو سمت خودش برد ..
فورا سرمو برداشتم..
با دیدن نابی لبخند کوتاهی زدم..
دوباره به شیشه زد و دستشو به پایین تکون داد..
خم شدم و درو باز کردم و به عقب هل دادم..
با تعجب به در باز شده نگاه کرد و بعد سوار شد..
-فکر کردم در قفله..
+چیزی میخوای؟
خارشی به سرش داد..
-خب.. اگه دیرت نمیشه.. میخواستم حرف بزنیم..
به ساعت مچیم نیم نگاهی انداختم..
سرمو تکون دادم..
+همین الانشم دیرم شده..
-باشه پس.. وقتی برگشتی حرف میزنیم..
با سر حرفشو تایید کردم
۷۰ کامنت
۴۳ لایک
(صبح روز بعد)
بعد از اینکه برای رفتن به شرکت آماده شدم پله هارو دوتا یکی پایین اومدم و به سمت میز غذا قدم برداشتم...
صندلی رو عقب کشیدم... کنار مامان و دقیقا روبه روی تهیونگ نشستم..
بابا بعد ازین که براندازم کرد فورا گفت:
-میری شرکت؟
+اره...
سری تکون داد و دوباره مشغول شد..
تهیونگ درحالی که تیکه ای از غذاشو تو دهنش میزاشت بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
-منم همراهت میام..
بعد از شنیدن این جمله لقمه تو گلوم گیر کرد و موجب سرفه های پی درپیم شد..
مامان لیوانو به سمتم گرفت..
کمی از آبش سرکشیدم تا بالاخره حالم سرجاش اومد..
لیوانو روی میز قرار دادم و ثابت نشستم..
+کار خاصی تو شرکت داری که میخوای بهشون برسی؟!
-میخوام دوسته قدیمیمو ببینم..
دوست قدیمی؟
شوخیه قشنگی بود..
+نه.. نمیشه بیای!
-من فقط گفتم میام، ازت اجازه اومدن نخواستم..!
+رییس اون شرکت منم و من تایین میکنم چه کسایی اونجا رفت و آمد داشته باشن..
-اسم کسی که چند ماهه از شرکتش خبر نداره رو رییس میزارن؟
همراه با تکون دادن سرش ادامه داد..
-فکر نمیکنم..
نابی آهسته به دستش زد..
-تهیونگ...
-تو دخالت نکن!
تک خنده ای کردم..
+کارت به جایی رسیده که تو شرکت من جاسوسی میکنی؟!
درحالی که آب پرتقال دستشو سر میکشید لب زد..
-خوشبختانه هنوز اونقدرا هم بیکار نشدم که بیام تو شرکت تو جاسوسی کنم..!
بابا دستشو روی میز کوبید و با صدای تقریبا بلندی گفت:
-بسه.. اگه دعوایی دارین خودتون دوتا حلش کنین...پیش ما جرو بحث را نندازین..!
گوشیمو از رو میز برداشتم و بلند شدم..
+ممنون بابت صبحونه.. من دیگه میرم..
بعد از اینکه سوار ماشین شدم سرمو رو فرمون گذاشتمو چشمامو بستم..
حس بدی دارم.. نباید باهاش بحث میکردم..
اما نه. اینکه دست رو دست بزارم تا هرچی از دهنش دراومد بارم کنه هم نمیشه..!
تقه ای که به شیشه خورد حواسمو سمت خودش برد ..
فورا سرمو برداشتم..
با دیدن نابی لبخند کوتاهی زدم..
دوباره به شیشه زد و دستشو به پایین تکون داد..
خم شدم و درو باز کردم و به عقب هل دادم..
با تعجب به در باز شده نگاه کرد و بعد سوار شد..
-فکر کردم در قفله..
+چیزی میخوای؟
خارشی به سرش داد..
-خب.. اگه دیرت نمیشه.. میخواستم حرف بزنیم..
به ساعت مچیم نیم نگاهی انداختم..
سرمو تکون دادم..
+همین الانشم دیرم شده..
-باشه پس.. وقتی برگشتی حرف میزنیم..
با سر حرفشو تایید کردم
۷۰ کامنت
۴۳ لایک
۱۴.۱k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.