فیک جونگ کوک پارت ۶۱ (معشوقه) فصل ۲
کاملا سرد باهاش رفتار کردم و خیلی یهویی موهاش رو گرفتم و از خودم جداش کردم..یهو سرشو بالا آورد و هم نگاه کرد که محکم کوبیدمش زمین..
ا.ت: ا..ارباب چرا اینطوری م..میکنی؟(گریه)
جونگ کوک: بعد از همهی کارایی که کردی داری این سوالو میپرسی!(عربده)
ویو ا.ت:
همه از عمارت رفته بودن و کاملا تنها بودم..یه دفعه صدای در اومد..ظاهرا یکی وارد عمارت شده!..وحشت زده رفتم جلو..اون جونگ کوک(کوک قلابی) بود!..سریع دویدم سمتش و محکم bغلش کردم..
ا.ت: دلم برات تنگ شده بود..
کوک قلابی: منم همینطور..
ا.ت: چرا اینجور حرف میزنی؟
کوک قلابی: چجور؟
ا.ت: این چند وقت دیگه اخلاقت مثل قبلا نیست..یه جوری شدی..
کوک قلابی: بیب حتما بخاطر دوری اینطور فکر میکنی..
بعد از اینکه کلی باهم حرف زدیم و فیلم دیدیم (بد نگذره بدون ارباب😐) کوک گفت:
کوک قلابی: ا.ت من خستم بیا بخوابیم..
ا.ت: ولی اگه یه وقت ارباب اومد چی؟
کوک قلابی: نگران نباش حواسم هست..
رفتیم داخل اتاق من...اون خوابید ولی من خوابم نمیومد..اصلا نمیفهمم اون چش شده بود؟..همش چرت و پرت میگفت و کارای عجیب میکرد..آخه یعنی چی میگه بخوابیم؟..دستمو روی صورتش گذاشتم و آروم نوازش میکردم یهو یه تیکه از پوستش در اومد!...وات د فاکککک..این چیه!..یهو جیغ زدم که از خواب پرید..
کوک قلابی: چیه چی شده؟
ا.ت: پوستت دراومد!
کوک قلابی:چ..چی!.من دیگه باید برم..
بلند شد و از اتاق بیرون رفت منم دنبالش رفتم..هیلی مشکوک بود..وقتی خواست بره دستشو گرفتم..
ا.ت: قبلش میشه..
کوک قلابی: معلومه..
لbامو روی لbاش گذاشتم و آروم دستمو روی صورتش گذاشتم و خیلی یهویی پوستش رو کشیدم که کاملا کنده شد!..یهو رفتم عقب و نگاش کردم..اون..اون کوک نبود..
کوک قلابی: خب بالاخره فهمیدی..ولی مشکلی نیست میا برای این موقع هم یه نقشه ی دیگه داشت!
یه دفعه شروع کردم به جیغ زدن ولی مگه فایده ای داشت؟..همینطور که دستمو میکشید و منو سمت اتاقم میبرد همش جیغ میکشیدم....پرتم کرد روی و خیلی یهویی روم خیمه زد و با یکی از دستاش، دستامو بالای سرم قفل کرد..
کوک ق: میا گفت اگه لو رفتم پردتو بزنم و فیلم از سkسمون برای j بفرستم!..قطعا قلبش شکسته میشه اگه بفهمه به دختر مورد علاقش تjاوز شده!....یه دفعه لbاشو روی لbام گذاشت و با دست آزادش لباسمو توی تنم جر داد و با دستش بdنمو لmس میکرد..یهو در اتاق باز شد..اون..اون ارباب بود!....بعد از اینکه اون عوضی رو کشت دویدم سمتش و محکم bغلش کردم ولی اون موهام رو کشید و کوبیدم زمین...
ا.ت: ا..ارباب چرا اینطوری م..میکنی؟(گریه)
جونگ کوک: بعد از همهی کارایی که کردی داری این سوالو میپرسی!(عربده)...
بچه ها انتظار نداشتم این پارت انقد طولانی بشه😁
ا.ت: ا..ارباب چرا اینطوری م..میکنی؟(گریه)
جونگ کوک: بعد از همهی کارایی که کردی داری این سوالو میپرسی!(عربده)
ویو ا.ت:
همه از عمارت رفته بودن و کاملا تنها بودم..یه دفعه صدای در اومد..ظاهرا یکی وارد عمارت شده!..وحشت زده رفتم جلو..اون جونگ کوک(کوک قلابی) بود!..سریع دویدم سمتش و محکم bغلش کردم..
ا.ت: دلم برات تنگ شده بود..
کوک قلابی: منم همینطور..
ا.ت: چرا اینجور حرف میزنی؟
کوک قلابی: چجور؟
ا.ت: این چند وقت دیگه اخلاقت مثل قبلا نیست..یه جوری شدی..
کوک قلابی: بیب حتما بخاطر دوری اینطور فکر میکنی..
بعد از اینکه کلی باهم حرف زدیم و فیلم دیدیم (بد نگذره بدون ارباب😐) کوک گفت:
کوک قلابی: ا.ت من خستم بیا بخوابیم..
ا.ت: ولی اگه یه وقت ارباب اومد چی؟
کوک قلابی: نگران نباش حواسم هست..
رفتیم داخل اتاق من...اون خوابید ولی من خوابم نمیومد..اصلا نمیفهمم اون چش شده بود؟..همش چرت و پرت میگفت و کارای عجیب میکرد..آخه یعنی چی میگه بخوابیم؟..دستمو روی صورتش گذاشتم و آروم نوازش میکردم یهو یه تیکه از پوستش در اومد!...وات د فاکککک..این چیه!..یهو جیغ زدم که از خواب پرید..
کوک قلابی: چیه چی شده؟
ا.ت: پوستت دراومد!
کوک قلابی:چ..چی!.من دیگه باید برم..
بلند شد و از اتاق بیرون رفت منم دنبالش رفتم..هیلی مشکوک بود..وقتی خواست بره دستشو گرفتم..
ا.ت: قبلش میشه..
کوک قلابی: معلومه..
لbامو روی لbاش گذاشتم و آروم دستمو روی صورتش گذاشتم و خیلی یهویی پوستش رو کشیدم که کاملا کنده شد!..یهو رفتم عقب و نگاش کردم..اون..اون کوک نبود..
کوک قلابی: خب بالاخره فهمیدی..ولی مشکلی نیست میا برای این موقع هم یه نقشه ی دیگه داشت!
یه دفعه شروع کردم به جیغ زدن ولی مگه فایده ای داشت؟..همینطور که دستمو میکشید و منو سمت اتاقم میبرد همش جیغ میکشیدم....پرتم کرد روی و خیلی یهویی روم خیمه زد و با یکی از دستاش، دستامو بالای سرم قفل کرد..
کوک ق: میا گفت اگه لو رفتم پردتو بزنم و فیلم از سkسمون برای j بفرستم!..قطعا قلبش شکسته میشه اگه بفهمه به دختر مورد علاقش تjاوز شده!....یه دفعه لbاشو روی لbام گذاشت و با دست آزادش لباسمو توی تنم جر داد و با دستش بdنمو لmس میکرد..یهو در اتاق باز شد..اون..اون ارباب بود!....بعد از اینکه اون عوضی رو کشت دویدم سمتش و محکم bغلش کردم ولی اون موهام رو کشید و کوبیدم زمین...
ا.ت: ا..ارباب چرا اینطوری م..میکنی؟(گریه)
جونگ کوک: بعد از همهی کارایی که کردی داری این سوالو میپرسی!(عربده)...
بچه ها انتظار نداشتم این پارت انقد طولانی بشه😁
۱.۶k
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.