(پارت۳۵)
اعضا رفتن بیرون و وقتی ا/ت بهوش اومد...
ا/ت:وای من دوباره بیهوش شدم؟؟
سوجین:آره و اعضا هم مجبور شدن برن بیرون.
ا/ت:وااای چیزی که نگفتم نه؟؟
سوجین:ام...خب..یجورایی همش میگفتی چرا کسی من رد بیدار نمیکنه و میخوام جونگ کوک رو ببینم و الان باید از خواب بیدار بشم....
ا/ت:واااای..سوجین امیدوارم یادشون رفته باشه که من چه چیز هایی گفتم ولی...خب...میتونست بدتر از اینها هم باشه.
سوجین:چرا بیهوش شدی؟؟
ا/ت:من و شوگا داشتیم پیانو میزدیم و من سرم رو سمت چپ چرخوندم و یکدفعه....یک صورت نیم رخ با پرتو های نور طلایی دیدم ! و دیگه یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ولی ظاهرا که بیهوش شده بودم.
بعد پدر مادر ا/ت به دکتر خبر دادن که ا/ت بهوش اومده.
دکتر:مشکل دیگه ای ندارید خانم جئون ا/ت؟
ا/ت:جااان؟؟جئون؟؟؟
دکتر:ببخشید عذرخواهی میکنم اسمتون با یه مریض دیگه اشتباه شد.
ا/ت:خیالم راحت شد.
پدر ا/ت:چرا خیالت راحت شد؟
ا/ت:امم...خب..چونکه بهوش اومدم و...الان اعضا منتظرمون هستن و اینا.
بعد از اینکه ا/ت مرخص شد
اعضا:ا/ت خیلی منتظر بودیم تا بهوش بیای احیانا بهت سخت نگذشت؟؟
ا/ت:نه سخت نگذشت و خیلی ممنونم که منتظرم موندین اما...هنوز تولد تموم نشده!
پدر ا/ت هم به اعضا گفت که به خونشون بیان تا باهمدیگه کیک و چایی بخورن.
جونگ کوک هم از ا/ت و سوجین خواست تا سوار ماشینش بشن و باهمیگه برن.
ساعت حدودا ۱۰ شب بود و وقتی به خونه رسیدن.....
ا/ت:وای من دوباره بیهوش شدم؟؟
سوجین:آره و اعضا هم مجبور شدن برن بیرون.
ا/ت:وااای چیزی که نگفتم نه؟؟
سوجین:ام...خب..یجورایی همش میگفتی چرا کسی من رد بیدار نمیکنه و میخوام جونگ کوک رو ببینم و الان باید از خواب بیدار بشم....
ا/ت:واااای..سوجین امیدوارم یادشون رفته باشه که من چه چیز هایی گفتم ولی...خب...میتونست بدتر از اینها هم باشه.
سوجین:چرا بیهوش شدی؟؟
ا/ت:من و شوگا داشتیم پیانو میزدیم و من سرم رو سمت چپ چرخوندم و یکدفعه....یک صورت نیم رخ با پرتو های نور طلایی دیدم ! و دیگه یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ولی ظاهرا که بیهوش شده بودم.
بعد پدر مادر ا/ت به دکتر خبر دادن که ا/ت بهوش اومده.
دکتر:مشکل دیگه ای ندارید خانم جئون ا/ت؟
ا/ت:جااان؟؟جئون؟؟؟
دکتر:ببخشید عذرخواهی میکنم اسمتون با یه مریض دیگه اشتباه شد.
ا/ت:خیالم راحت شد.
پدر ا/ت:چرا خیالت راحت شد؟
ا/ت:امم...خب..چونکه بهوش اومدم و...الان اعضا منتظرمون هستن و اینا.
بعد از اینکه ا/ت مرخص شد
اعضا:ا/ت خیلی منتظر بودیم تا بهوش بیای احیانا بهت سخت نگذشت؟؟
ا/ت:نه سخت نگذشت و خیلی ممنونم که منتظرم موندین اما...هنوز تولد تموم نشده!
پدر ا/ت هم به اعضا گفت که به خونشون بیان تا باهمدیگه کیک و چایی بخورن.
جونگ کوک هم از ا/ت و سوجین خواست تا سوار ماشینش بشن و باهمیگه برن.
ساعت حدودا ۱۰ شب بود و وقتی به خونه رسیدن.....
۸.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.