پارت ۸۰ : سه روز بعد
پارت ۸۰ : سه روز بعد
( جونگ کوک )
از پله ها پایین رفتم و رو یکی مونده به اخری نشستم .
با حالت حرصی گفتم : پس همه ی اینارو نقش بازی کردی .
خندید و گفت : نقش نبود واقعیت بود .
بهش نگا کردم . از هر روزی زیبا تر بود .
لبخندی زدم و گفتم : پس نقش نبود الان پیش من چیکار میکنی ؟ .
سرشو پایین انداخت و گفت : خجالت میکشم بگم اره .
خندیدم و گفتم : پس موقعی که گریه میکردم واسه هیچ و پیچ بود؟؟؟.
موهاشو تو صورتش ریخت و گفت : اینقدر خجالتم نده .
ازینکه اینقدر باحال حرف میزد خندم میگرفت .
بعد دو دقیقه گفتم : راستی نایکا...چطوری برگشتی اینجا؟
بهم نگا کرد و گفت : من نرفته بودم که بخوام برگردم من : چرا تو از پیشم رفتی و منو تنها گذاشتی با کلی غم .
لبخندی زد و گفت : اگه رفته بودم الان پیش توام چرا....من هرجا برم بازم تو قلبتم .... منو فراموش نکن .
با حس خیسی سرم چشمام و بستم و دوباره باز کردم .
رو تخت نایکا خوابیده بودم .
رو تخت نشستم که بالشتو نگا کردم .
کامل خیس بود...اشک هایی که ریختم بود .
صدام گرفته بود .
پس خواب بود دیدم؟
میخندیدم در کنار نایکا؟
ی یعنی نمیشه یکبار فقط پیشم بخندی؟
بلند شدم که سرم گیج رفت و نزدیک بود بیوفتم ولی صندلی رو گرفتم و روش نشستم .
سر دردم بیشتر شد .
به قدری گریه کرده بودم که اگه اشک میریختم حس نمیکردم .
به میز نگا کردم .
کلی کاغذ طراحی شده و دفترچه های کوچولو رو میزش بود .
کاغذ های طراحیشو اروم اروم مرتب میکردم و نگاهشون میکردم .
بعد چندتا کاغذ یک کاغذ پیدا کردم .
یک نوشته بود .
شروع کردم به خوندن
نوشته بود
سلام
وقتی داری اینو میخونی مطمئنن من مردم یا در حال مرگم
شاید جوری بمیرم که هیچ وقت نتونم این حرفارو بزنم پس تصمیم دارم بنویسم .
فقط یکچیز میمونه
اینکه ممنون که زندگی کردن رو بهم یاد دادین در کنار مشکلات
ممنون که بهم جنگیدن برای عشق و نشونم دادین
ممنون که هوامو داشتین .
و همینطور متاسفم که عشق کمی بهتون ورزیدم .
دلیل اینکه دارم اینارو میگم اینه که به ارزوم برسم
یادمه یک شب تو بالکن خونه قدیمیتون کنار پارک بودم .
فقط برای یک دقیقه تنها شدم
روی سکو دراز کشیده بودم و اسمون شب رو نگا میکردم .
همون لحظه میخواستم مثل یک پرنده پرواز کنم و تمام دنیا رو از بالا نگا کنم و همینطور لذت خوردن باد و روی صورتم حس کنم .
فکر کنم دیگه نتونم تو این دنیا باشم و روحم و به پرواز دربیارم .
روح من مطلع به زمین نیست و باید پرواز کنه .
خیلی دوستون دارم
نایکا.
کاغذ رو اروم پایین اوردم .
تند تند اشک میومد .
بغض مثل یک فنجون اب گلومو پر کرد و یک دفعه بلند گریه کردم .
نایکا چرا....چرا؟
هفته بعد
( نامجون )
از کمپانی مرخصی گرفتم تا یکم خودمونو دلداری بدیم .
از وقتی نایکا مرده وی و جیمین هر روز سر قبرش میرن و کوک شبا خونه نایکا میخوابه .
این هفته رو مجبورشون کردم تو خونه باشن .
( شوگا )
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه .
درو باز کردم و رفتم تو .
به جین نگا کردم و گفتم : جیمین کو؟ جین : باز رفته سالن رقص.
بدون هیچ حرفی رفتم از خونه بیرون و سمت سالن رفتم.
فصل ۲
( جونگ کوک )
از پله ها پایین رفتم و رو یکی مونده به اخری نشستم .
با حالت حرصی گفتم : پس همه ی اینارو نقش بازی کردی .
خندید و گفت : نقش نبود واقعیت بود .
بهش نگا کردم . از هر روزی زیبا تر بود .
لبخندی زدم و گفتم : پس نقش نبود الان پیش من چیکار میکنی ؟ .
سرشو پایین انداخت و گفت : خجالت میکشم بگم اره .
خندیدم و گفتم : پس موقعی که گریه میکردم واسه هیچ و پیچ بود؟؟؟.
موهاشو تو صورتش ریخت و گفت : اینقدر خجالتم نده .
ازینکه اینقدر باحال حرف میزد خندم میگرفت .
بعد دو دقیقه گفتم : راستی نایکا...چطوری برگشتی اینجا؟
بهم نگا کرد و گفت : من نرفته بودم که بخوام برگردم من : چرا تو از پیشم رفتی و منو تنها گذاشتی با کلی غم .
لبخندی زد و گفت : اگه رفته بودم الان پیش توام چرا....من هرجا برم بازم تو قلبتم .... منو فراموش نکن .
با حس خیسی سرم چشمام و بستم و دوباره باز کردم .
رو تخت نایکا خوابیده بودم .
رو تخت نشستم که بالشتو نگا کردم .
کامل خیس بود...اشک هایی که ریختم بود .
صدام گرفته بود .
پس خواب بود دیدم؟
میخندیدم در کنار نایکا؟
ی یعنی نمیشه یکبار فقط پیشم بخندی؟
بلند شدم که سرم گیج رفت و نزدیک بود بیوفتم ولی صندلی رو گرفتم و روش نشستم .
سر دردم بیشتر شد .
به قدری گریه کرده بودم که اگه اشک میریختم حس نمیکردم .
به میز نگا کردم .
کلی کاغذ طراحی شده و دفترچه های کوچولو رو میزش بود .
کاغذ های طراحیشو اروم اروم مرتب میکردم و نگاهشون میکردم .
بعد چندتا کاغذ یک کاغذ پیدا کردم .
یک نوشته بود .
شروع کردم به خوندن
نوشته بود
سلام
وقتی داری اینو میخونی مطمئنن من مردم یا در حال مرگم
شاید جوری بمیرم که هیچ وقت نتونم این حرفارو بزنم پس تصمیم دارم بنویسم .
فقط یکچیز میمونه
اینکه ممنون که زندگی کردن رو بهم یاد دادین در کنار مشکلات
ممنون که بهم جنگیدن برای عشق و نشونم دادین
ممنون که هوامو داشتین .
و همینطور متاسفم که عشق کمی بهتون ورزیدم .
دلیل اینکه دارم اینارو میگم اینه که به ارزوم برسم
یادمه یک شب تو بالکن خونه قدیمیتون کنار پارک بودم .
فقط برای یک دقیقه تنها شدم
روی سکو دراز کشیده بودم و اسمون شب رو نگا میکردم .
همون لحظه میخواستم مثل یک پرنده پرواز کنم و تمام دنیا رو از بالا نگا کنم و همینطور لذت خوردن باد و روی صورتم حس کنم .
فکر کنم دیگه نتونم تو این دنیا باشم و روحم و به پرواز دربیارم .
روح من مطلع به زمین نیست و باید پرواز کنه .
خیلی دوستون دارم
نایکا.
کاغذ رو اروم پایین اوردم .
تند تند اشک میومد .
بغض مثل یک فنجون اب گلومو پر کرد و یک دفعه بلند گریه کردم .
نایکا چرا....چرا؟
هفته بعد
( نامجون )
از کمپانی مرخصی گرفتم تا یکم خودمونو دلداری بدیم .
از وقتی نایکا مرده وی و جیمین هر روز سر قبرش میرن و کوک شبا خونه نایکا میخوابه .
این هفته رو مجبورشون کردم تو خونه باشن .
( شوگا )
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه .
درو باز کردم و رفتم تو .
به جین نگا کردم و گفتم : جیمین کو؟ جین : باز رفته سالن رقص.
بدون هیچ حرفی رفتم از خونه بیرون و سمت سالن رفتم.
فصل ۲
۲۷.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.