part 26
لیا:خوابیده بودم که دیدم جیمین و هاری میگن پاشو
جیمین:لیا پاشو چقدر میخوابی تو
هاری:مامانی خواپ آلو
لیا:چه تونه بزارین بخوابم (خواب الود)
جیمین:چند ساعته خوابیدی پاشو دیگه
لیا:یل من مگه چند ساعت خوابیدم
جیمین:از دیروز صبح
لیا:عین جن زده ها از خواب پریدم گفتم من از دیروز صبح خوابم ساعت چنده؟؟؟
جیمین:۸ صبح ۱ روز کامل خوابیدی
لیا:واقعااااااااا
جیمین:اررههههههه
لیا:برید بیرون لباس بپوشم بیام
جیمین:زود باش
لیا:باشع بابام زر نزن گمشو
که جیمین هاری رفت منم رفتم Wc کار های مربوط رو کردم اومدم بیرون لباسم رو عوض کردم. رفتم پایین دیدم که هاری جیمین دارن صبحونه میخورن منم رفتم نشستم
جیمین:اوه میخواستی نیا ها
لیا:داره اداشو در میاره
جیمین:مگه داشتی اتم درست میکردی کجا موندی تو😂😂😂
لیا:درست حرف بزن ها
هاری مامانی صبحونه خوردی
جیمین:اره با من خورد
لیا:باشه که لباس بیرون هاری توجه ام رو جلب کردم گفتم هاری مامانی چرا اینا رو پوشیدی که جیمین گفت با من داره میره کمپانی
لیا:چی (داد)
جیمین:چته پرده گوشم رو پاره کرده اخخخخخ
لیا:هاری هیجا نمیره
هاری:میقرم
لیا:نمیری
هاری:میقرم
جیمین :هاری رو برداشتم بغلم بدو بدو از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم به سمت کمپانی حرکت کردم تو پارکینگ ماشین رو پارک کردم هاری. رو برداشتم بغلم به طرف اتاق تمرین رفتم که یه هو هاری از بغلم خودشو بغل تهیونگ انداخت گفت
هاری:
سلام امو قوشگله
تهیونگ:سلام خوشگل خانم عمو چی کار میکنه
هاری: اودم. ترو پینم
تهیونگ:(ذوق)
جین:یا این هاریه چقدر. بزرگ شده
جی هو:اره خیلی
نامجون:واو
که هاری رو تهیونگ گذاشت زمین هاری به طرف جی هوپ جین نامجون رفت
جی هوپ نامجون جین هم رو پاهاشون نسشتن تک تک هاری بغل کردن
که شوگا داشت با بغض به دخترش نگاه میکرد که اون دختر کوچولو نداشت دیروز باباش بغلش کنه ولی آلان داره عمو هاشو بغل میکنه به باباش نگاه هم نمیکنه
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😄💜💜
جیمین:لیا پاشو چقدر میخوابی تو
هاری:مامانی خواپ آلو
لیا:چه تونه بزارین بخوابم (خواب الود)
جیمین:چند ساعته خوابیدی پاشو دیگه
لیا:یل من مگه چند ساعت خوابیدم
جیمین:از دیروز صبح
لیا:عین جن زده ها از خواب پریدم گفتم من از دیروز صبح خوابم ساعت چنده؟؟؟
جیمین:۸ صبح ۱ روز کامل خوابیدی
لیا:واقعااااااااا
جیمین:اررههههههه
لیا:برید بیرون لباس بپوشم بیام
جیمین:زود باش
لیا:باشع بابام زر نزن گمشو
که جیمین هاری رفت منم رفتم Wc کار های مربوط رو کردم اومدم بیرون لباسم رو عوض کردم. رفتم پایین دیدم که هاری جیمین دارن صبحونه میخورن منم رفتم نشستم
جیمین:اوه میخواستی نیا ها
لیا:داره اداشو در میاره
جیمین:مگه داشتی اتم درست میکردی کجا موندی تو😂😂😂
لیا:درست حرف بزن ها
هاری مامانی صبحونه خوردی
جیمین:اره با من خورد
لیا:باشه که لباس بیرون هاری توجه ام رو جلب کردم گفتم هاری مامانی چرا اینا رو پوشیدی که جیمین گفت با من داره میره کمپانی
لیا:چی (داد)
جیمین:چته پرده گوشم رو پاره کرده اخخخخخ
لیا:هاری هیجا نمیره
هاری:میقرم
لیا:نمیری
هاری:میقرم
جیمین :هاری رو برداشتم بغلم بدو بدو از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم به سمت کمپانی حرکت کردم تو پارکینگ ماشین رو پارک کردم هاری. رو برداشتم بغلم به طرف اتاق تمرین رفتم که یه هو هاری از بغلم خودشو بغل تهیونگ انداخت گفت
هاری:
سلام امو قوشگله
تهیونگ:سلام خوشگل خانم عمو چی کار میکنه
هاری: اودم. ترو پینم
تهیونگ:(ذوق)
جین:یا این هاریه چقدر. بزرگ شده
جی هو:اره خیلی
نامجون:واو
که هاری رو تهیونگ گذاشت زمین هاری به طرف جی هوپ جین نامجون رفت
جی هوپ نامجون جین هم رو پاهاشون نسشتن تک تک هاری بغل کردن
که شوگا داشت با بغض به دخترش نگاه میکرد که اون دختر کوچولو نداشت دیروز باباش بغلش کنه ولی آلان داره عمو هاشو بغل میکنه به باباش نگاه هم نمیکنه
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😄💜💜
۷.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.