part 25
part 25
یونا
ماشین رئیس پارکو دیدم زود رفتم سمتش و شیشه ماشینو زدم اونم شیشه ماشینو پایین کشید
جیمین: کجا موندی
یونا: معذرت میخوام من یکم کار داشتم
جیمین: اشکالی نداره فردا برو شرکت و یه قراره با جئون جونکوک واسم ترتیب بده فقط به عنوان رئیس های شرکت فهمیدی
یونا: بله بله فهمیدم
جیمین: تو که گفتی اون اومده مهمونی
یونا: حتما اشتباه دیدم
جیمین: اح بازم نتونستم اون نیسانگ عوضی
رو بگیرم
یونا: عصبانی نشید مطمئنم که این دفعه که از جئون جونکوک بپرسی میتونی بگیریش
جیمین: میگرمش و میفهمم که کاره اون هست یا کاره یکی دیگه غاتل مامانو بابامو پیدا میکنم هرجور که شده( با نفرت)
یونا: حتما پیداش میکنید
جیمین: خیلی ممنونم که بهم امید میدی توهم دیگه میتونی بری خونت نمیخواد دیگه تویه هتل بمونی نتونسیتم اون نیسانگو بگیرم
یونا: باشه پس دیگه برم خونم
جیمین : شب بخیر
یونا شب شما هم بخیر شب خوبی داشته باشید
جیمین: همچنین
ماشینو روشن کردم و راه افتادم سمته خونه
ات
داشتم میرفتم هتل انگار مهمونی تموم شده بود نزدیک هتل شدم یونا رو دیدم که داشت با یکی که تویه ماشینه بود حرف میزد اونیکه تویه ماشین بود معلوم نمی شد
یکم گذشت که حرفاشون تموم شد و اون ماشین حرکت کرد و رفت یونا که منو دید اومد سمتم
ات: اون کی بود
یونا: اون رئیسم بود
ات: باشه بریم اتاقمون خیلی خستم
یونا: باشه بریم
ات
راه افتادیم رفتیم سمته هتل
جونکوک
کارم دیگه تویه هتل تموم شد داشتم از هتل می اومدم بیرون همینکه از دره هتل رفتم بیرون و ات رو دیدم دقیقا جلوم بود
ات
داشتم میرفتم داخل هتل که جونکوک رو دیدم از دره هتل اومد بیرون خشکم زده بود فقط داستم بهش نگاه میکردم
جونکوک : ا.. ات.. ات. اینجا چیکار میکنی
ات
هیچی بهش نمی گفتم فقط بهش خیره شده بودم چشمام پر از اشک شده بودن انگار زمان وایستاده بود فقط قلبم انگار نمی تپید
بلخره پیداش کردم یه دفعه دیگه بازم پیداش کردم این دفعه دیگه چی میشه
ادامه دارد ^^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
یونا
ماشین رئیس پارکو دیدم زود رفتم سمتش و شیشه ماشینو زدم اونم شیشه ماشینو پایین کشید
جیمین: کجا موندی
یونا: معذرت میخوام من یکم کار داشتم
جیمین: اشکالی نداره فردا برو شرکت و یه قراره با جئون جونکوک واسم ترتیب بده فقط به عنوان رئیس های شرکت فهمیدی
یونا: بله بله فهمیدم
جیمین: تو که گفتی اون اومده مهمونی
یونا: حتما اشتباه دیدم
جیمین: اح بازم نتونستم اون نیسانگ عوضی
رو بگیرم
یونا: عصبانی نشید مطمئنم که این دفعه که از جئون جونکوک بپرسی میتونی بگیریش
جیمین: میگرمش و میفهمم که کاره اون هست یا کاره یکی دیگه غاتل مامانو بابامو پیدا میکنم هرجور که شده( با نفرت)
یونا: حتما پیداش میکنید
جیمین: خیلی ممنونم که بهم امید میدی توهم دیگه میتونی بری خونت نمیخواد دیگه تویه هتل بمونی نتونسیتم اون نیسانگو بگیرم
یونا: باشه پس دیگه برم خونم
جیمین : شب بخیر
یونا شب شما هم بخیر شب خوبی داشته باشید
جیمین: همچنین
ماشینو روشن کردم و راه افتادم سمته خونه
ات
داشتم میرفتم هتل انگار مهمونی تموم شده بود نزدیک هتل شدم یونا رو دیدم که داشت با یکی که تویه ماشینه بود حرف میزد اونیکه تویه ماشین بود معلوم نمی شد
یکم گذشت که حرفاشون تموم شد و اون ماشین حرکت کرد و رفت یونا که منو دید اومد سمتم
ات: اون کی بود
یونا: اون رئیسم بود
ات: باشه بریم اتاقمون خیلی خستم
یونا: باشه بریم
ات
راه افتادیم رفتیم سمته هتل
جونکوک
کارم دیگه تویه هتل تموم شد داشتم از هتل می اومدم بیرون همینکه از دره هتل رفتم بیرون و ات رو دیدم دقیقا جلوم بود
ات
داشتم میرفتم داخل هتل که جونکوک رو دیدم از دره هتل اومد بیرون خشکم زده بود فقط داستم بهش نگاه میکردم
جونکوک : ا.. ات.. ات. اینجا چیکار میکنی
ات
هیچی بهش نمی گفتم فقط بهش خیره شده بودم چشمام پر از اشک شده بودن انگار زمان وایستاده بود فقط قلبم انگار نمی تپید
بلخره پیداش کردم یه دفعه دیگه بازم پیداش کردم این دفعه دیگه چی میشه
ادامه دارد ^^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
۵.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.