پارت ۱۸ فیک عشق بی نهایت
پارت ۱۸ فیک عشق بی نهایت
_عهم عهم...
با این صدای هنا نیارا و سهون از خواب بیدار شدن . بادیدن اینکه به غیر از هنا و کای نگاه های دیگه روشونه از گوشه ی چشم بهم نگاه کردن . کای از اون حالتشون عصبی بود و هنا به شدت متعجب و کنجکاو بود .
نیارا_نهههه
سریع ازش جدا شد و بلند شد و کلش خیلی محکم خورد به سقف . همه ی دخترا خندیدن و پسرا تیکه بارش کردن ولی با نگاه ترسناک سهون به پسرا همشون ساکت شدن . نیارا یه دور به همشون نگاه کرد و با نگاهش همشونو خورد . سهون دستشو به سمت نیارا دراز کرد که نیارا گفت
_تو این وضعیت...کمکم میخوای؟؟
سری به نشونه ی تاسف تکون داد و ساکشو برداشت و از اتوبوس رفت بیرون . هنا سریع رفت دنبالش . کای جای نیارا نشست
_چیزی بینتونه؟
_ای بابا من هی میگم نره این هی میگه بدوش...
با این حرف همه زدن زیر خنده . سهون با لبخند بلند شد و از اتوبوس رفت بیرون
---
_نیارااااا
نیارا با عصبانیت ایستاد و سمت هنا برگشت
_بابا...ما سایه ی همو با تیر میزنیم چجوری میتونیم عاشق هم باشیم؟؟
_شاید فقط تو سایشو با تیر میزنی...حالا...اسمش چیه؟
_اوفففف یااااا...اوه سهون...اسمش اوه سهون
_اوه سهون...اوه لوهان...وای نکنه داداشن؟؟
_نمی دونم کیه ولی مطمئنم که داداش نیستن...حداقل پسر عمویی چیزین
_اونم ممکنه
_نیارا....
با شنیدن اسمش با صدای اوه سهون سمت سهون برگشت . هیچ کدوم از بچه ها پیاده نشده بودن و همه چسبیده بودن به پنجره ها و به من نگاه میکردن . آخه خوب سهون خیلی خاطرخواه داشت و پسر خوشگل مدرسه بود و پولدارترین دانش آموز دبیرستان بود .
_اوه سهون همه دارن نگاهمون میکنن
سهون بالاخره رسید به نیارا .
_نگاهاشون برام مهم نیست
هنا اروم اروم در رفت تا اونا رو تنها بزاره . نیارا و سهون با این حرکت هنا همزمان گفتن
_بابا نرو که نمی دوشن...
بعد اینحرف به هم نگاه کردن . سهون دستشو روی سر نیارا گذاشت و نیارا با تعجب بهش نگاه کرد . سهون خیلی اروم نیارا رو نوازش کرد
سهون_سرت درد گرفت؟؟
نیارا_کرم داری؟؟
کای اومد پیششون
_ادم به رئیسش نمیگه کرم داری...
سهون با عصبانیت دستشو از روی سر نیارا برداشت . نیارا سرشو انداخت پایین و جوری که فقط خودش بشنوه گفت
_لعنت بهت جَو احساسی بود
هنا سریع اومد سمت کای و دستشو دو دستی گرفت و کشیدش
هنا_تنهاتون میزاریم
و کای رو کشون کشون با خودش برد . نیارا که خیلی معذب شده بود گفت
_من میرم کلید اتاقم و بگیرم
سهون چشماش رو بست و سرشو به نشونه ی اره تکون داد . نیارا لبخند زد و رفت سمت اون هتل که خیلی با کلاس بود
---
هنا کای رو برد پشت هتل که هیچکس نبود . دستشو رو قلبش گذاشت و نفس راحتی کشید
_آخییییش...نجاتشون دادم
_از دست من؟
_نه از دست خودم ادا نجات داده هارو درمیارم
_خیلی بی مزه و مسخره ای...من میرم
_پسری که نمی دونم اسمت چیه...اسمت چیه؟
_کیم کای
_حالا هر خری...انقدر نرو بین اونا...رو نروْ منم رژه نرو
_برم چی؟
دستشو اورد بالا و موهای کایو گرفت و به سمت عقب کشید که باعث شد کلش به عقب برگرده
_آییی
_فهمیدی چیکارت میکنم دیگه؟
کلشو هول داد و باعث شد که چند قدم به جلو بره
هنا_حالا گمشو بروووووووو
***
نیارا با کلید در اتاقشو باز کرد . چقدر خوشگل بود . چمدونشو رو تخت پرت کرد و زیپش رو باز کرد . یه دست لباس برداشت و رفت داخل حموم تا حموم کنه
---
سهون از عصبانیت داشت منفجر میشد . رفته بود کلید بگیره ولی گفته بودن که کلید ندارن و یه ربع بود که دنبال کلید یدک میگشت . مردی که دنبال کلید میگشت میترسید به سهون نگاه کنه . بالاخره کلید یدک رو پیدا کرد و داد به سهون . سهون زیر لب فحشی داد و از پله ها بالا رفت . کلیدو داخل جا کلیدی انداخت و درو باز کرد . رفت داخل اتاق و درو بست و به در تکیه داد و چشماش رو از حرص بست . صدای سوت زدن یه نفر میومد . یکم رفت جلو که یهو نیارا سوت زنان از حموم حوله پیچ شده اومد بیرون و با دیدن سهون جیغ بنفشی کشید . سهون هول کرد و برگشت و با مخ رفت تو در . نیارا با جیغ حرف زد
_اینجا چه غلطی میکنی همال زبون نفهم
سهون همونطور که پشتش به در بود داد زد
_من باید این سوالو از تو بپرسم تو اتاق من چیکار میکنی؟؟
نیارا جیغ زد
_کلیدشو به من دادددددن
_یدکشم به من داددددددددددددن
نیارا جیغ کشید و رفت داخل حموم و درو بست . سهون نفس راحتی کشید و برگشت و رفت و خودشو روی تخت پرت کرد . اروم زمزمه کرد
_نیاراااا...چرا انقدر دیوونم میکنی؟
بعد یه مدت نیارا لباس پوشیده از حموم اومد بیرون . به سهونی که بهش خیره شده بود نگاه کرد
_میای بریم اتاقمو بگیرم؟؟
سهون نفس عمیقی از خستگی کشید و سرشو تکون داد . وقتی داشت بلند میشد یه کلاه نقاب دار از توی چمدون نیارا که درش با بود برداشت و گذاشت رو سر نیارا
_سرما میخوری...
ادامه در کامنت ها
اگه کامنت نذارید دیگه هیچوق
_عهم عهم...
با این صدای هنا نیارا و سهون از خواب بیدار شدن . بادیدن اینکه به غیر از هنا و کای نگاه های دیگه روشونه از گوشه ی چشم بهم نگاه کردن . کای از اون حالتشون عصبی بود و هنا به شدت متعجب و کنجکاو بود .
نیارا_نهههه
سریع ازش جدا شد و بلند شد و کلش خیلی محکم خورد به سقف . همه ی دخترا خندیدن و پسرا تیکه بارش کردن ولی با نگاه ترسناک سهون به پسرا همشون ساکت شدن . نیارا یه دور به همشون نگاه کرد و با نگاهش همشونو خورد . سهون دستشو به سمت نیارا دراز کرد که نیارا گفت
_تو این وضعیت...کمکم میخوای؟؟
سری به نشونه ی تاسف تکون داد و ساکشو برداشت و از اتوبوس رفت بیرون . هنا سریع رفت دنبالش . کای جای نیارا نشست
_چیزی بینتونه؟
_ای بابا من هی میگم نره این هی میگه بدوش...
با این حرف همه زدن زیر خنده . سهون با لبخند بلند شد و از اتوبوس رفت بیرون
---
_نیارااااا
نیارا با عصبانیت ایستاد و سمت هنا برگشت
_بابا...ما سایه ی همو با تیر میزنیم چجوری میتونیم عاشق هم باشیم؟؟
_شاید فقط تو سایشو با تیر میزنی...حالا...اسمش چیه؟
_اوفففف یااااا...اوه سهون...اسمش اوه سهون
_اوه سهون...اوه لوهان...وای نکنه داداشن؟؟
_نمی دونم کیه ولی مطمئنم که داداش نیستن...حداقل پسر عمویی چیزین
_اونم ممکنه
_نیارا....
با شنیدن اسمش با صدای اوه سهون سمت سهون برگشت . هیچ کدوم از بچه ها پیاده نشده بودن و همه چسبیده بودن به پنجره ها و به من نگاه میکردن . آخه خوب سهون خیلی خاطرخواه داشت و پسر خوشگل مدرسه بود و پولدارترین دانش آموز دبیرستان بود .
_اوه سهون همه دارن نگاهمون میکنن
سهون بالاخره رسید به نیارا .
_نگاهاشون برام مهم نیست
هنا اروم اروم در رفت تا اونا رو تنها بزاره . نیارا و سهون با این حرکت هنا همزمان گفتن
_بابا نرو که نمی دوشن...
بعد اینحرف به هم نگاه کردن . سهون دستشو روی سر نیارا گذاشت و نیارا با تعجب بهش نگاه کرد . سهون خیلی اروم نیارا رو نوازش کرد
سهون_سرت درد گرفت؟؟
نیارا_کرم داری؟؟
کای اومد پیششون
_ادم به رئیسش نمیگه کرم داری...
سهون با عصبانیت دستشو از روی سر نیارا برداشت . نیارا سرشو انداخت پایین و جوری که فقط خودش بشنوه گفت
_لعنت بهت جَو احساسی بود
هنا سریع اومد سمت کای و دستشو دو دستی گرفت و کشیدش
هنا_تنهاتون میزاریم
و کای رو کشون کشون با خودش برد . نیارا که خیلی معذب شده بود گفت
_من میرم کلید اتاقم و بگیرم
سهون چشماش رو بست و سرشو به نشونه ی اره تکون داد . نیارا لبخند زد و رفت سمت اون هتل که خیلی با کلاس بود
---
هنا کای رو برد پشت هتل که هیچکس نبود . دستشو رو قلبش گذاشت و نفس راحتی کشید
_آخییییش...نجاتشون دادم
_از دست من؟
_نه از دست خودم ادا نجات داده هارو درمیارم
_خیلی بی مزه و مسخره ای...من میرم
_پسری که نمی دونم اسمت چیه...اسمت چیه؟
_کیم کای
_حالا هر خری...انقدر نرو بین اونا...رو نروْ منم رژه نرو
_برم چی؟
دستشو اورد بالا و موهای کایو گرفت و به سمت عقب کشید که باعث شد کلش به عقب برگرده
_آییی
_فهمیدی چیکارت میکنم دیگه؟
کلشو هول داد و باعث شد که چند قدم به جلو بره
هنا_حالا گمشو بروووووووو
***
نیارا با کلید در اتاقشو باز کرد . چقدر خوشگل بود . چمدونشو رو تخت پرت کرد و زیپش رو باز کرد . یه دست لباس برداشت و رفت داخل حموم تا حموم کنه
---
سهون از عصبانیت داشت منفجر میشد . رفته بود کلید بگیره ولی گفته بودن که کلید ندارن و یه ربع بود که دنبال کلید یدک میگشت . مردی که دنبال کلید میگشت میترسید به سهون نگاه کنه . بالاخره کلید یدک رو پیدا کرد و داد به سهون . سهون زیر لب فحشی داد و از پله ها بالا رفت . کلیدو داخل جا کلیدی انداخت و درو باز کرد . رفت داخل اتاق و درو بست و به در تکیه داد و چشماش رو از حرص بست . صدای سوت زدن یه نفر میومد . یکم رفت جلو که یهو نیارا سوت زنان از حموم حوله پیچ شده اومد بیرون و با دیدن سهون جیغ بنفشی کشید . سهون هول کرد و برگشت و با مخ رفت تو در . نیارا با جیغ حرف زد
_اینجا چه غلطی میکنی همال زبون نفهم
سهون همونطور که پشتش به در بود داد زد
_من باید این سوالو از تو بپرسم تو اتاق من چیکار میکنی؟؟
نیارا جیغ زد
_کلیدشو به من دادددددن
_یدکشم به من داددددددددددددن
نیارا جیغ کشید و رفت داخل حموم و درو بست . سهون نفس راحتی کشید و برگشت و رفت و خودشو روی تخت پرت کرد . اروم زمزمه کرد
_نیاراااا...چرا انقدر دیوونم میکنی؟
بعد یه مدت نیارا لباس پوشیده از حموم اومد بیرون . به سهونی که بهش خیره شده بود نگاه کرد
_میای بریم اتاقمو بگیرم؟؟
سهون نفس عمیقی از خستگی کشید و سرشو تکون داد . وقتی داشت بلند میشد یه کلاه نقاب دار از توی چمدون نیارا که درش با بود برداشت و گذاشت رو سر نیارا
_سرما میخوری...
ادامه در کامنت ها
اگه کامنت نذارید دیگه هیچوق
۴۲.۸k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.